رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

ارسال‌های توصیه شده

  • مدیر آینده

عنوان: تناسخ یافته

ژانر: تخیلی، تاریخی، عاشقانه 

نویسنده: ساناز محمدی 

خلاصه: در اعماق ناامیدی و خشم، عشقی جوانه می‌زند.چو لیان، در کالبد عروسی ناخواسته، با مردی روبرو می‌شود که قلبش مملو از نفرت است، هه چانگدی، پس از خیانت و تحقیر، قسم خورده که انتقام بگیرد.اما سرنوشت، بازی دیگری برای آنها رقم زده است.

مقدمه: در دنیایی که سرنوشت، بازی‌های عجیب و غریبی دارد، گاه دو قلب، در تضادی آشکار، به هم گره می‌خورند.

آتش انتقام، در چشمان هه چانگدی زبانه می‌کشد و او را به گردابی از کینه می‌کشاند. اما، آیا این آتش، قادر به سوزاندن عشق نهفته در اعماق قلب او نیز هست؟ در این میان، "چو لیان"، با قلبی سرشار از امید و اراده، تلاش می‌کند تا روشنایی را به این دنیای تاریک بازگرداند. او، در جستجوی راهی برای رهایی از گذشته و ساختن آینده‌ای روشن، با چالش‌های بسیاری روبرو می‌شود.سرنوشت، این دو قلب را در مسیری پر فراز و نشیب قرار می‌دهد. مسیری که در آن، عشق و نفرت، انتقام و بخشش، در هم می‌آمیزند و سرنوشت آنها را به گونه‌ای غیرمنتظره رقم می‌زنند. آیا این دو قلب، می‌توانند در این مسیر پر پیچ و خم، به آرامش برسند؟ آیا عشق، قادر به غلبه بر نفرت خواهد بود؟

  • sanli عنوان را به رمان تناسخ یافته | ساناز محمدی کاربر انجمن نودهشتیا تغییر داد
  • مدیر ارشد
  • مدیر آینده

*نکته* قبل از خواندن این رمان باید بدونین که تم و فضای داستان مثل یک رمان چینی است با اینکه یک رمان تاریخی هست ولی واقع تاریخی نبوده و زاده ذهن نویسنده است

پارت۱

تور عروسی قرمز رنگ چشمانش را پوشانده بود. می‌توانست از آیینه نقشه و نگار پیشانی‌اش را از پشت گلدوزی ببیند، یک جفت اردک ماندارین، که نمادی از عشق و فداکاری بودند. مرواریدهای کوچکی که به منگوله‌های تور وصل شده بودند، با هر حرکت او می‌چرخیدند و قوس‌های زیبایی را ترسیم می‌کردند.

رایحه‌ای لطیف در هوا شناور بود و فضایی آرام در اتاق ایجاد می‌کرد.

چو لیان تورش را کمی بالا زد و نگاهی به چیدمان اتاق انداخت.

یک جفت شمع قرمز به ضخامت بازوی کودک روی میز می‌سوخت و یک سبد تخم مرغ قرمز در مقابل آنها قرار داشت. یک صفحه تزئینی ساخته شده از چوب آگار با حکاکی چهار فصل در کنار میز قرار داشت. حتی قطعات مربعی از یشم که تقریباً هم اندازه بودند، روی چوب منبت کاری شده بود.

این صحنه دقیقاً مانند صحنه‌ای بود که در رمان توصیف شده بود!

موجی از شادی در قلب چو لیان فوران کرد. او واقعاً به رمانی که می‌خواند تناسخ پیدا کرده بود و حتی جای شخصیت اصلی زن را گرفته بود!

آنچه اکنون تجربه می‌کرد، آغاز رمان بود.

چو لیان منتظر بود. حالا که او شخصیت اصلی زن بود، می‌توانست با مردی که در رمان توصیف شده بود، ازدواج کند!

او قصد نداشت مانند شخصیت اصلی زن رمان، "چو لیان"، پیمان ازدواج خود را زیر پا بگذارد. او می‌خواست همسری درستکار باشد، روزهای بی‌دغدغه‌ای را با شوهرش بگذراند و به درستی امور خانه‌اش را اداره کند تا جبران پشیمانی‌های زندگی قبلی‌اش در دنیای خودش باشد. 

حیف که او فقط نیمی از کتاب را خوانده بود. 

در حالی که او در افکار خود غرق بود، صدای قدم‌هایی را از بیرون اتاق شنید. چو لیان به سرعت تور خود را پایین آورد. 

فویان خدمتکار عمارت آشفته، وارد شد تا به او مقدمات عروسی را یادآوری کند: 

- بانو، ملازمان عروس و ارباب جوان اینجا هستند.

خدمتکار دیگری به نام، شی یان، قبل از اینکه با احترام درکنار فویان بایستد به سرعت لباس عروس را مرتب کرد. 

چو لیان سرش را تکان داد . قلبش در سینه‌اش می‌کوبید و مضطرب بود. احساس می‌کرد قلبش در حال بیرون پریدن از گلویش است.

تبریک ملازمان عروس طنین‌انداز شد و به دنبال آن صداهای صریح و طعنه‌آمیز برخی از مردان آمد. در یک لحظه، آرامش اتاق با سر و صدای بیرون شکسته شد و فضا را پر سر و صدا وشادی پر کرد

- سانلانگ [۱]، سریع، تور رو بردار و بذار ببینیم چه عروس زیبایی داری

- درسته، هه سانلانگ، ما نمی‌تونیم بیشتر از این صبر کنیم

یکی از ملازمان عروس و با خوشحالی یک میله طلایی را از سینی خدمتکار نزدیک برداشت و آن را به اربابش داد. 

- ارباب جوان سوم، لطفاً تور رو کنار بزنید به امید اینکه آرزوهاتون به واقعیت تبدیل بشه

نگاه‌هایشان به عروسی که روی تخت نشسته بود، تغییر کرد. همه می‌خواستند ببینند عروس جدید خاندان هه چگونه است.

بنابراین، هیچ کس متوجه اثری از تحقیر تمسخرآمیز که از چشمان داماد می‌درخشید، نشد.

چولیان از پشت تور عروسی فقط می‌توانست یک جفت چکمه عروسی سیاه و قرمز را در مقابل خود ببیند. آنها با یک الگوی پیچیده از ابرهای روان گلدوزی شده بودند و بسیار زیبا به نظر می‌رسیدند.

میله طلایی زیر تور او ظاهر شد. چند لحظه بعد، قرمزی که دید او را گرفته بود به دنیایی روشن تبدیل شد. نور ناگهانی طاقت‌فرسا بود. چو لیان نمی‌توانست جلوی جمع شدن چشمانش را بگیرد.

