رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

ارسال‌های توصیه شده

نام رمان: شبی در رویا

نام نویسنده: امیراحمد | کاربر انجمن نودهشتیا 

ژانر: علمی‌تخیلی، فانتزی

خلاصه: در جهانی که امید به آرامی می‌میرد، سه روح شکسته در جستجوی پاسخ‌هایی هستند که نباید یافت شوند. راهی که در تاریکی آغاز و به آزمایشگاهی ختم می‌شود که رازها را در خود دفن کرده است.جایی که هر پاسخی، سوالی مرگبارتر را بیدار می‌کند، و پایان، تنها آغازی برای ترسی عمیق‌تر است.

  • هانیه پروین عنوان را به رمان شبی در روئیا امیراحمد کاربر انجمن نود‌هشتیا تغییر داد

تانک‌های کهنه با روکشی خزه‌مانند در دور و اطراف شهر به حال خود رها شده‌اند، ماشین‌ها و کامیون‌های باری سوخته و آتش‌گرفته بخش اعظم محیط شهر را در اختیار دارند. سیل عظیمی به جان ساختمان‌ها و خیابان‌های شهر افتاده و نیمی از بدنه آن‌ها را تسخیر کرده است. چیزی جز صدای مهیب رعد و برق و بارش قطرات باران در محیط اطرافم طنین نمی‌اندازد. از پنجره آپارتمان فاصله می‌گیرم، به نزدیکی شومینه و آتش گرم می‌روم و بر روی مبل کهنه و فرسوده‌ای می‌نشینم. گیتار را در دست می‌گیرم و شروع به نواختن و آواز خواندن می‌کنم:

- آواز گیتارم گریه دلم را می‌خواند/ با هر نتی که می‌نوازد درد و غصه‌هایم را می... ناگهان صدایی دو‌رگه و خشن توجهم را به خود جلب می‌کند:

- اون صدای لعنتی رو خفه کن دِنور ، می‌خوام یه دقیقه تو آرامش کبه مرگم رو بذارم.

از شدت ناراحتی آهی می‌کشم و به آرامی ادای او را در می‌آورم:

- می‌خَم کبه مرگم رَ بزا...

صدای دورگه و خشنش من را از ادامه این کار منصرف می‌کند:

- نشنیدم... چی بلغور کردی؟ جرئت داری یه بار دیگه بگو!

- ه... ه... هیچی... من چیزی نگفتم. گیتار را کنار پایم می‌گذارم، تصویر یادگاری زن و فرزندانم را به همراه دیگر اعضای خانواده از روی میز کوچک و دایره‌ای شکلی که در کنارم قرار دارد بر می‌دارم و با نگاهی به آن به فکر فرو می‌روم.

***

( سیزده سال پیش)

- همه چیز رو برداشتید؟چیزی را جا نذارید.

- آره دِنوِر، حالا می‌شه زودتر حرکت کنیم؟ بی‌توجه به حرفش ماشین را روشن می‌کنم، دنده را بر روی یک قرار می‌دهم و با بالا آوردن کلاج گاز را فشار می‌دهم. به محض این کار ماشین شروع به حرکت می‌کند. با احتیاط از پارک خارج می‌شوم و مسیر جاده را با عوض کردن دنده و بیشتر کردن سرعتم در پیش می‌گیرم. از کنار کامیون‌ها و ماشین‌های در حال حرکت رد می‌شوم و با رسیدن به چراغ قرمز به مانند بقیه ماشین‌های دور و اطرافم با فشار دادن ترمز توقف می‌کنم. صدای داد و فریاد‌های بلند و دعوای بچه‌ها اعصابم را به هم می‌ریزد: 

- ابی رو پس بده.

- نمی‌خوام... مال خودمه!

- بابا! بابا ببینش...

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
  • اضافه کردن...