رفتن به مطلب
به نودهشتیا خوش آمدید، پیش از هرچیز ثبت نام کنید:) ×
انجمن نودهشتیا

ارسال‌های توصیه شده

ارسال شده در

📚نام رمان: تجسد
🏻نویسندگان: فاطمه عیسی زاده، نسترن اکبریان
🎭ژانر: معمایی، جنایی، عاشقانه
🕘ساعت پارت گذاری: هرشب ساعت21:00

📝خلاصه:
بوی گس تعفن، عطر تلخ مرگ، بوی نای تنهایی؛ مزاج بی حس زندگانی را کر کرده بود! 
در فنجان عاری از سیاهی، فال دستان بی گناهی در آمده که چرکین، به هر سو چنگ می انداخت. مرگ؛ واژه‌ی نابی که در خانه ای تنگ، میان دستان بی حسی که بلور اشک از نک انگشتانش غلتیده می شد، بدل به زندگانی بود و خواب؛ مصیبتی که وحله را برای شکار حقایق در صید نگاهی نگران، باز می‌کرد!
پای خواب بازی که به میان می آمد، فریاد سکوت های خفه در حنجره، حواس را کیش و مات کرده و افسار را به دست خوابگری می‌داد که نگاهش گیر نگاه های زخم خورده‌ی روزگار بود.
ورق که بر می خورد، قرعه به نام سرباز حاکم بر بازی که مشت در گره‌ی کور طالعی نحس برده بود، می افتاد! 
ته این قرعه به بالاتر از سیاهی بدل بود و سرش منتهی به تک گل ساقه شکسته ای بود که گویاکلامش، خفه در نگاه های پر حرفی بود که آفتاب، رنگ سکوت را به مردمک های ترسیده اش حکم می‌زد.

📜مقدمه:
بجنب!
دست زندگی را بگیر و به هیاهوی زیستن بکش، ورنه در کوچ بعدی اش، منکوب انزوا می‌شوی! 
هراس از قتل نیست، مقتول نفس توست؛ عشق ناب و جسم ستردت. دم بزن، اعتراض کن؛ سکوت جثه بی جانت را دوباره به دار می‌کشد. 
برخیز!
روحت را از جدول کشی موازی جسم رها کن، برخیز...
روان را از لجنزار جسد جاندارت سوا کن! 
بلور دل بگشای، از پژمان دل گوی و بنال. 
در این بام قصیر روزگار، غم های کوچک پر حرفند‌؛ غم های بزرگ، لال.
ملالی نیست، دراین قرن آدم ها جهش یافته اند
حتی من
حتی تو
حتی ما

💯⚠️هرگونه کپی برداری از متن یا ایده این رمان پیگیرد قانونی دارد⚠️💯

صفحه نقد رمان: رمان تجسد از گروه ترمه

  • M@hta عنوان را به رمان تجسد|گروه ترمه کاربران انجمن نودهشتیا تغییر داد
ارسال شده در

پارت اول

بِسْمِ اللّهِ الرَحمانِ الرَحیم

آوای تیز تلفن مدام در فضای سرد دفتر می‌پیچید و جو را مغشوش می‌کرد. شخص پشت خط لحظه‌ای دست از تماس برنمی‌داشت. در آخر، کلافه، پرونده محبوبم را به کناری پرت کردم. عصبانیت حاصل از چرت پاره‌شده‌ی تمرکزم را با یک بازدم بیرون فرستادم. گوشی قدیمی را کنار گوش گذاشتم و همزمان که خودکار آبی‌ام را دوباره بین انگشتانم می‌چرخاندم، گفتم:

- بفرمایید!

از آن طرف خط، صدای ناواضح شخصی می‌آمد. گویی متوجه شد که بالاخره من تلفن را جواب داده‌ام و بعد از لحظه‌ای سکوت، صدای خشک مافوقم حواسم را جمع کرد:

- کجایی تو؟! الوند، سریع خودت رو به دفترم برسون. یه موردی هست که باید رسیدگی بشه.

پرونده جدید! عجب دوره‌ی پرآشوبی بود. روز به روز وضعیت بدتر می‌شد و مردم به هر چیز ریز و درشتی مشکوک می‌شدند و گزارش می‌فرستادند.