هنگامی که روسری برداشته شد، زیبای چولیان هم هویدا شد، ابروهای کمانی، لب‌های قرمز، چشمان بادامی و گونه‌های گلگون. مانند یک نیلوفر تازه شکفته، او خجالتی و دوست‌داشتنی به نظر می‌رسید.

چو لیان فقط قبل از اینکه دوباره سرش را پایین بیاورد و سرش را بالا آورد و یک بار به شوهر آینده‌اش، هه چانگدی [۲]، نگاه کرد. 

 بلافاصله، یکی از دوستان هه چانگدی شروع به اذیت کردن او کرد.

- هی مرد، تو بچه خوش شانسی هستی!

حتی ارباب جوان دوم نیز از روی رضایت شانه های پهن و محکم برادر کوچکترش را زد و تأیید خود را از عروس جدیدش نشان داد.

هه چانگدی به سرعت توسط دوستانش برای نوشیدنی بیرون کشیده شد. ملازمان عروس چند دستورالعمل را قبل از رفتن گذاشتند و به اتاق عروسی اجازه دادند دوباره به آرامش قبل خود برسد. قلب چو لیان هنوز دیوانه‌وار می‌زد. او هنوز ناباور بود که چنین مرد خوش تیپ و کاملی به زودی شوهرش خواهد شد!

چو لیان که غرق در شادی خود بود، وقتی که نگاهش به نگاه او افتاد. کاملاً از نگاه عجیب در چشمان شوهر جدیدش غافل شده بود. 

در همین حال، خدمتکار ارشد گویی در حالی که برخی از وسایل را در کنار خود مرتب می‌کرد، اخم کرد. او بیش از سی سال سن داشت و قبلاً افراد بی‌شماری را دیده بود. همین الان، وقتی همه روی صورت عروس متمرکز بودند، او به حالت چهره ارباب جوان جدید نگاه می‌کرد.

او می‌توانست از نگاه چهره یک مرد تشخیص دهد که آیا او از عروس خود راضی است یا نه

خدمتکار ارشد گویی به ظاهر چو لیان اطمینان کامل داشت. با این حال، پس از دیدن چنین دختر جوان زیبایی، ارباب جوان جدید هیچ نشانه‌ای از غافلگیری نشان نداد. در عوض، چشمانش مانند یک دریاچه عمیق یا یک چاه قدیمی، آرام و بی‌حرکت، بدون هیچ نشانه‌ای از موج بود.

این فکر خدمتکار ارشد گویی را می‌گزید تا اینکه نتوانست جلوی خود را بگیرد و به بانوی ششم، که هنوز کنار تخت نشسته بود و لب‌هایش جمع شده بود، نگاه کند. گرهی از اضطراب سنگین در سینه‌اش نشست و او فقط می‌توانست امیدوار باشد که چشمان پیرش اشتباه دیده باشند.

مگر اینکه قلبشان از فولاد باشد، که چنین گل زیبای را گرامی نمی‌داشت؟

_______________________________________

[۱] "سانلانگ" به معنای واقعی کلمه "پسر سوم" است. وقتی با نام خانوادگی استفاده می‌شود، به معنای "پسر سوم خانواده است. این هم توسط غریبه‌ها و هم خانواده استفاده می‌شود. وقتی توسط غریبه‌ها استفاده می‌شود، به یک عنوان تبدیل می‌شود، مانند "پسر سوم خانواده هه". وقتی توسط خانواده استفاده می‌شود، بیشتر شبیه یک لقب می‌شود، مانند "شماره سه". این به جای نام واقعی مرد داستان ما استفاده می‌شود، بنابراین آن را به عنوان نام دوم او در نظر بگیرید!☜

[۲] هه چانگدی نام واقعی مرد داستان ماست. او همچنین با لقبش: هه سانلانگ شناخته می‌شود.☜

  • مدیر آینده

پارت 2

چو لیان قصد داشت تاج طاووس خود را بردارد که توسط شی یان متوقف شد. 
- بانو، ملازم عروس همین الان دستورالعمل‌هایی رو برای شما گذاشت. باید منتظر بمونید تا ارباب جوان سوم شخصاً تاج طاووس رو برداره. 
چو لیان بیچاره دستانش را پایین آورد و به جای آن روی گردن دردناکش کشید. او فقط می‌توانست آن را به همین شکل رها کند.
شی یان احساس کرد که حرکات بانو کمی خنده‌دار است. 
-نگران نباشین بانو. آنها ارباب جوان رو برای مدت طولانی معطل نمیکنن. ارباب  خیلی زود برمیگرده. 
طعنه‌های شی یان باعث شد چو لیان سرخ شود.
- وقتی روزای عادی ساکتی، چرا امروز اینقدر حرف می‌زنی؟
چو لیان با سرزنش  و آرامی به او خیره شد، بلند شد و به خدمتکاران دستور داد وسایلی را که با خود آورده بود را جمع کنند. قبل از اینکه یک ساعت بگذرد، خدمتکاری از بیرون خبر داد که ارباب جوان برگشته است.
برخی از غذاهای خشک، از جمله بادام زمینی و لونگان خشک، روی پوشش‌های قرمز تخت  پراکنده شده بود. درست بعد از اینکه چو لیان از خدمتکار ارشد گویی خواست که آنها را تمیز کند، هه چانگ‌دی وارد اتاق شد.
این بار کسی در کنار هه چانگ‌دی نبود، فقط یک ملازم عروس که آمده بود تا برخی از آداب و رسوم را نشان بدهد. 
پس از ورود هه چانگ‌دی به اتاق ، ملازم عروس لبخند زد و اشاره کرد که خدمتکاری شراب عروسی را که قبلاً آماده شده بود، بیاورد.
- ارباب جوان، عروس شما، پس از نوشیدن این شراب عروسی، زوجی خواهید شد که در سختی و آسانی در کنار هم خواهید بود! 
ملازم عروس در حالی که شراب عروسی را تحویل می‌داد، پر از لبخند بود.
هه چانگ دی بلند و صاف مانند یک کاج محکم و شکست‌ناپذیر ایستاده بود. اگر جمعیتی حضور داشت، وقار او تحسین بسیاری را برمی‌انگیخت.
او فنجان خود را گرفت اما همچنان جلوی تخت ایستاد و تکان نخورد. ملازم عروس ناگهان احساس کرد که انگار فضای اتاق  سرد و بی روح شده است. او مخفیانه عرق سرد را از پیشانی خود پاک کرد قبل از اینکه به روشنی لبخند بزند و فنجان دیگر شراب عروسی را به چو لیان بدهد گفت: 
- بعد از اینکه ارباب جوان و عروسش، شراب عروسی را نوشیدند، ارباب جوان  باید شخصاً تاج طاووس را از سر همسرشان بردارد، تا روزهای شما پر از صلح و خیر وبرکت باشه. 
درست بعد از اینکه ملازم عروس با کلمات خوش یمنش را به پایان رساند، هه چانگ‌دی با لحنی سرد گفت:
- خیلی خب، حالا می‌تونید برید.
 ملازم عروس هنوز کمی مات و مبهوت بود که ناخودآگاه پاسخ داد: 
- ارباب جوان سوم، شما هنوز ننوشیده‌اید...   . 
- نشنیدید چی گفتم؟
 صدای هه چانگ‌دی ناگهان جدی شد. 
ملازم عروس صرفاً یک خدمتکار بود، بنابراین جرات بحث با ارباب جوان سوم خانواده هه را نداشت. با نهایت احترام و ترس،  و با عجله همراه خدمتکاران رفتند.

