تمامی فعالیت ها
این جریان به طور خودکار بروزرسانی می شود
- ساعت گذشته
-
رمان محرمِ قلبم | مهدیه طاهری کاربر انجمن نودهشتیا
Mahdieh Taheri پاسخی برای Mahdieh Taheri ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
#پارت صد و سی و شش... + بچه چطوره؟. _ چرخیده، باید استراحت مطلق باشه تا خدانکرده سقط نشه. + یعنی چی؟. فرامرز گفت_ یه جای ثابت باید فقط دراز بکشه یا با تکیه بشینه. + میبریمش خونهی من، اونجا همه هواش و دارن. آنا که تا آن موقع نگاهش به مهتا بود نگاهم کرد و گفت_ خواهرم خودش خونه داره نیازی به خونهی تو نداریم. + آنا خانم میدونم ازم ناراحتی ولی خب اونجا بیشتر میتونیم بهش برسیم. حرفم را قطع کرد و گفت_ خواهرم بیاد خونهی غریبه؟ من هرگز اجازه نمیدم، درضمن ازت ناراحت نیستم بلکه متنفرم. مامانم گفت_ آنا جان، برای مهتا پله سمه، شما چطور میخواین سه طبقه رو بدون آسانسور ببرین بالا؟. _ شده کولش میکنم و میبرمش منت شماها رو نمیکشم، به اندازه کافی سر خواهرم بلا آوردین، اصلا شماها اینجا چیکار میکنین؟ برین رد کارتون، ما خودموم میتونیم از پس خودمون بربیایم دیگه حوصله دردسر نداریم از اینجا برین، نمیخوام ببینمتون. مامانم سمتش رفت و گفت_آنا جان تو الان ناراحتی آروم باش بعدا باهم صحبت میکنیم، ببین خداروشکر حال خواهرت هم که خوبه. آنا گفت_ آره حالش خوبه اگه شماها اینجا نباشین بهترم میشه، گیرتون چیه؟ بچه! خیلی خب گفتی چهارماه دندون رو جگر بذارم قبوله، منتظر میمونیم تا بچه بدنیا بیاد بعد شما رو به خیر و مارو به سلامت بچه رو میگیرین و برای همیشه از زندگی ما میرین. _منظورت چیه؟ مگه نمیخواستی مهتا و سهراب باهم عقد کنن؟. _ دیگه نمیخوام الان فقط خواهرم برام مهمه، گور بابای حرف مردم، برمیگردیم مشهد، البته بعد از اینکه از شر این بچهی مزاحم خلاص شدیم. دلم نمیخواست مهتا را از دست بدهم مامانم با نگرانی نگاهم میکرد فرامرز گفت_ خب دیگه تمومش کنین بحث و دعوا رو سر مریض خوب نیست حالا بعدا درموردش حرف میزنین. مامانم پیشم آمد و آرام گفت_ حالا میخوای چیکار کنی؟ اگه مهتا بره چی؟. گفتم+ تصمیم با خودشه، نگران نباش هنوز چهار ماه فرصت داریم. آنا دوباره گفت_ تنهامون بذارین نمیخوام هیچکدومتون و ببینم. فرامرز بلند شد و گفت_ بهتره بریم. همراهش شدیم و داخل سالن نشستیم گفتم+ شما برین خونه، باید استراحت کنین من اینجا میمونم. فرامرز گفت_ بلند شو بریم، اینجا موندن فایدهای نداره میترسم خواهرش بهت چیزی بگه. + نه شما مادرم و ببر به اندازهی کافی اذیت شده تو این مدت. مامانم گفت_ نه به اندازهی این بیست و چند سال، الهی دورت بگردم تو چقد تو زندگیت مشکل داری. + درست میشه شما خودتو ناراحت نکن، الان تو خونه فکر کنم بیشتر از اینجا به شما نیاز دارن. _ چرا اتفاقی افتاده؟. + کیانا امروز از خواب بیدار شد کلی گریه کرد با بدبختی آرومش کردیم، لیانا هم با دوتا بچهی شیطون که یه جا نمینشینن درگیره، شما خونه باشی من خیالم راحته. _ باشه پسرم ما میریم ولی خیلی مواظب خوت باش و اینکه لطفا دهن به دهن آنا نذار ناراحته نمیخوام با هم دعواتون بیفته. + باشه عزیزم انقد نگران نباش برو حواسم هست. .... خیلی گذشته بود کاوه از اتاق خارج شد و چشمش به من خورد نزدیک آمد و گفت_ شما که نرفتین؟. + نه نتونستم برم، حالش چطوره؟. _ بیدار شده آروم و قرار نداره بدنش درد میکنه، میرم به پرستار بگم بهش مورفین بزنه باز. + میتونم ببینمش؟. _ مطمئن نیستم راستش خانومم خیلی ناراحته میترسم حرف ناجوری بهتون بزنه. + درک میکنم همش تقصير منه، میتونم یه درخواستی ازتون بکنم؟. _ بله بفرمایید. + خانومتون و راضی کنین مهتا رو بیاره خونه ما، اونجا پله نداره و کلی آدم هستن که ازش مراقبت کنن تازه مامانم هم دکتره اینجور برای همه بهتره. _ چی بگم والا؟ حالا بذار مرخص بشه بعد درموردش حرف میزنیم. + باشه ایشالا زودتر خوب شه دلش و ندارم حال بدش و ببینم. -
درخواست جلد رمان ملکه اسواتنی | آتنا ملازاده کاربر انجمن نودهشتیا
سایان پاسخی برای آتناملازاده ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
@آتناملازاده عزیزم منتظر تایید شماییم -
در خواست طراحی جلد رمان یارگیلاما | لبخند زمستان کاربر انجمن نودهشتیا
سایان پاسخی برای لبخند زمستان ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
نه گلم موردی نداره - امروز
-
درخواست طراحی جلد دلنوشته فرورجای خاموشی | شاهرخ(م.م.ر) کاربر انجمن نودهشتیا
Shahrokh پاسخی برای Shahrokh ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
اسم دلنوشته هم فرورجای خاموشی هست نه فراموشی🙏 -
درخواست طراحی جلد دلنوشته فرورجای خاموشی | شاهرخ(م.م.ر) کاربر انجمن نودهشتیا
Shahrokh پاسخی برای Shahrokh ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
عزیزم shahrokhاسم مستعارم توی سایته بی زحمت (ر.م.م)رو هم کنارش بزنید.ممنون -
رمان محرمِ قلبم | مهدیه طاهری کاربر انجمن نودهشتیا
Mahdieh Taheri پاسخی برای Mahdieh Taheri ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
#پارت صد و سی و پنج... عزیزخانم بغلش کرد که دوباره شروع کرد به گریه کردن سریع پسش گرفتم و کمرش را نوازش کردم و گفتم+ با خودم میبرمش بی زحمت شما برو داخل، ببین کاوه یا بچهها چیکار میکنن. بعد سمت ماهان رفتم تا من را دید گفت_ پدرِ نمونه سال خوش میگذره؟. + حالا خودت و ببینیم آقا، ماهان دیروز یا پريروز هیچ خانمی نیومد اینجا؟. _ منظورت رها خانمه؟. سر تکان دادم گفت_ چرا اومد، منم یه چک پنجاه تومنی بهش دادم، خیلی اصرار داشت بدونه شرط چیه؟. + نمیدونی چک و نقد کرده یا نه؟. _ نه، اگه نقد کنه پیامش برای تو میاد. + وقت نکردم گوشیم و نگاه کنم، باشه حالا میبینم. _نمیخوای بگی این دختر کیه؟. + کسی که زندگیم و خراب کرده. _ زندگیتو خراب کرده و تو بهش پول میدی؟. +خودم میدونم چیکار میکنم. کیانا را روی زمین گذاشتم و خواستیم برگردیم زنگ زدند عمو رسول در را باز کرد و گفت_ سلام دخترم، باز هم که اومدی. نمیدیدم ولی مطمئن بودم صدای رها بود گفت_ اومدم ببینم صاحب خونه اومده یا نه؟. گفتم+ عمو رسول بذار بیاد تو، آشناست. عمو رسول در را باز کرد و کنار ایستاد رها داخل آمد و سلام داد جوابش را دادیم که گفت_ من برای همه چیز آمادهام. + چک و نقد کردی؟ _ بله خیلی ممنون از لطفتون. + سوگند حالش چطوره؟ کی عملش میکنن؟. _ حالش خوبه پولش رو واریز کردم همه کارا انجام شده آخر هفته عملش میکنن. + ایشالا دوباره سرپا میشه. _ من اینجام تا شرطتون رو بشنوم. + پرستاری بلدی؟. با تعجب گفت_ پرستاری؟ از کی؟. به کیانا که کنار باغچه نشسته بود و با خاک بازی میکرد اشاره کردم و گفتم+ از این خانم. نگاهش کرد و گفت_ من از تنها بچهای که پرستاری کردم سوگند بود زمانی که مامانم ولمون کرد و بابام دق کرد ولی اون موقع هشت سالش بود ولی این بچه کوچیکه نمیدونم از پسش برمیام یا نه! مادرش کجاست؟. + مرده. _ تسلیت میگم بهتون. + نیازی نیست چون من نمیشناسمش. با تعجب نگاه میکرد برای اینکه شکاش برطرف شود گفتم+ همین امروز حضانت و گرفتم. _ بچه پرورشگاهیه؟. + بود، از امروز دختر منه، کیانا همتی، میتونی پرستارش بشی یا نه؟. کمی فکر کرد و گفت_ آره میتونم، ولی فقط روزا، شب و باید برم خونه. +مشکلی نیست، میتونی از فردا کارت و شروع کنی. کاوه با عجله آمد و گفت_ مهتا به هوش اومده. گفتم+ خداروشکر، خبر خیلی خوبی بود حالش چطوره؟. _ خانمم گفت دارن دست و پای شکستهاش رو میبندن حالش هنوز زیاد جا نیومده، گیجه. + میخوای بری بيمارستان؟. _ آره باز دردسر بچهها موند برای شما، میرم یه سر میزنم و میام میبرمشون. + منم میام. رو به رها گفتم+ کارت از الان شروع میشه فقط به جای یکی باید مواظب سه تا بچه باشی. گفت_ نه، جواب مادربزرگم و چی بدم؟. + زمانی که تو اون جهنم بودی به مادربزرگت چی گفتی؟. _دروغ گفتم،بهش گفتم مامان و بابای دوستم رفتن مسافرت و من قراره برم پیشش تا تنها نباشه. + پیرزن ساده هم قبول کرد، واقعیت و بهش بگو باید بریم بیمارستان، واجبه. سر تکان داد و گفت_ باشه یه کاریش میکنم. به ماهان گفتم+ ببرشون داخل. مواظب همچی باش، خدانگهدار. سوار ماشین کاوه شدیم و به بیمارستان رفتیم، مهتا در اتاق خصوصی بود هنوز بیهوش بود صورتش زخم بود و چسب زده بودن دست و پای راستش را گچ گرفته بودن سلام دادم و پیش مامانم و فرامرز رفتم. کاوه گفت_ اینکه هنوز بیهوشه. مامانم گفت_ درد داشت بهش مورفین زدن خوابید. با نگرانی گفتم+ حالش چطوره؟. _ خوبه، فقط باید استراحت کنه تا زخم و شکستگیهاش خوب بشه. -
در خواست طراحی جلد رمان یارگیلاما | لبخند زمستان کاربر انجمن نودهشتیا
لبخند زمستان پاسخی برای لبخند زمستان ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
حالا خودت انتخاب کن دیگه فقط خلاصهی از رمانم رو بخون بعد. مرسی -
در خواست طراحی جلد رمان یارگیلاما | لبخند زمستان کاربر انجمن نودهشتیا
لبخند زمستان پاسخی برای لبخند زمستان ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
ببین عکس روش به کاوری بزن که انگار شیشه سنگ خورده شکسته اما طوری نباشه که عکس معلوم نباشه. -
در خواست طراحی جلد رمان یارگیلاما | لبخند زمستان کاربر انجمن نودهشتیا
لبخند زمستان پاسخی برای لبخند زمستان ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
- 28 پاسخ
-
- 1
-
-
در خواست طراحی جلد رمان یارگیلاما | لبخند زمستان کاربر انجمن نودهشتیا
لبخند زمستان پاسخی برای لبخند زمستان ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
-
در خواست طراحی جلد رمان یارگیلاما | لبخند زمستان کاربر انجمن نودهشتیا
لبخند زمستان پاسخی برای لبخند زمستان ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
-
در خواست طراحی جلد رمان یارگیلاما | لبخند زمستان کاربر انجمن نودهشتیا
لبخند زمستان پاسخی برای لبخند زمستان ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
-
در خواست طراحی جلد رمان یارگیلاما | لبخند زمستان کاربر انجمن نودهشتیا
