تمامی فعالیت ها
این جریان به طور خودکار بروزرسانی می شود
- ساعت گذشته
-
تخیلی مدرسه هاگوارتز | ایده و ویژگیها
زری گل پاسخی برای زری گل ارسال کرد در موضوع : هاگوارتز نودهشتیا
این قسمت: ارواح لاتین: Ghosts گروه ارواح گروه آسون و پراز ایده هستش، قصه های ترسناکی که میخونیم همون جن و... میتونه یکی از هدف های شما برای نوشتن باشه اما: صرفا قرار نیست که ارواح از جن باشن یعنی قصتون ترسناک باشه، میتونه تو ژانر تخیلی_عاشقانه و با حتی طنز_تخیلی باشه پس ارواح خارج از ژانر ترسناک میتونن از ژانرهای دیگه استفاده کنن. 🩶🩶🩶 قدرت ارواح از گروه جادوگران خیلی بیشتره و جادوگری که مرتکب خطایی بشه توسط ارواح یا خودش یا نیروهاش اسیر میشه. 🩶🩶🩶 چهره ارواح ملزم به ترسناک بودن نیست برفرض شما میتونید پسری رو تصور کنید که قابلیت غیب شدن یا نامرئی شدن داشته باشه و... -
تخیلی مدرسه هاگوارتز | ایده و ویژگیها
زری گل پاسخی برای زری گل ارسال کرد در موضوع : هاگوارتز نودهشتیا
این قسمت: جادوگر لاتین: Wizard جادوگر ها صرفا به کسایی که طلسم میکنن یا چوب جادویی دارن بسنده نمیشن بلکه این جادوگرها میتونن تقسیم بشن به کسایی که قدرت ماوراء دارن مثل: ۱. آب و یخ ۲. آتیش ۳. باد و طوفان ۴. خاک و گیاه 💚💚💚 همون چهار عنصر معروفمون میتونن قدرت یه جادوگر باشن پس نمیشه گفت که جادوگر فقط یه شخصیه که چهره سبز رنگ داره، بینی قوز دار بلند، کلاه و جارو! 💚💚💚 جادوگری هم داریم که خارج از تمام اینها، قدرتش حروف یه کتاب باشه یعنی با خوندم کتاب خاص خودش که از اجدادش به جا مونده، میتونه هرکاری که نیتش رو داره انجام بده.- 4 پاسخ
-
- 1
-
-
تخیلی مدرسه هاگوارتز | ایده و ویژگیها
زری گل پاسخی برای زری گل ارسال کرد در موضوع : هاگوارتز نودهشتیا
این قسمت: گرگینه لاتین: Werewolf گرگها به سه دسته تقسیم میشن: گرگ: همون چهارپایی هستش که میشناسیم. گرگینه: انسانی هستش که قابلیت تبدیل شدن به گرگ رو داره، هر زمانی که بخواد میتونه تبدیل به گرگ بشه و این زمان دست خودشه به جز زمانی که ماه کامله، زمانی که ماه کامله همه گرگینهها تبدیل میشن و قدرتشون نسبت به روزهای قبل بیشتره! عکس گرگ انسان نما☝🏻 گرگ انسان نما: گرگی که دوتا پا داره و هیکلش شبیه به انسانه، خطرناکه و وحشتناک! 💙💙💙 گرگها نسبت به خونخوارها دشمنی دارن و بیشتر فیلم و کتابها از این موضوع استقبال زیادی کردن. گرگینه رو یک انسان ساده نمیتونه تشخیص بده مگه اینکه تبدیل بشه اما یک خون آشام خیلی راحت به خاطر بویایی که داره میتونه تشخیص بده که حتی گروه خونی انسان مورد نظرش چیه! 💙💙💙 گرگها قدرت بدنی خیلی زیادی دارن و خونخوارها سرعت زیادی دارن.- 4 پاسخ
-
- 3
-
-
تخیلی مدرسه هاگوارتز | ایده و ویژگیها
زری گل پاسخی برای زری گل ارسال کرد در موضوع : هاگوارتز نودهشتیا