چو لیان منتظر بود تا شراب عروسی را با سر پایین بنوشد. او لحظه‌ای از خود بی‌خود شد و نفهمید که هه چانگدی چه می‌کند.
چرا این توالی رویدادها کمی با رمان متفاوت بود؟
در حالی که او هنوز گیج بود، هه چانگ‌دی به خدمتکار ارشد گویی، شی یان و بقیه خدمتکاران دستور داد که بیرون بروند.
چو لیان سرش را بلند کرد تا به همسرش نگاه کند. ابروهایش به زیبایی شکل گرفته و ویژگی‌هایش مشخص بود. پس از دیدن شخص واقعی او، به نظر می‌رسید که صورتش از یشم ظریف ساخته شده است. چو لیان فکر کرد که او حتی از آنچه در رمان توصیف شده بود، خوش تیپ‌تر است. اما این نگاه سرد بی‌حد و حصر در چشمانش چی بود؟ چرا او با چنین نگاه سرد و تمسخرآمیزی به او نگاه می‌کرد؟
برای لحظه‌ای، چو لیان از حرف زدن عاجز شد زیرا از چهره سرد و مغرور او مات و مبهوت شده بود.
بر اساس پیشرفت رویدادها در رمان، هه چانگ‌دی ازدواج آنها را کامل نکرده بود زیرا شخصیت اصلی زن از این کار امتناع کرده بود، اما هه چانگ‌دی همچنان با شخصیت اصلی زن با لطافت و ملاحظه در اتاق عروسی رفتار کرده بود.
نحوه پیشرفت اوضاع به او احساس ناخوشایندی داد.
به نظر می‌رسید که هه چانگ‌دی متوجه سردرگمی در چشمان براق و سیاه چو لیان شده است، به جلو رفت و کمی خم شد. چشمانش مانند یک دریاچه یخ‌زده، بدون ذره‌ای گرما یا شادی بود و به نظر می‌رسید که یخ تا اعماق بی‌کران زیر سطح امتداد دارد. او دختر زیبای مقابلش را از نزدیک تماشا می‌کرد، انگار چیزی را در نگاهش جستجو می‌کرد.
پس از دیدن وحشت دختر، گوشه‌های لب‌های هه چانگ‌دی ناگهان بالا رفت و لبخندی را نشان داد که می‌توانست لرزه بر اندام هر کسی بیندازد.
 او به وضوح مردی خوش تیپ و خارق‌العاده با هاله‌ای پر از وقار و درستکاری بود. با این حال، وقتی اینگونه لبخند زد، کمی جذابیت شیطانی به آن اضافه شد.
چو لیان آنقدر مجذوب ظاهر هه چانگ‌دی شده بود که نتوانست به اندازه کافی سریع واکنش نشان دهد.
بنابراین، وقتی هه چانگ‌دی دستش را بلند کرد و به آرامی شراب عروسی را روی زمین ریخت...
چو لیان فقط می‌توانست اعمال او را ناباورانه تماشا کند زیرا آن فنجان کوچک شراب عروسی لکه تاریک و خیسی را روی فرش ایرانی قرمز روشن باقی گذاشت.
او ناخودآگاه زمزمه کرد:
- داری چیکار می‌کنی؟
بدون انتظار برای واکنش چو لیان، فنجان شراب عروسی در دستان او نیز به پرواز درآمد. شراب در سراسر لباس عروسی قرمز او پخش شد. در چند لحظه بعد، مچ‌های او در یک چنگال کبود کننده گرفتار شده بود و صدایی آنقدر سرد که می‌توانست استخوان را منجمد کند در گوشش زنگ زد. 
- نمی‌تونی بگی دارم چیکار می‌کنم؟ عروس عزیزم!
این دیگه چه وضعیه! چه خبره؟ چرا دیگه طبق کتاب پیش نمیرن؟ چو لیان در میان شوک و خشم خود در درونش زاری می‌کرد. با این حال، قبل از اینکه بتواند صحبت کند، هه چانگدی تاج طاووس او را به زور از سرش برداشت و آن را روی زمین انداخت. برخی از رشته‌های موهای مشکی او همراه با روسری از سرش کنده شد و درد شدیدی در پی داشت.
هه چانگ‌دی صدایش را پایین نگه داشت و با خشم غرید: 
- تو لیاقت پوشیدن این تاج طاووس رو نداری!
چو لیان سعی کرد مرد مقابلش را هل دهد، اما متأسفانه، او به اندازه کافی قوی نبود. دستانش درست مانند پنجه‌های گربه در مقابل قدرت یک مرد بود و ذره‌ای از خودش قدرت نداشت.
وقتی هه چانگ‌دی دید که او سعی در مبارزه دارد، چشمانش از خشم خونین شد و دستانش را دور گردن کوچک و سفید برفی چو لیان حلقه کرد. حتی رگ‌های روی دستان لاغرش بیرون زده بود. نفرتش از او به وضوح در چشمانش منعکس شده بود!
با این حال، چو لیان هرگز چیزی شبیه به این را قبلاً تجربه نکرده بود. او فقط چنگال تسلیم‌ناپذیر دور گردن خود را حس می‌کرد، که مانند یک حلقه می‌پیچید و او را مجبور میکرد گریه کند، حتی نمی‌توانست نفس بکشد. احساس می‌کرد که چند لحظه بعد خواهد مرد!

  • مدیر آینده

پارت 3

چو لیان اخمی کرد و به هیکل بلند هه چانگ‌دی خیره شد. ابروهایش در هم گره خورده بود و نگاهش وقتی به او نگاه می‌کرد، رنگ و بویی از تعجب به خود می‌گرفت.

او خیلی گیج شده بود. هه چانگدی در رمان قرار بود که خوش‌برخورد و قلبش باز باشد. او یک جنتلمن نادر و استوار بود. با این حال، فردی که در مقابلش بود، هیچ وجه مشترکی با مرد اصلی که در رمان توصیف شده بود، نداشت. به جز ظاهرش، شخصیتش کاملاً متفاوت بود. اگر هه چانگ‌دی در رمان مانند یک ماه نجیب و پاک، بی‌عیب و نقص بود، و کسی که در مقابلش بود، مانند باد سردی بود که در شب می‌وزید و هر جا که می‌رفت، لرز می‌آورد!