لبخند زمستان پاسخی برای لبخند زمستان ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
-
در خواست طراحی جلد رمان یارگیلاما | لبخند زمستان کاربر انجمن نودهشتیا
n.t پاسخی برای لبخند زمستان ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
نمیدونم موردقبول باشه یا نه @سایان عزیزم مشکلی نیست عکس با Ai باشه؟ -
در خواست طراحی جلد رمان یارگیلاما | لبخند زمستان کاربر انجمن نودهشتیا
لبخند زمستان پاسخی برای لبخند زمستان ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
-
در خواست طراحی جلد رمان یارگیلاما | لبخند زمستان کاربر انجمن نودهشتیا
لبخند زمستان پاسخی برای لبخند زمستان ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
-
در خواست طراحی جلد رمان یارگیلاما | لبخند زمستان کاربر انجمن نودهشتیا
لبخند زمستان پاسخی برای لبخند زمستان ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
چون با هوش مصنوعی تولید شده انگشت شصتش نیاز به ویرایش داره می تونی درستش کنی یا خودم درستش کنم -
در خواست طراحی جلد رمان یارگیلاما | لبخند زمستان کاربر انجمن نودهشتیا
لبخند زمستان پاسخی برای لبخند زمستان ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
خودم که دوسش دارم -
در خواست طراحی جلد رمان یارگیلاما | لبخند زمستان کاربر انجمن نودهشتیا
لبخند زمستان پاسخی برای لبخند زمستان ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
بنظر تون خوب میشه؟ -
در خواست طراحی جلد رمان یارگیلاما | لبخند زمستان کاربر انجمن نودهشتیا
n.t پاسخی برای لبخند زمستان ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
الان میخواین با این بزنم؟ -
در خواست طراحی جلد رمان یارگیلاما | لبخند زمستان کاربر انجمن نودهشتیا
لبخند زمستان پاسخی برای لبخند زمستان ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
یه عکس خاص میخوام -
در خواست طراحی جلد رمان یارگیلاما | لبخند زمستان کاربر انجمن نودهشتیا
لبخند زمستان پاسخی برای لبخند زمستان ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
نه ببین موضوع رمان من یه پسر جلف هست یا یه دختر با حجاب و نمادی از قضاوت -
درخواست طراحی جلد دلنوشته فرورجای خاموشی | شاهرخ(م.م.ر) کاربر انجمن نودهشتیا
سایان پاسخی برای Shahrokh ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
بزن عزیز -
درخواست طراحی جلد دلنوشته فرورجای خاموشی | شاهرخ(م.م.ر) کاربر انجمن نودهشتیا
ماسو پاسخی برای Shahrokh ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
اگه خیلی اجباریه بزنم وگرنه برای من فرقی نداره گلم -
رمان محرمِ قلبم | مهدیه طاهری کاربر انجمن نودهشتیا
Mahdieh Taheri پاسخی برای Mahdieh Taheri ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