این قسمت: خون آشامها لاتین: Vampiro یه دختر بیست ساله رو تصور کنید! نحوه تبدیل کردن یک انسان به خون آشام: دختر بیست سالهما توسط یک خونآشام گاز گرفته میشه و تمام خونی که تو رگهاش جاری بوده مکیده میشه، خون آشام لحظه آخر از خون خودش چند قطره به دختر میده و بعداز چند روز اون دختر به عنوان یک خونآشام بیدار میشه. دختر بیست ساله ما که تبدیل به خون آشام شده در اصل یک مرده هستش: ۱. تو آینه دیده نمیشه! ۲. چاق و لاغر نمیشه! ۳. سنش زیاد میشه اما تغییری درش شکل نمیده یعنی هزارسال هم عمر کنه به همون چهره دختر بیست ساله باقی میمونه. ۴. نور باعث سوختن پوستش میشه. ۵. سرعتش از یوزپلنگ هم بیشتر! ۶. خاصیت درمانگری داره. ۷. بویایی قوی! ❤️❤️❤️ خون آشام ها به دو دسته تقسیم میشن: ۱. گروهی که از خون انسان تغذیه میکنن ۲. گروهی که از خون حیوانات تغذیه میکنن ۳. گروهی که نامیرا خطاب میشن و نیمی خون آشام و نیمی و انسان هستند. نامیرا مواقعی که انرژی کمی داشته باشن و حتی ممکنه مریض بشن، از خون حیوانات مصرف میکنن اما غذای اصلیشون غذای انسانها هستش. ❤️❤️❤️ خون آشام ها نمیخوابن و عاشق مکان های تاریک و سایه هستن، اگه بخوایم مدتی دختر بیست ساله خون آشام شدمون رو بخوابونیم با چوب به قلبش حمله میکنیم و تا زمانی که اون چوب از قلبش بیرون کشیده نشه اون دختر میخوابه و بیدار نمیشه اما وقتی که چوب بیرون کشیده بشه بیدار میشه و حساب اون شخص رو میرسه. ❤️❤️❤️ اگه بخوایم دختر خون آشام رو کلا از بین ببریم میتونیم از آتیش استفاده کنیم یعنی وقتی که با چوب خوابوندیمش به آتیش بکشیمش و... دیگه خبری ازش نمیشه و از بین میره.- 4 پاسخ
-
- 3
-
-
-
سلام ماوراءیی ها! این تاپیک مخصوص نویسندههایی هستش که میخوان یک داستان و یا یک رمان با ژانر تخیلی بنویسن. تو این قسمت قراره از ویژگیهای: ۱. خون آشام🧛🏻♀️ ۲. گرگینه🐺 ۳. جادوگر🧙🏻♀️ ۴. ارواح🧟♀️ براتون بگم و تاکید میکنم که تمام گفتههام برگرفته از فیلمها و کتابها هستش، اغلب نویسنده و کارگردانها از این قانونهایی که براتون میخوام بگم استفاده میکنن اما شما میتونید قانون خودتون رو بسازید اما چیزی هم نباشه که دوراز تخیل باشه. *** دخترای هاگوارتز!🤍🌈 این مطالب تو مسابقههای بعدی خیلی بهتون کمک میکنه پس با فکر باز بخونید و ایده پردازی کنید، سئوالی حرفی سخنی بود خصوصی در خدمتتون هستم🤍🌈
- 4 پاسخ
-
- 3
-
- امروز
-
سلام نودهشتیا این برنامه کوچک شبانه از تیم خبری نودهشتیا مخصوص فعالیت های روزانه و اخبار های خرد و خاطراتمونه که شب به شب باهم دورهشون میکنیم این تاپیک حکم همون دورهمی بعد یه مهمونی بزرگ رو داره که دیگه فقط خودمونیا هستن و غیبت میکنیم
-
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت اعضای جامعه بزرگ نودهشتیا صدای ما رو از رادیو نودهشتیا می شنوید و سیمای ما رو در شبکه ملی نودهشتیا ملاحظه میکنید در این بخش خبری برای شما بینندگان محترم مسابقات جذاب و هیجان انگیز انجمن رو گزارش خواهیم کرد.