چطور این اتفاق افتاده بود؟

چو لیان خیلی فکر کرد، اما هنوز هم نمی‌توانست بفهمد. همه چیز دقیقاً همانطور که رمان توصیف کرده بود پیش رفته بود، به جز زمانی که به هه چانگ‌دی رسید!

داماد تازه عروسش را با و بی‌رحمانه روی زمین پرت کرد و از اتاق عروس بیرون رفت. انگار که نگاه کردن به عروس زیبایش برای لحظه‌ای بیشتر او را کور می‌کرد، بنابراین تنها راه باقی مانده، رفتن بود!

بعد از رفتن هه چانگ‌دی، خدمتکار ارشد گویی و خدمتکاران شخصی چو لیان هجوم آوردند.

وقتی چو لیان را دیدند که روی زمین پهن شده، چشمانش خالی و موهایش پریشان، تاج طاووس بی‌احترامی روی زمین افتاده، چشمان خدمتکار ارشد گویی قرمز شد و ذهنش پر از اتفاقاتی شد که همین الان در اتاق عروس رخ داده بود.

-بانو، لطفا بلند شین. زمین سرده باید مراقب باشین

خدمتکار ارشد گویی مخفیانه گوشه چشمانش را پاک کرد و با کمک جینگ یان، چو لیان را بلند کرد و گذاشت روی تخت. 

پس از فرستادن شیان برای آوردن آب گرم به حمام، خدمتکار ارشد گویی به آرامی پرسید: 

- بانو، چه اتفاقی بینتون افتاد؟

چو لیان بالاخره به خودش آمد. او هنوز نمی‌توانست بفهمد که چگونه شخصیت هه چانگدی اینقدر تغییر کرده است.

سرش را بالا برد و نگاهی به و خدمتکارانی که هنگام خروج از خانه دوشیزگی‌اش، 'چو لیان' را همراهی کرده بودند، انداخت. درد گردنش و تردیدهایش را در قلبش تحمل کرد تا به آنها لبخند بزند و سعی کرد آنقدر بیچاره به نظر نرسد. او می‌دانست که این خدمتکاران از صمیم قلب به 'چو لیان' اهمیت می‌دهند.

- هیچی نیست. لازم نیست نگران باشید، مومو. بذار شیان و بقیه آب گرم آماده کنند. می‌خوام حمام کنم و از این لباس عروس دست و پا گیر خلاص شم.

به نظر می‌رسید که او می‌خواست با تغییر موضوع، آنچه را که همین الان اتفاق افتاده بود، پنهان کند، بنابراین خدمتکار ارشد گویی احساس کرد که نباید زیاد سوال بپرسد.

با این حال، او نمی‌توانست از نگرانی دست بردارد و اصرار کرد:

- بانو، فراموش نکنید. این خدمتکار و این چند دختر در کنار شما هستن

چو لیان بی‌حال سری تکان داد و باعث نگرانی خدمتکار ارشد گویی شد.

وقتی فویان به چو لیان کمک می‌کرد در حمام خودش را بشوید، کبودی‌های دور گردن سفیدش را دید. فویان از تعجب چشمانش گشاد شد، اما چیزی، از چو لیان نپرسید که چگونه آن کبودی‌ها ایجادشده است در عوض، بدون اطلاع از بانوییش، این موضوع را به خدمتکار ارشد گویی گزارش کرد. 

پس از حمام آب گرم و تعویض لباس خواب نازک و قرمز، وزن سبک‌تر روی بدنش حس کرد. 

وقتی از حمام بیرون آمد، مینگ یان از قبل تخت را مرتب کرده بود.تا زمانی که چو لیان نوشیدن یک فنجان کوچک چای معطر را تمام کرد، ساعت 9 شب بود.

داماد باید تا الان به اتاق عروس برمی‌گشت.

اگرچه چو لیان نمی‌فهمید که چرا شخصیت هه چانگدی اینقدر تغییر کرده است، اما همچنان صبورانه منتظر ماند.

بالاخره، یک خدمتکار که لباس سبز پوشیده بود، داخل شد. 

- بانو، ارباب جوان همین الان در ضیافت به دلیل دریافت تبریک از چند شاهزاده و دوستان نزدیک، زیاد نوشید. او می‌ترسید که با بوی الکل مزاحمتان شود، بنابراین از قبل در اتاق مطالعه مستقر شده است. گفتن که خانم جوان زودتر استراحت کند.

وقتی خدمتکار ارشد گویی و بقیه سخنان خدمتکار سبزپوش را شنیدند، همه حالت چهره‌شان از شوک خالی شد!

هه سانلانگ قرار نبود وارد اتاق عروس شود!؟

اگر این موضوع از ملک بیرون پخش شود، چگونه بانوی جوانشان می‌تواند سرش را بیرون بلند کند!؟

خدمتکار گویی با لرزشی که در صدایش حس میشد گفت: 

- بانو چگونه ممکنه؟ چرا شما به این خدمتکار پیر دستور نمی‌دید کسی را بفرسته تا ارباب رو دعوت کنه؟

 خدمتکار ارشد گویی نمی‌توانست بفهمد که چرا هه چانگدی حتی از ورود به اتاق عروس امتناع کرده است. هیچ کینه‌ای بین دو خانواده وجود نداشت و بانوی جوانش نیز کسی را در خانه کنت جینگ آن آزرده خاطر نکرده بود، چه رسد به هه سانلانگ. این دو نفر حتی قبل از عروسی همدیگر را ندیده بودند، پس چگونه می‌تواند رنجشی بین آنها وجود داشته باشد؟

با این حال، چو لیان سرش را تکان داد و خدمتکار سبزپوش را فرستاد.

- نیازی به این کار نیست، چرا همه شما به رختخوابتون نمی‌رید؟ نیازی به این کار نیست. هه سانلانگ خودش برمیگردد. 

اینکه چرا چو لیان چنین چیزی را می‌گفت، صرفاً به دلیل چیزی بود که چند لحظه پیش تجربه کرده بود هه چانگدی نزدیک بود او را تا حد مرگ خفه کند. ترسیده بود، بعید بود که هه چانگدی از اتاق عروس دوری می‌کرد زیرا مست بود. علاوه بر این، وقتی همین الان وارد شد، او بویی از الکل را روی او حس نکرد.

به وضوح این کار را عمداً برای تحقیر او انجام می‌داد!

 چرا او سعی می‌کرد او را برگرداند؟ آیا این فقط تحقیر شدن او نبود؟

علاوه بر این، چه زمانی یک عروس مجبور بود التماس کند که شوهرش وارد اتاق عروس شود!؟

-بانو 

 فویان بود که لجبازانه از رفتن به رختخواب امتناع کرد. چگونه ارباب جوان سوم می‌توانست اینطور رفتار کند؟ بانویشان همسر رسمی و قانونی او بود!