به خود آمدم، دستی به صورتم کشیدم و بی‌درنگ گفتم:

- اومدم، اومدم!

خودکاری که از فرط نوشتن به انگشتم رنگ پس داده بود را دوباره روی میز رها کردم. لباس رسمی یکدست پارچه‌ای‌ام را دستی کشیدم و به سمت دفتر رئیس راه افتادم. سیستم گرمایشی اداره موقتا خراب شده بود و بوی نم باران از داخل سالن هم به مشام می‌رسید.

طبقه اول، پشت راه‌پله، در اول را به صدا درآوردم. از داخل دستور ورود صادر شد و من دوباره قبل از ورود، دستی در موهایم کشیدم.

- بله قربان، در خدمتم.

بعد از گفتن همان یک خط، چند قدم داخل فضای مربعی شکل اتاق برداشتم و روی یکی از آن صندلی‌های رسمی جاگیر شدم. رئیس از پشت میز تکان ریزی به گردنش داد، عینکش را روی سینه رها کرد و گفت:

- سلام الوند جان، چرا اینقدر آشفته‌ای؟ دوباره شب رو پای پرونده خوابت برده که اینطور موهات شکسته؟

معذب، دوباره دست به سر کشیدم و این بار محل شکست موهای نافرمان را یافتم. خجالت‌زده سر به زیر انداختم و گفتم:

- گفتید که کارم دارید، پرونده جدیده؟

بلند شد تا پشت پنجره سه در چهارش قدم زد و با نوازش گلبرگ‌های شمعدانی داخل اتاق، ثانیه‌ای بعد بوی مخملی گل و صدایش همزمان داخل اتاق پیچید:

- والله نمی‌دونم این پرونده برای تو لقمه چرب و چیلی باشه یا نه. پرونده مربوط به یک سری شکایت مشابه، در یک زمان مشخص و توی یه شعبه مشخص شهرداریه. همه شاکی‌ها گفته‌اند که از خونه قدیمی که ساختی، بوی وحشتناکی استشمام می‌کنند و سوسک و موش‌های بخش شده از اون منطقه همون‌جا هستند و نمی‌ذارن نفس بکشند. اما نکته قابل توجه اینجاست که وقتی شهرداری برای تحقیق رفته، همه سکنه شهادت دادن که اتفاقات مرموزی داره اونجا می‌افته. شهرداری به دلیل بسته بودن درها حکم ورود نداشته و پرونده به ما ارجاع شده.

از هیجان مستولی‌شده بر ذهنم، سرپا ایستاده و حرف‌هایش را مرور کردم. با نوک پا روی سنگ مرمر کف، اشکال نامربوطی رسم کردم و گفتم:

- الآن من باید دقیقاً چی کار کنم؟

بی‌درنگ چشم روی موهای از دم سفید رئیس چرخاندم و ادامه دادم:

- خونه رو به جای شهردار نظافت کنم، یا حکم ورود براشون ببرم؟

- هیچ کدوم! با تیم تجسس برو! از این خونه بوی دردسر میاد. می‌خوام قبل از اینکه پرونده تشکیل بشه، باشی و مدرک جمع کنی.

  • مدیر ارشد
ارسال شده در

%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4%DB%B1%DB%B0%DB%

🌸درود خدمت شما نویسنده‌ی عزیز🌸

از آن‌که انجمن ما را برای انتشار اثر خود انتخاب کرده‌اید نهایت تشکر را داریم.

 

لطفا قبل از شروع پارت گذاری ابتدا قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید.

قوانین تایپ اثر در انجمن نودهشتیا

 

برای اثر خود ابتدا درخواست ناظر بدهید تا همراه شما باشد.

آموزش درخواست ناظر

 

هنگامی که اثر شما به 30 پارت رسید می توانید درخواست نقد بدهید.

درخواست نقد اثر

 

با رسیدن به 35 پارت می توانید برای اثر خود درخواست جلد بدهید.

درخواست کاور رمان

 

با تحویل گرفتن نقد و ویرایش نکات، می توانید درخواست بررسی برای تالار برتر را بدهید.

درخواست انتقال به تالار برتر

 

همچنین با اتمام اثرتون لطفا در این تاپیک اعلام فرمایید.

اعلام پایان

 

با تشکر

|کادر مدیریت نودهشتیا|

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...