رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

M@hta

مالک
  • تعداد ارسال ها

    92
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    4
  • Donations

    0.00 USD 

M@hta آخرین بار در روز فروردین 9 برنده شده

M@hta یکی از رکورد داران بیشترین تعداد پسند مطالب است !

درباره M@hta

  • تاریخ تولد 05/25/2000

آخرین بازدید کنندگان نمایه

4,266 بازدید کننده نمایه

دستاورد های M@hta

Rising Star

Rising Star (9/14)

  • Reacting Well
  • Very Popular
  • First Post
  • Collaborator
  • Conversation Starter

نشان‌های اخیر

188

اعتبار در سایت

  1. پارت بیست و هفتم حین خرید بار دیگر با خانواده‌اش صحبت کرد و خیالشان را از بابت همه چیز راحت کرد. هرچند بهتر بود خیالشان هرگز راحت نشود و هرچه سریع‌تر اقدام به بازگشت درخشان کنند. خرید ایلماه کمی بیشتر از حد معمول یک مشمای کوچک شد و با شانه‌های افتاده به دو مشمای سایز بزرگ و سنگین روی دخل نگاه کرد. کیوان برای فرفری‌های دخترک که با فوت به کنار صورتش فرستاد، دلش رفت و کاملا داوطلبانه گفت: - خانم می‌خوایید تا جلوی در خونتون براتون بیارم؟! ایلماه که مانعی‌ در این کار نمی‌دید، پس لبخنی به عرض صورت گرد و لپ گل‌اش زد و با سر تایید کرد. او پفک نمکی می‌خورد و مانند جوجه‌اردک تازه از تخم درآمده پشت سر قامت سَرو کیوان لی‌لی کنان از کوه بالا می‌رفت و گاهی از تیرگی هوا می‌ترسید و خودش را به او نزدیک‌تر می‌کرد. رگ دست‌های مردانه‌اش از سنگینی کیسه‌های ایلماه بیرون زده بود. ایلماه دوید، جلویش ایستاد و یک پفک را جایی که دستش می‌رسید بالا گرفت و گفت: - بیا توام یکی بخور! - نه ممنون خانم، باید زودتر برگردم به مغازه. دختر بیخیال شانه‌ای بالا انداخت و پفک را خودش خورد. به کلبه نزدیک شده بودند. چند متری مانده‌؛ سایه و روشن سایه مردانه ای مشخص شد که جلوی در قدم رو می‌رفت. صدایش آشنایش زودتر از تصویرش آمد که غرید: - کجا رفته بودی؟! ایشون کی باشن؟ ایلماه چشم‌هایش از حدقه بیرون زد و نگاهش میان کیوان و آسا که حالا بهم رسیده بودند در گردش بود. هرچه فکر می‌کرد یادش نمی‌آمد تعهدی نسبت به او دارد و یا اعملش به آسای مریض ارتباطی دارد که آن طور بازپرسی می‌کرد. اما هرچه که بود، توی دلش خالی شده و به سرعت در میان دو مرد قرار گرفت. دست هایش را به سمت کیسه ها دراز کرد و دست پاچه گفت: - دستتون درد نکنه، دیگه باقیش رو خودم میبرم! نگاه کیوان متوجه دختر شد، یکه خورد و وسایل را می‌خواست به او تحویل دهد که تکین با یک حرکت او را به پشت سر خود راند و خود کیسه را به دست گرفت. کیوان اخم در هم کشید و ایلماه را مخاطب قرار داد: - همه چیز رو به راهه؟ مطمئنید؟ برم؟ پیش از اینکه ایلماه دهن بگشاید، اخم آسا غلیظ تر شد و شاکی پاسخ داد: - زندگی شخصی ما به شما ارتباطی نداره! بفرمایید... خدافظی! کیوان راه برگشت را در پیش گرفت و هر ده قدم بر می‌گشت و به آن‌ها خیره می‌شد. آن‌قدر رفت که در تاریکی شب محو شد. ایلماه که موقعیت را خوب تشخیص داد، از همان پشت سرش مشت محکمی در کمر آسا فرود اورد و فریاد زد: - به تو چه که این کی بود؟ آبروم رو بردی! مگه تو وکیل وصی منی؟! تو چیکاره ای؟ آسا در خیال خود معشوقش را به ضرب زور وارد کلبه کرد و حین حمل کیسه ها پاسخش را داد: - کله پر حرفی داری! چیزی لازم داشتی به خودم می‌گفتی! چرا غریبه‌ها؟ صدایش در سر ایلماه زنگ می‌زد و چیزی را تداعی می‌کرد که هرچه خیال می‌کرد در نمیافت از کجاست؟ لب برچید و درحالی که جلد پفک نمکی را با وسواس تا می‌زد گفت: - تا اطلاع ثانوی خانوادت من رو آوردن تا تو از خونه بیرون نیای. چی‌چیو به خودم بگو... اصلا اینم نبود مگه به توی موجی می‌شه حرف زد. خودناآگاه بی‌قرار!
  2. سلام، به نودهشتیا خیلی خیلی خوش اومدین@_@