- خیلی خب، خیلی خب. فهمیدم چی میخوای بگی فردا باید صبح زود بیدار بشیم اینجا موندنت چیزی رو تغییر نمیده

خدمتکار ارشد گویی فقط می‌توانست خدمتکاران دیگر را با خود ببرد و در حالی که از آنجا می‌رفت، چو لیان را تنها در اتاق عروس رها کند.

___________________________________________

*خانه کنت جینگ آن به خانواده هه اشاره دارد. جینگ آن به نام خانوادگی اشاره نمی‌کند، بلکه بیشتر عنوانی است که همراه با مقام اشرافی اعطا می‌شود. ☜

 

  • مدیر آینده

پارت4

چو لیان کنار تخت نشست و تمام اتفاقاتی که افتاده بود را در ذهنش مرور کرد و سعی کرد جزئیاتی را که در رمان خوانده بود به یاد بیاورد. سپس دستمال سفید پنهان شده زیر ملحفه‌های تخت را برداشت. چو لیان با یک سوزن نقره‌ای که پیدا کرده بود، انگشت اشاره خود را نیش زد و گذاشت خون جمع شود و روی دستمال سفید بچکد. در نهایت، دستمال را پنهان کرد.

او در دنیای خودش در سنین پایین یتیم شدو در فقر بزرگ شده بود. پس از یک دوره سختی و تلاش، در حالی که یاد می‌گرفت چگونه زندگی کند پایش به اینجا کشیده شد. بنابراین، اصلا ساده لوح نبود. در واقع، او بسیار باهوش و سمج بود. او می‌دانست چگونه باید صبر کند و اوضاع را تغییر بدهد.

اگرچه او به یک عاشقانه بی‌نقص و واقعی امیدوار بود، اما به این معنا نبود که او یک احمق است.

هر آنچه که همین الان اتفاق افتاده بود، به اندازه کافی جای فکر داشت. او حتی به این فکر می کرد که هه چانگدی فعلی می‌تواند در شرایطی مشابه او باشد و خود اصلی اش نباشد.

به خودش ایمان داشت. او نرم و لطیف نبود که کسی بتواند به راحتی او را زیر پا بگذارد.مهمترین چیز در حال حاضر درک وضعیت بود.

با این حال، چو لیان احساس خوش شانسی می‌کرد که از قبل از آنچه قرار بود اتفاق بیفتد، اطلاع داشت.

اگرچه او دیگر در مورد وضعیت فعلی خیلی مطمئن نبود، اما قرار نبود فقط بنشیند و تحقیر شود! اگر همسرش هنوز هه چانگدی اصلی بود، پس او مشکلی نداشت که با او خوب رفتار کند و او را به عنوان شوهر واقعی خود قبول کند. با این حال، اگر هه چانگدی تغییر کرده و به یک حرامزاده تبدیل شده باشد، او اجازه نخواهد داد که او هر طور که دوست دارد با او رفتار کند.

پس از فکر کردن، به داخل پتوهای قرمز خزید و در عرض چند لحظه به دنیای خواب فرو رفت.

***

از یک خدمتکار نامحسوس پرسید: 

- چه خبر وضیعت داخل اتاق چطوریه

یک هیکل بلند و لاغر که زیر نور شمع پنهان شده بود, در پاسخ به ارباب جوان گفت:

- بانو بعد از شنیدن خبر خوابیدن

- چی!

هه چانگ دی که دستانش را از پشت قفل کرده بود ناگهان به مشت تبدیل شد. 

واکنش چو لیان کاملاً خارج از پیش‌بینی‌های هه چانگدی بود. او از رفتن به اتاق عروس اجتناب کرده بود تا او را تحقیر کند، اما فکر نمی‌کرد که او بتواند هنوز به این راحتی بخوابد!

هه چانگدی با یادآوری همه اتفاقاتی که در زندگی گذشته‌اش افتاده بود، نفرت را در درون خود حس می‌کرد. او نمی‌توانست ازدواجش را تغییر دهد،و روزهایش را به آرامی سپری کند. در غیر این صورت، چگونه می‌توانست دردی را که او در زندگی قبلی‌اش به او داده بود، را تحمل کند!؟

در حالی که اکثر مردم هر لحظه از شب عروسی خود لذت میبردند، هه چانگدی از اینکه این شب به کندی می گذشت، متنفر بود. 

همانطور که انتظار می‌رفت، قبل از طلوع خورشید، پس از بیدار شدن از خواب عمیق، چو لیان صدای خش خش نرم لباس‌هایی را که در حال درآورده شدن بودند، شنید. شمع‌های عروسی هنوز روشن بودند، بنابراین او می‌توانست به وضوح فردی را که کنار تخت ایستاده بود، فقط با کمی باز کردن چشمانش ببیند.

هه چانگدی قد بلند و لاغر بود، اما خیلی لاغر یا ضعیف به نظر نمی‌رسید. با ابروهای بلند و ویژگی‌های خوش‌تیپ، او هاله‌ای قهرمانانه از خود ساطع می‌کرد. نگاه کردن به او زیر نور کم، حالت سرد و غمگینی که در طول روز داشت از بین رفته بود، او به زیبایی یک الهه بود. 

در این لحظه، هه سانلانگ بالاخره با توصیف خود در رمان مطابقت داشت.

با این حال، با فکر کردن به تغییرات هه چانگدی، چو لیان چشمانش را چرخاند و آنها را بست و دوباره به خواب رفت.

هه چانگدی بیش از نیمی از شب را با حالت ناآرام در اتاق مطالعه گذرانده بود. 

زمستان به آرامی از راه میرسید، بنابراین مهم نیست که چقدر قوی و سالم بود، و هنوز احساس سرما را در سراسر بدنش می‌کرد.

قبل از اینکه پرده‌های اتاق خواب را کنار بزند. ردایش را درآورد و آن را به یک طرف انداخت [ اتاق خواب در اینجا به نوع خاصی از تخت که در چین باستان استفاده می‌شد، اشاره دارد که "چیان گونگ چوانگ" نامیده می‌شود، که به معنای واقعی کلمه "تختی که با زحمت هزار مرد ساخته شده است" است.] 

صحنه‌ای که در مقابل چشمانش بود، باعث شد که خشم خاموش او دوباره شعله‌ور شود، انگار که بنزین روی آن ریخته شده باشد.

چو لیان در پتوهای گرم جمع شده بود و راحت می‌خوابید. موهایش کمی نامرتب بود و لب‌هایش به سمت بالا خم شده بود. او به وضوح خیلی راحت بود و کوچکترین مشکلی نداشت!

در همین حال هه چانگدی، در اتاق مطالعه سرد رنج می‌برد، حتی اشتهای تمام کردن شامش را هم نداشت.