-
سلام به نویسنده های خوش قلم نودهشتیا ازشبکه سراسری نودهشتیا در خدمتتون هستیم در این بخش خبری به معرفی رمان های تکمیل شده انجمن و نویسنده هاشون خواهیم پرداخت
-
سلام سلام اخبار این تاپیک متعلق به رمان های در حال تایپ انجمنه! اینجا رمان های جدید و در حال تایپ رو معرفی و از نویسنده هاشون نام خواهیم برد!
-
پارت صد و بیست و یکم رفتم پایین و سفره رو پرت کردم رو میز ناهارخوری و مشغول گریه کردن شدم...دلم براش تنگ میشد! هاروت توی گوشم گفت: ـ کارما به خودت بیا! مغلوب احساسات نشو! ظرف رو میز و زدم شکوندم و گفتم: ـ نمیتونم، میفهمی؟! دست خودم نیست...کاش هیچوقت نمیومدم رو کره زمین، کاش هیچوقت سامان و نمیدیدم. هاروت: ـ شاید این هم امتحان تو باشه کارما! میخواستم برم پیش سامان اما حس کردم ممکنه بیشتر از این با حرفام آزارش بدم؛ بنابراین رفتم تو اتاق کارم و در و بستم و سعی کردم به خودم بیام. قرآن و از توی کمد برداشتم و شروع کردم به خوندنش و از خدا خواستم منو به خودم بیاره و این حسی که بهم داده رو آروم کنه، سجده کردم و از صمیم قلبم هم برای خودم و هم برای سامان دعا کردم. نمیدونم چقدر تو این حالت موندم که صدای در اتاق اومد: ـ رییس...رییس حالت خوبه؟ بلند شدم و قرآن بوسیدم و گذاشتم سرجاش و رفتم در و باز کردم. سامان هم مشخص بود کلی گریه کرده اما با دیدن من سراسیمه گفت: ـ رییس انگار از چشمات خون چکه میکنه! حالت خوبه؟ از اتاق اومدم بیرون و گفتم: ـ خوب میشم! رفتم پرونده بعدی و گرفتم و گفتم: ـ من میرم سراغ این پرونده جدید، تو لطفا... حرفمو قطع کرد و گفت: ـ منم باهات میام!
- 119 پاسخ
-
- رمان جدید
- رمان فانتزی
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
Taraneh شروع به دنبال کردن اخبار نودهشتیا کرد
-
مجموعه دلنوشته قرارمان ارکیده نگاهت از کهکشان کاربر انجمن نودهشتیا منتشر شد!
هانیه پروین پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در معرفی آثار منتشر شده در سایت اصلی
اطلاعیه انتشار اثر جدید در نودهشتیا!! 📢دلنوشته قرارمان ارکیده نگاهت منتشر شد!! 🔹 نویسنده: @Kahkeshan از زیبانویسهای انجمن نودهشتیا 🔹 ژانر: عاشقانه 🔹 تعداد صفحات: ۵۳ 🖋🦋مقدمه: «ارکیده» ، استعارهایست از لطافت تو و «قرار»، همان پیمانیست که... 📚📌قسمتی از متن: امشب، در خلوت ستارگان، دوباره نامهای نوشتم برایت؛ نه با مرکب، که با... 🔗 برای خواندن دلنوشته، به لینک زیر مراجعه کنید: https://98ia-shop.ir/2025/08/10/دانلود-مجموعه-دلنوشته-قرارمان-ارکیده/ -
Shadow عکس نمایه خود را تغییر داد
-
پارت صد و بیستم بغض کرد و اشک تو چشماش جمع شد و گفت: ـ اما من خیلی دلم برات تنگ میشه کارما! دستم و گذاشتم رو قفسه سینشو گفتم: ـ اما من همیشه اینجام! حتی اگه پیشت نباشم. اشکش ریخت رو دستم و پرسید: ـ کارات روی این کره خاکی داره تموم میشه؟ اشکاشو پاک کردم و گفتم: ـ آره تقریبا، دوتا پرونده دیگه بیشتر نمونده. ازم پرسید: ـ اگه از دستور خدا سرپیچی کنی و بخوای اینجا بمونی چی میشه؟! تو دلم گفتم: همین الانشم بابت زندگی تو با خدا قمار کردم...دوباره پرسید: ـ جواب سوالمو نمیدی؟ با ناراحتی نفسمو دادم بیرون و گفتم: ـ نمیشه سامان! تا همین الانشم یه چیز خیلی مهم و نقض کردم که از درون دارم درد میکشم. پرسید: ـ چی؟ لبخند تلخی زدم و گفتم: ـ این دیگه پیش من بمونه! بعدش برای اینکه بحثو جمع کنم، من سفره رو جمع کردم و بلند شدم تا برم پایین که گفت: ـ اگه من بخوام باهات بیام چی؟ گفتم: ـ سامان جایی که من میرم با جایی که قراره تو یا بقیه آدما برین، متفاوته! دیگه چیزی نگفت و خیره به منظره بیرون شد.
