پارت اول
رقص کنان لباس عروسی که تازه تموم کرده بودم رو تن مانکن کردم و بهش خیره شدم. این لباس عروس رو خیلی خاص طراحی و دوخته بودم و به هرکسی هم نشون نمیدادم. مطمئن بودم هرکس بخواد باید کلی هزینه بابتش بده. واسه همین اتاقش از بقیه لباس های کارگاه جدا بود و قصد داشتم به مشتری نشون بدم که میدونم ارزشش رو داره و بابتش هزینه دلخواه رو میده.
با کلی وسواس دامنش رو مرتب کردم و از اتاقش خارج شدم که نگار جلوم سبز شد و با هیجان گفت:
- آخ جونمی جون! بگو چی شده؟!
با بهت و گیج از رفتارش پرسیدم:
- چی شده؟
همینطور که دستم رو میکشید و به سمت دفتر میبرد گفت:
- امروز یه گروه فیلمبرداری اومده بود اینجا..
اینبار تعجب کردم و با اشتیاق بیشتری بهش گوش دادم:
- خب؟!
نگار که دید من ذوق دارم گفت:
- شیرینی میخواما!
با ذوق گفتم:
- حالا تو بگو.
نگار ادامه داد:
- اومده بودن کارگاه. مدل لباسهایی که دوخته بودی رو نگاه کردن. پیج رو هم چک کردن و گفتن میخوان برای ۵ سال باهامون قرار داد ببندن.
با ذوق نگار رو بوس کردم و گفتم:
- اگه قرارداد بسته بشه حتما یه شیرینی پیش من داری.
نگار هم خوشحال و خندان اومد بغلم. از تصور اینکه یه روزی بخوام برای گروه فیلمبرداری لباس بدوزم خوشحالم میکرد.