ناگهان، هه چانگدی احساس کرد که حیله‌اش برای بی‌توجهی به چو لیان کاملاً بی‌اثر بوده است، انگار که به پنبه مشت زده باشد.

او نفس عمیقی کشید و سرد به دختری که در پتوهای گرم پیچیده شده بود، نگاه کرد. سپس پتوهایی را که دور چو لیان پیچیده شده بود، با یک حرکت کنار زد.

چو لیان از قبل به خوابیدن به تنهایی عادت کرده بود و دوست داشت وقتی می‌خوابید، خودش را در پتوهایش بپیچد تا گرما را حفظ کند. وقتی هه چانگدی پتوها را آنطور کشید، نصف پتو از روی چولیان کنار رفت و سمت خالی تخت افتاد. 

هه چانگدی آهی از افسوس کشید. 

با این حال، پتوهای سرد روی بدنش باعث شد که حالش بدتر شود. هیچ نقطه‌ای روی بدنش گرم نبود. 

چو لیان کمی جابجا شد و پتوهای گرم را دور خود محکم‌تر پیچید. در قلبش، او با بد سلیقگی فکر کرد که هه سانلانگ می‌تواند به راحتی یخ بزند و بمیرد.

هه چانگدی نفس عمیقی کشید تا خودش را آرام کند و چشمانش را بست.

با این حال، قبل از اینکه پتوهای سرد یخی روی هه سانلانگ گرم شوند، چند خدمتکار مسن‌تر از خانه اصلی آمدند تا آنها را بیدار کنند. 

خدمتکار ارشد گویی در بیرون اتاق ایستاده بود سلام و احوالپرسی دو خدمتکار از خانه اصلی را رد و بدل کرد. اگر کنتس جینگ آن یا مادر بزرگ هه متوجه می‌شدند که ارباب جوان دیشب در اتاق بانویشان نمانده است، از این پس چگونه بانویشان می‌تواند به راحتی در ملک کنت جینگ آن زندگی کند؟ 

  • مدیر آینده

پارت5

جینگ یان با قلبی ناآرام وارد اتاقی که چولیان خوابیده بود شد، اما با لبخندی پر از شادی بیرون آمد.

او در مقابل دو خدمتکار ارشد تعظیم کرد و با احترام گفت:

- خدمتکار ارشد لیو، خدمتکار ارشد ژو، ارباب جوان سوم و خانم همین الان بیدار شده‌اند. می‌ترسم که شما دو نفر باید کمی بیشتر منتظر بمانید.

خدمتکار ارشد لیو یکی از مباشران کنار کنتس جینگ آن بود. با شنیدن حرف جینگ یان، او با عجله دستش را تکان داد و گفت:

- این خدمتکار پیر بود که زود اومد مزاحم خواب ارباب و بانو شد. خدمتکار ارشد گویی جرات نکرد که این دو مهمان گرامی را بیرون نگه دارد و منتظر بگذارد، بنابراین به خدمتکاران دستور داد که تنقلات بیاورند. سپس چند غذای مخصوص شیانگ [1. شیانگ یکی از ایالت‌های دوره شانزده پادشاهی در تاریخ چین بود. اکنون جایی در غرب چین مدرن قرار دارد.] را که مخصوصاً از خانه دوک یینگ برای این دو خدمتکار ارشد آورده بودند، بیرون آورد.

در همین حال، داخل اتاق عروس، چو لیان پس از شنیدن صداهای بیرون بلند شده بود. او لبخندی زد و در حالی که نگاهی به هه چانگ‌دی انداخت که او هم بیدار شده و به کناره تخت تکیه داده بود، حالت تعجب به خود گرفت.

-  کی به اتاق برگشتی؟ من اصلا متوجه تو نشدم

هه چانگ‌دی حتی زحمت نگاه کردن به او را هم نکشید. او به جای آن، به سایبان تخت خیره شد و طوری صحبت کرد که انگار چو لیان حتی از پرده‌های بی‌جان هم ارزش کمتری داشت.

- اگر فرصت داری به این فکر کنی که کی برگشتم، چرا به این فکر نمی‌کنی که چگونه می‌خوای به دو خدمتکار بیرون کارت رو توضیح بدی. 

او به تکیه‌گاه سر تخت تکیه داد، طوری که انگار فقط اینجا بود تا نمایشی را تماشا کند، و به وضوح قصد داشت فقط یک ناظر باشد.

بعد از شب عروسی، اگر عروس نمی‌توانست دستمال سفید را بدهد، فقط دو دلیل وجود داشت: عروس باکره نبود، یا زوج تازه ازدواج کرده ازدواج خود را کامل نکردند.

مهم نبود کدام دلیل باشد، عواقب آن چیزی نبود که چو لیان بتواند تحمل کند.

او تازه به خانه کنت جینگ آن ازدواج کرده بود. اگرچه او نمی‌توانست فعلاً جایگاه محکمی در خانه به دست آورد، حداقل کاری که باید انجام می‌داد این بود که از خشم آنها در اوایل ازدواجش خودداری کند.

-مرسی که کارم رو بهم یادآوری میکنی. 

چو لیان در حالی که صحبت می‌کرد لبخند زد قبل از اینکه از شیان بخواهد وارد شود و به او خدمت کند.

چهره خندان او مانند شکوفه‌ای در حال شکفتن دلپذیر بود، اما هه چانگدی فقط احساس کرد که به طرز نفرت انگیزی جعلی است. او به یک طرف چرخید و حاضر نشد حتی یک دقیقه بیشتر به او نگاه کند.

شیان به چو لیان خدمت کرد زیرا او روال صبحگاهی خود را انجام می‌داد و به او کمک کرد تا به یک لباس زیبای روزمره مناسب برای یک همسر تازه ازدواج کرده تبدیل شود. او چو لیان را در حالی که جلوی میز آرایش می‌نشست، حمایت کرد و قصد داشت به او کمک کند آرایش کند که چو لیان سرش را تکان داد. او با نگاهی به کنار، متوجه شد که هه چانگدی نیز تقریباً آماده است، بنابراین به سرعت ابروهایش را کشید و کمی رژگونه روی صورتش زد و آرایش روزانه‌اش را کامل کرد.

صورتش روشن و زیبا بود، بنابراین آرایش سبک اینگونه پوست عالی او را بیشتر از آرایش غلیظ نشان می‌داد. او شبیه غنچه گلی بود که در حال شکفتن بود.

همانطور که یک خدمتکار دستمالی را به هه چانگدی می‌داد تا صورتش را پاک کند، چو لیان به شیان دستور داد:

- برو و دو خدمتکار ارشد رو دعوت کن.

