بخش شانزدهم
به سمتش دوید و رو به رخساره فریاد زد:
- بجنب، چرخ و کیفش...
پیراهن پسر را در چنگش گرفت و کشید. همچون گوشت لخت سلاخی شده روی دایی پهن بود و با چشمهای مبهوت به دست آوردش نگاه میکرد. در اثر کشیده شدنش توسط جسمی خارجی مردمک غلتانش به روی ایران نشست و اشک از آن روان شد. ایران دست دیگر را هم برای کشیدنش بکار بست و داد زد:
- د یالله تکون بخور دیگه!
رخساره چرخ را داخل ماشین گذاشت و به کمک ایران بازگشت. هردو زیر شانهاش را گرفتند. درحالی که پاهای پسر تمایل به رفتن نداشت و روی زمین کشیده میشد، او را هم کنار چرخش پرت کردند.
رخساره چندتا از سیب زمینیهایی که روی آسفالت ریخته بود را لگد کرد و روی صندلی شاگرد جا گرفت. استارت صدادار ایران پسر را پراند و از شیشه به دایی غرق خون نگاه کرد. ایران دست در جیب برد و درحالی که کسی نمیدانست او کی وقت کرده قیچی را بردارد_ آن را روی پاهای رخساره انداخت و گفت:
- تمیزش کن و بذارش توی وسایلش!
همه چیز در کسری از ثانیه رخ داد بود و افرادی که پیش از آن مردم معمولی بودند، به جنایت کاری بی قلب مبدل شده بودند. پسر از گریه نفسش تنگ آمده بود، به ناگاه گویی به خد آمده باشد فریاد زد:
- باید ببریمش بیمارستان! من توی ماشین چیکار میکنم خدای من؟! یا صاحب الزمان کمک... خانم لطفا نگهدارید. من... من باید کمکش کنم اون هنوز زندست.
ایران و رخساره به هم نگاه کردند و ایران قفل مرکزی ماشین را زد تا مبادا خودش را به پایین پرت کند. پسر تقلا را بیفایده یافت و در جیبش به دنبال چیزی گشت. در نهایت گوشی موبایل را از جیب بیرون کشید و با دستانی لرزان به جایی زنگ زد:
- الو، سلام... اورژانس؟ آقا یه نفر رو...
رخساره به سرعت روی صندلیاش چرخید و گوشی موبایل را از دستش کشید. پیش از این که پسر ممانعت کند، مشغول صحبت شد:
- آقا چندتا معتاد جلوی د ر خونمون با هم درگیر شدن. یکیشون زخمی شده! ممکنه زودتر خودتون رو برسونید؟ بله، بله آدرس ر یادداشت کنید!
دستان پسر میلرزید و لبانش به ذکر گفتن باز و بسته میشد. ایران به نشانه تایید کار رخساره موبایل را از او گرفت و روی کیلومتر شمارش گذاشت. پسر کمی خودش را جلو کشید و گفت:
- جلوی اولین کلانتری نگهدارید، من باید خودم رو معرفی کنم.
رخساره انگشت جلو برد تا پیشانیاش را به عقب متمایل کند که او وحشت زده به عقب رفت و فریاد زد:
- خانم لطفا با من تماس نداشته باشید.
- من که بهت زنگ نزدم، تماس چیه؟!
سپس دستش را شبیه تلفن بالا آورد و ادامه داد: «الو اونجا آرایشگاهه؟!» در شرایط سخت هم دست از بذله گویی بر نمیداشت. تحقیقات نشان داده بود طنز افراد سختی کشیده خیلی قویتر افرادی است که در رفاه بزرگ شدهاند. پشتی دو صندلی را گرفت و خودش را بیشتر به عقب کش آورد و گفت:
- جای بدی نخورده بود. اونقدرم عمیق نبود. فقط در اثر مصرف زیاد مواد از هوش رفت! پس انقدر نگران نباش و سعی نکن عمر خودت رو توی دادگاه و پاسگاه حروم کنی. من یه عمر بین همینها بزرگ شدم، رفیقاش شناسایی کنن کیی و کجایی دنبال دیه میوفتن. زدنی زدن، گرفتنی دوست و رفیقن.