- 119 پاسخ
-
- رمان جدید
- رمان فانتزی
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
پارت صد و نوزدهم اون روز یکی از بهترین روزای عمرم تو زندگی انسانی که داشتم بود. رفتیم رو بالکن خونه نشستیم و منو سامان و دکمه باهم کلی وقت گذروندیم. بنظرم جیگر هم جزو بهترین غذایی بود که خوردم! بارون هم شدتش کم شده بود! سامان بهم گفت: ـ وای خیلی خوردم... منم تایید کردم و گفتم: ـ منم همینطور اما واقعا خوشمزه بود سامان، دمت گرم. سامان لپمو کشید و گفت: ـ نوش جونت رییس! الان یه سیگار هم... طوری با چشم غره نگاش کردم که حرفش تو دهنش گیر کرد! بعدش خندید و گفت: ـ رییس ولی واقعا الان حالم خیلی بهتره... یه پس گردنی بهش زدم و گفتم: ـ آره ولی دلیل نمیشه تو دوباره بری سراغ سیگار! باید از قلبت مراقبت کنیم حتی اگه من پیشت نبودم! دوباره تحملش رفت تو هم و مشغول بازی کردن با موهای سر دکمه شد. لعنت به این زبونم که تهش لحظات خوب هم با حرفام خراب میکنم! با همون سکوتی که بینمون بود داشت سفره رو جمع میکرد که مچ دستشو گرفتم...باعث شد نگاهش تو نگاهم گره بخوره، گفتم: ـ بشین سامان! با تندی گفت: ـ رییس ولکن توروخدا! محکم تر دستشو فشار دادم که گفت: ـ خیلی خب نشستم! دستمو شکوندی. نگاش کردم و گفتم: ـ بهت گفته بودم باید مستقل شدنو تمرین کنی دیگه سامان، مگه نه؟ گفت: ـ اما من... حرفشو قطع کردم و گفتم: ـ تو قوی تر از اون چیزی هستی که فکر میکنی سامان.
- 119 پاسخ
-
- رمان جدید
- رمان فانتزی
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
امروز 10 آگوست، روز جهانی تنبلی رو به همه ی کسایی که حتی حال ندارن این متنو بخونن تبریک میگم🌹
- 28 پاسخ
-
- 1
-
-
امروز يکشنبه - ۱۹ مرداد ۱۴۰۴ ۱۶ صفر ۱۴۴۷ Sunday 10 August 2025 اوقات شرعی به افق پایتخت اذان صبح ۰۳:۴۵ طلوع آفتاب ۰۵:۱۹ اذان ظهر ۱۲:۰۹ غروب آفتاب ۱۸:۵۹ اذان مغرب ۱۹:۱۸ نیمه شب شرعی ۲۳:۲۲ میباشد دینگ دینگ دینگ
- دیروز
-
Amata عکس نمایه خود را تغییر داد
-
پارت صد و هجدهم بارون خیلی شدید شده بود و یادم اومد که باید برگردم دنبال سامان...خیلی ترافیک بود اما به زور خودمو بهش رسوندن و دیدم که با قیافه کاملا عبوس دم در جگرکی وایستاده! براش بوق زدم و تا ماشین و دید، دوید و سوار شد...سامان گفت: ـ منو ول کردی، کجا رفتی؟! گفتم: ـ به کار ضروری برام پیش اومده بود، باید مانع مرگ یکی میشدم! گفت: ـ مگه میتونی؟ با غرور گفتم: ـ باز تو منو دست کم گرفتی! خندید و گفت: ـ شرمنده! بوی غذا کل ماشین و پر کرده بود...خیلی گرسنم شده بود و رو به سامان گفتم: ـ ولی این چه چیزه خوشبوییه! دلم خواست. خندید و گفت: ـ اتفاقا الان هوا هم بارونیه، میچسبه! تایید کردم...