با توجه به اینکه ارباب جوان سوم و خانم جوان سوم حتی در این صبح زود با یکدیگر صحبت نمی‌کردند، این دو نفر به وضوح هنوز از یکدیگر عصبانی بودند. شیان از جینگ یان، که در شیفت شب بود، شنیده بود که ارباب جوان سوم فقط در ساعات اولیه روز به اتاق عروس بازگشته است. شیان نمی‌توانست جلوی نگرانی خود را در صورتش بگیرد.

- بانوی من. 

چو لیان با نگاهی به او اطمینان داد تا  اینکه از او بخواهد خدمتکاران را دعوت کند.

پس از عقب نشینی همه خدمتکاران در اتاق داخلی، هه سانلانگ کنار تخت نشست. او طوری به نظر می‌رسید که انگار فقط منتظر تماشای آشکار شدن نمایش است.

چو لیان اخم کرد و نگاهی از گوشه چشم به او انداخت. او واقعاً نمی‌دانست که این شوهر جدیدش به چه چیزی فکر می‌کند. شخصیتش خیلی عجیب شده بود.

اما چو لیان خیلی تنبل بود که به خودش زحمت بدهد. او هنوز می‌توانست به یاد بیاورد که چگونه دیشب سعی کرده بود او را تا حد مرگ خفه کند. او به عنوان همسرش به او احترام لازم را نگذاشته بود. هیچ کس نمی‌توانست بعد از چنین رفتاری در روحیه خوبی باشد!

خوشبختانه، دو خدمتکار ارشد به زودی با لبخند وارد اتاق عروس شدند و فضای ناخوشایند پنهان بین زوجین را شکستند.

- این خدمتکار پیر به ارباب جوان سوم و خانم جوان سوم تبریک می‌گوید. باشد که ارباب جوان سوم و خانم جوان سوم به زودی صاحب فرزند شوند.

چو لیان نگاهی به خدمتکار ارشد گویی انداخت و او به سرعت پاکت‌های قرمز آماده شده را به دو خدمتکار ارشد داد. چو لیان نیز از آنها برای برکاتشان تشکر کرد.

هه چانگدی لبخند او را در حالی که با دو خدمتکار ارشد احوالپرسی می‌کرد، تماشا می‌کرد و در درون خود مسخره می‌کرد.

گوشه‌های لبش از نفرت بالا رفت. حتی اگر او تأثیر خوبی روی دو خدمتکار بگذارد، باز هم نمی‌تواند از این آزمون بعدی عبور کند. بدون دستمال سفید، حتی اگر آنها را با ده هزار طلا پاداش دهد، چیزی تغییر نخواهد کرد.

- بانوی من، دیر شده و این خدمتکار پیر باید گزارش دهد، آیا می‌توانید...  .

و خدمتکار ارشد لیو کمی خجالت می‌کشید که دستمال سفید را از این همسر تازه عروس درخواست کند، اما ارباب جوان سوم کنار تخت با عبارتی خونسرد و کاملاً غیرقابل دسترس نشسته بود. آنها واقعاً جرات درخواست چیزی از او را نداشتند. با این حال، این خانم جوان جدید پر از لبخند بود و به نظر می‌رسید نسبتاً خوش برخورد و ملایم است. 

وقتی خدمتکار ارشد لیو صحبت کرد، چو لیان در لحظه مناسب سرخ شد. او سرش را پایین انداخت و خجالتی سرفه کرد،او حتی چرخید و با خجالت به هه چانگدی نگاه کرد. درست مانند گلی شکفته لبانش کش آمد. 

حتی هه چانگدی تقریباً توسط او فریب خورد. اگر او کاملاً مطمئن نبود که فقط در ساعات اولیه روز به اتاق عروس بازگشته و حتی حدود یک ساعت زیر پتوهای سرد خوابیده است، مشکوک می‌شد که دیشب کار وحشیانه‌ای با او انجام داده است.

هه چانگدی دندان‌هایش را به هم فشرد و صورت خوش تیپش حتی بیشتر گرفته شد.

چو لیان سرش را پایین انداخت و به خدمتکار ارشد گویی دستور داد که یک جعبه چوب صندل نفیس را از کشوهای کنارش بیاورد، قبل از اینکه آن را به خدمتکاران ارشد لیو و ژو بدهد.

دو خدمتکار جعبه چوبی را باز کردند و محتویات آن را بررسی کردند. سپس به یکدیگر نگاه کردند و لبخند درخشانی زدند.

- ما شما رو به زحمت انداختیم، خانم جوان سوم. ما اکنون مرخص می‌شیم و به خانه اصلی گزارش می‌دیم."

دو خدمتکار ارشد قصد رفتن داشتند که هه چانگدی سرد آنها را صدا زد.

- صبر کنین! 

  • مدیر آینده

پارت ۶

هه چانگ‌دی دو قدم جلوتر رفت و جعبه چوبی را از دستانشان قاپید. سپس، در مقابل همه، درب آن را باز کرد. هه چانگ‌دی پس از دیدن لکه‌های قرمز روی دستمال سفید داخل آن، سرد به چو لیان نگاه کرد.
سینه‌اش از ناامیدی می‌لرزید. برایش باورکردنی نبود که او حتی از قبل این را آماده کرده باشد. او تمام جوانب را پوشانده بود! پس او می‌توانست هر کاری برای خاطر آن مرد انجام دهد!
خدمتکار ارشد لیو پس از اینکه جعبه توسط ارباب جوان گرفته شد، مات و مبهوت به او خیره شد و کاملاً از واکنش هه چانگ‌دی شوکه شد. قبلاً شنیده بود که شایعاتی وجود دارد مبنی بر اینکه ارباب جوان سوم از این ازدواج راضی نیست، بنابراین به نظر می‌رسید که درست است. با این حال، از آنجا که این دو نفر قبلاً ازدواج خود را کامل کرده بودند، باید بقیه روزهای خود را با هم می‌گذراندند. خانم جوان سوم دختر مشروع خانه دوک یینگ بود و این موضوع شامل آبروی دو خانواده می‌شد. علاوه بر این، خانم جوان سوم مهربان بود و به نظر می‌رسید که بانوی خوبی است. ارباب جوان سوم کمی زیاده‌روی کرده بود و خانم جوان سوم را آنطور تحقیر می‌کرد. او قطعاً باید این را به خانم گزارش می‌داد. 
هه چانگ‌دی نمی‌دانست که این عمل بی‌فکرانه او باعث شده است که خدمتکار ارشد لیو به فکر گزارش اعمالش به مادرش بیفتد.
-  ارباب جوان ، این خدمتکار پیر مرخص می‌شود.
چو لیان به خدمتکار ارشد گویی دستور داد که دو خدمتکار ارشد را بدرقه کند، سپس جینگ یان را فرستاد تا هدایایی را که باید هنگام ملاقات با اعضای ارشد خانواده در اواخر آن روز ارائه می‌کرد، آماده کند. او از شب گذشته فهرستی را نوشته و به جینگ یان داده بود تا برایش ترتیب دهد.
دوباره فقط دو تازه عروس در اتاق عروس باقی ماندند.
هه چانگ‌دی ناگهان پوزخندی زد و به سمت او رفت  نگاهش کرد.