#پارت صد و سی و چهار... _ ترانه تو اتاقه، تشنمه اومدم آب بخورم. عزیزخانم براش شربت آورد لیانا نشست و گفت_ مهتا جون بهوش نیومده هنوز؟. کاوه گفت_ نه هنوز. _ خیلی دلم براش سوخت اون بی گناه مجازات شد. + میدونم قربونت برم تقصیر من بود ایشالا خوب شد جبران میکنم. چشماش پر اشک شد و گفت_ نه تقصیر من بود نباید دروغ میگفتم تا اینطوری نمیشد. کنارش نشستم و بغلش کردم و گفتم+ ساکت، شاید خانوادهاش خبر نداشته باشن که چه اتفاقی افتاده. شربت را دستش دادم و گفتم+ بخور حالت خوب بشه. کاوه گفت_ خواهرتون با مهتا قبل از این اتفاق آشناییت داشتن؟. + این خانم خواهرم نیست دخترمه، بله با هم دوست بودن. با تعجب گفت_ دخترتون؟ همسرتون کجاست؟. + من تا حالا ازدواج نکردم، این خانم با اون دختر بچهای که امروز دیدین فرزند خوندههام هستن. _فرزند خونده؟ یعنی از پرورشگاه آوردین؟ این بچهها خانواده ندارن. + خانواده دارن ولی نخواستنشون، خودتون درگیر این چیزا نکنین، قصهاش طولانیه. لبخند زد و گفت_ ببخشید، قصد فضولی نداشتم ولی برام جالبه بدونم چطور حضانت دختر بچه رو به یک مرد مجرد دادن. + خب یه عقد صوری برگزار کردیم و بعد از گرفتن حضانت بچهها از اون خانم جدا شدم، و درمورد کیانا هم کمی پارتی بازی کردیم. صدای گریه از بالا میآمد به لیانا گفتم+ برو که بچهها بیدار شدن. شربتش را سریع خورد و بلند شد. ترانه،کیانا را بغل کرده بود و پایین آورد، لیانا رفت و از بغلش گرفت و سمت ما برگشت، دخترک طفلی خیلی گریه میکرد لیانا و عزیزخانم نمیتوانستند آرامش کنند منکه دیگر تجربهای نداشتم سعی کردیم با عروسکش مشغولش کنیم کلی شربت و خوراکی دادیم ولی اصلا آرام نمیشد فقط گریه میکرد و لیلی میگفت کاوه گفت_ لیلی کیه؟ شاید اون بتونه آرومش کنه. به مددکارش زنگ زدم و بعد از سلام و احوالپرسی گفتم+ ببخشید خانم فاطمی، کیانا تازه از خواب بیدار شده و دائم گریه میکنه و لیلی میگه میشه راهنمایی کنین که باید چیکار کنم. گفت_ منظورتون نازنینه؟. + بله اسمش رو عوض کردم. _ خیلی اسم قشنگیه مبارک باشه، عروسکش و بهش دادین؟. + بله، ولی اصلا توجه نمیکنه . _ اینجا یه خانمی هست که نازنین... معذرت میخوام، کیانا خیلی باهاش جور بود و بهش لیلی میگفت، این مورد طبیعیه، به مرور زمان عادت میکنه الان سعی کنین اسباب بازیهای مختلف یا غذا و هر چیزی که خوشش میاد سرگرمش کنین یا اگه مقدوره بیرون ببرینش تا آروم بشه و اگه خواستین میتونیم این خانم لیلی رو بفرستیم. + خیلی ممنون از راهنماییتون، نه به اون خانم نیازی نیست نمیخوام به این قضیه عادت کنه. _ چون شما همسر ندارین اگه براتون مقدوره میتونین پرستار بگیرین اینجور کمک دستتون هستن. + خیلی ممنون خانم، اگه مشکلی بود میتونم باز تماس بگیرم؟. _ بله شما هر لحظه میتونین با ما تماس بگیرین مواظب کیانای عزیزم باشین، خدانگهدار. گوشی را قطع کردم و از عزیزخانم خواستم بیرون ببردش تا حال و هواش عوض شود رو به کاوه گفتم+ معذرت میخوام ولی شرایط منو که میبینین دیگه شما میتونین برین بالا استراحت کنین اگه چیزی لازم دارین بگین ترانه براتون بیاره. بعد خودم بیرون رفتم، کیانا را بغل کردم و موهاش و نوازش کردم با عروسکی که داشت سرگرمش کردم کلی خوراکی بهش دادم تا آرام شد البته بعد از نیم ساعت. عزیزخانم گفت_ سهراب جان تو مطمئنی که میتونی با این وضع کنار بیای؟. + ته دلم و خالی نکن عزیزخانم، دلم شور میزنه میترسم از آینده، ولی نمیخوام این دختر و برگردونم مخصوصا حالا که فهمیدم نوهی عموی مادرمه. هینی کشید و گفت_ تو از کجا میدونی؟. + ماهان برام همه چیز و تعریف کرد. _ پسرهِ فضول. + خودم خواستم بگه. نگاهم به ماهان افتاد که جلوی اتاق سرایداری پیش عمو رسول ایستاده بود و صحبت میکرد به عزیز خانم گفتم+ مواظب کیانا باش میام الان.