    از اینجا میتونید رمان نوشتن رو شروع کنید:

    تالار تایپ رمان

  3. سلام، به نودهشتیا خیلی خیلی خوش اومدین@_@

    از اینجا میتونید رمان نوشتن رو شروع کنید:

    تالار تایپ رمان

  4. سلام، به نودهشتیا خیلی خیلی خوش اومدین@_@

    از اینجا میتونید رمان نوشتن رو شروع کنید:

    تالار تایپ رمان

  5. سلام، به نودهشتیا خیلی خیلی خوش اومدین@_@

    از اینجا میتونید رمان نوشتن رو شروع کنید:

    تالار تایپ رمان

  6. سلام، به نودهشتیا خیلی خیلی خوش اومدین@_@

    از اینجا میتونید رمان نوشتن رو شروع کنید:

    تالار تایپ رمان

  7. سلام، به نودهشتیا خیلی خیلی خوش اومدین@_@

    از اینجا میتونید رمان نوشتن رو شروع کنید:

    تالار تایپ رمان

  8. سلام، به نودهشتیا خیلی خیلی خوش اومدین@_@

    از اینجا میتونید رمان نوشتن رو شروع کنید:

    تالار تایپ رمان

  9. سلام، به نودهشتیا خیلی خیلی خوش اومدین@_@

    از اینجا میتونید رمان نوشتن رو شروع کنید:

    تالار تایپ رمان

  10. سلام، به نودهشتیا خیلی خیلی خوش اومدین@_@

    از اینجا میتونید رمان نوشتن رو شروع کنید:

    تالار تایپ رمان

  11. سلام، به نودهشتیا خیلی خیلی خوش اومدین@_@

    از اینجا میتونید رمان نوشتن رو شروع کنید:

    تالار تایپ رمان

  12. M@hta

    سلام، به نودهشتیا خیلی خیلی خوش اومدین@_@

    از اینجا میتونید رمان نوشتن رو شروع کنید:

    تالار تایپ رمان

  13. سلام، به نودهشتیا خیلی خیلی خوش اومدین@_@

    از اینجا میتونید رمان نوشتن رو شروع کنید:

    تالار تایپ رمان

    1. CdrrEthit

      CdrrEthit

      https://x.com/RauheShemi20597
  14. سلام، به نودهشتیا خیلی خیلی خوش اومدین@_@

    از اینجا میتونید رمان نوشتن رو شروع کنید:

    تالار تایپ رمان

  15. سلام، به نودهشتیا خیلی خیلی خوش اومدین@_@

    از اینجا میتونید رمان نوشتن رو شروع کنید:

    تالار تایپ رمان

×
×
  • اضافه کردن...