- به نظر می‌رسد که شما از قبل آماده بودید. من شما را دست کم گرفته‌ام. پس شما حتی ذره‌ای از آبرو برایتان باقی نمانده است! چگونه می‌توانید چیزی شبیه به آن را جعل کنید!
چو لیان در حال فرو کردن یک سنجاق سر ارکیده یشم به دسته موی ابری مانندش بود. با شنیدن صحبت او، نگاهی به او انداخت. با این حال، او آنطور که هه چانگ‌دی تصور می‌کرد، با عصبانیت فریاد نزد. در عوض، او با یک لبخند مناسب و آرامش‌بخش به زیبایی یک گل صد تومانی شکوفه داده به او لبخند زد.
- آیا شما صبح امروز در اتاق عروس بیدار نشدید، شوهر عزیزم؟ چگونه می‌توانستم چیزی را جعل کنم؟
- داری چی میگی!؟

هه چانگ‌دی آنقدر عصبانی بود که خنده از گلویش بیرون آمد. او نگاه باریک خود را روی چو لیان ثابت کرد و کمی تعجب کرد که او به آن شکل با او صحبت می‌کند.
ناگهان گفت:

- نمی‌دانم شیائو ووجینگ اگر از رفتار شما مطلع شود، چگونه واکنش نشان می‌دهد!
چو لیان اخم کرد و خاطراتی را که از رمان داشت جستجو کرد. او متوجه شد که هیچ اشاره‌ای به شخصی به نام شیائو ووجینگ ندیده است... حداقل، نه در نیمه اول کتابی که خوانده بود.
- دیر شده، باید بریم و احترام صبحگاهی رو انجام بدیم .

چو لیان  وسایلش را کنار گذاشت و به هه چانگ‌دی چرخید. با لبخندی بر روی صورتش، سپس تعظیم کرد، حالت او به همان اندازه عالی بود که از یک بانوی جوان نجیب انتظار می‌رفت.
چشمان هه چانگدی هنوز محکم به او چسبیده بود. پس از اینکه متوجه شد که هیچ بارقه‌ای در چشمانش وجود ندارد و بیانش ثابت و مطمئن، حتی آرام است، ابروهایش درهم شدند. 

  • مدیر آینده

پارت ۷

هه چانگ‌دی چرخید و کاملاً خود را مبنی بر اینکه چو لیان مانند او تناسخ یافته است، کنار گذاشت.
اگر چو لیان نیز تناسخ یافته بود، نمی‌توانست فراموش کند که شیائو ووجینگ چه کسی بود!
در واقع، شیائو ووجینگ قبلاً در رمان ذکر شده بود. شیائو ووجینگ در ابتدا شیائو بوجیان نام داشت و او مرد اصلی کتاب بود... با این حال، نیمه اول کتاب اصلاً به نام دیگر شیائو بوجیان اشاره نکرده بود، بنابراین چو لیان کاملاً بی‌اطلاع بود.
در داخل اتاق عروس، به نظر می‌رسید که زوج تازه ازدواج کرده در ظاهر به خوبی با هم کنار می‌آیند، اما در واقع، آنها افکار متفاوتی داشتند.
هه چانگ‌دی نگاهی به چو لیان که کنارش ایستاده بود انداخت. اگرچه او از برخی جهات متفاوت بود، اما هنوز همان شخص قبلی بود: پر از نیت بدخواهانه و حیله‌گری. او به خاطر خودش و شیائو ووجینگ، هرگز به زندگی دیگران اهمیت نمی‌داد.
خدمتکار ارشد گویی در حالی که در اتاق بیرونی منتظر بود کمی مضطرب شده بود. او به سرعت وارد شد تا به آنها یادآوری  کند:

- ارباب جوان سوم، خانم جوان سوم، دیر شده. 
چو لیان صدای موافقت‌آمیزی درآورد قبل از اینکه نگاهی از گوشه چشم به هه چانگ‌دی بیندازد از اتاق عروس بیرون رفت.
شیان، که چو لیان را در حالی که پشت سر هه سانلانگ می‌رفت، حمایت می‌کرد، نمی‌توانست جلوی اخم کردن خود را بگیرد. او با نگرانی به چهره زیبای خانم خود نگاه کرد.
شیان از دیگر خدمتکاران شخصی ثابت‌تر بود و خدمتکار ارشد گویی بیشتر به او وابسته بود. او یک سال از چو لیان بزرگتر بود. شیان که به عنوان یکی از خدمتکاران خانواده در خانه یینگ به دنیا آمده بود، از زمانی که کوچک بودند به چو لیان خدمت می‌کرد. با این حال، او همیشه با خانم چو لیان مانند خواهر خودش رفتار می‌کرد.
از زمانی که نامزدی خانم مشخص شده بود، شایعه‌ای در خانه یینگ پخش شده بود. ظاهراً، راز ناگفتنی‌ای پشت سر مادر بزرگ هه وجود داشت که هه سانلانگ را می‌آورد و به طور خاص درخواست نامزدی با خانم از خانه یینگ را می‌کرد.
اگرچه وضعیت خانه دوک یینگ در چند دهه گذشته نامساعد بود، اما آنها هنوز از اشراف زاده بودند و برای چند نسل اکنون، سخت تلاش کرده بودند تا "درخت خانواده" خود را "گسترش" دهند. وقتی نوبت به نسل چو لیان رسید، فقط یازده دختر در خانواده وجود داشت...
فقط دوک پیر یینگ در دربار امپراتوری جایگاهی داشت و هیچ یک از مردان نسل جوان‌تر به نظر نمی‌رسید که برجسته باشند. از آنجا که خانه به چنین وضعیتی نزول کرده بود، ازدواج خانم‌ها حتی با خانه نجیب دیگر نیز باید دشوار می‌بود، اما اتفاقاً این خانم‌ها به نوعی به دلیل یک ویژگی کاملاً خاص مشهور شده بودند.
دوشیزه بزرگ از نسل قبلی با نوه مارکی فوآن ازدواج کرد و پس از سه سال دو پسر سالم به دنیا آورد.
دوشیزه دوم با پسر دوم معاون وزیر وزارت امور پرسنل ازدواج کرد و اولین فرزندش پسر بود.
دوشیزه سوم به دوردست فرستاده شد و با کمیسر نظامی گویژو ازدواج کرد. او در سال دوم ازدواجش یک جفت پسر به دنیا آورد.
پس از آن، اولین فرزند هر عروسی که از خانه دوک یینگ می‌آمد، بدون هیچ استثنایی، پسر بود. این موضوع دو سال پیش برای مدتی در سراسر پایتخت، شنیانگ، پخش شده بود.

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...