صدای ضبط و زیاد کرد و مشغول خوندن آهنگ برای من شد و منم کیف میکردم از اینکه کنارمه! کاش میشد برای همیشه پیش من بمونه و اونقدر قدرت داشتم که بتونم این لحظات و نگه دارم. ته همهی این خوشحالیا بازم یه ناراحتی برام وجود داشت چون میدونستم خیلی دلم برای این لحظات و سامان تنگ میشه! تا قبل از اینکه تو جلد آدمیزاد بیام رو کره زمین، حتی نمیدونستم احساس چیه! اما الان اونقدری این احساسات و یاد گرفتم و وابسته شدم که نمیدونم چجوری قراره یه روز دوباره برگردم به جایی که تعلق دارم!
- 119 پاسخ
-
- رمان جدید
- رمان فانتزی
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
درود هاگوارتز نودهشتیا! اولین مسابقه با قلمهای جادویی به اتمام رسید، از نخستین مسابقه گذر کردیم و به قسمتهای هیجان انگیز تر هاگوارتز نزدیک میشیم. نوشتههای تکتک شما دخترای هنرمندم بی نقص بود و عالی، انتخاب برای من به شدت سخته و رقابت هم بین شما! من تصمیم گرفتم دو ماوراء رو برنده اعلام کنم از این دست مسابقه... ما قرار بود که تنها یک نفر رو برنده اولین مسابقه اعلام کنیم اما الان دونفر از دوازده نفر انتخاب میشن که جایزه 500 امتیازی رو بگیرن و افتخار گروهشون بشن. @هانیه پروین @سایه مولوی @دختر ارواح @ملکه ارواح @ملک المتکلمین @Mahsa_zbp4 @Amata @Taraneh @raha @سایان @آتناملازاده چهار گروه عزیز هاگوارتز بازهم تاکید میکنم که انتخاب به شدت برام سخت بود و از دیدگاه من همه شما برنده هستید. برندههای این دست از مسابقه دخترایی هستن از گروه جادوگران و خون آشام❤️💚 💚@QAZAL AND @shirin_s❤️ دخترای ماوراء شما برنده 500 امتیاز از اولین مسابقه هاگوارتز تو سال 1404 شدید🤍🌈 تبریک میگم به همه شما عزیزان که نوشته هاتون بسیار زیبا بود و جزییات رو کاملا به تصویر کشیده بود و من از این خیالم کاملا راحت شد که همتون قدرت تخیل نویسی رو دارید، یک سری هاتون خیلی در حق قلمتون شکست نفسی میکردید اما من که چندساله مادر هاگوارتز نامیده میشم باید عرض کنم خدمتتون که فوق العاده تخیل نویسی قوی دارید. یک سری توضیحات و ویژگیها هستش که در قالب یک ویس برای هر گروهی آماده کردم که به زودی براتون پست میکنم، اون ویس میتونه میتونه ایدههای خاصی بهتون بده برای مسابقههای بعدیمون پس با دقت گوش کنید هرجایی سئوالی داشتید، در خدمتتون هستم. مسابقه بعدی پس فردا برگزار میشه، مرسی از همراهیتون و قو تخیل قویتون🤍🌈
-
Taraneh عکس نمایه خود را تغییر داد
-
با منِ دلنازکِ دلتنگ، لطفاً بد نباش درد من با بودنت، تنها مداوا میشود...
- 10 پاسخ
-
- 1
-
-
سر ذوق آمدم از خندهی تو، باز بخند بی تفاوت به جهان باش و فقط ناز بخند
-
شده هی گم بشوی در خودت و دم نزنی ؟ من غریبانه ترین حالت دردم به خدا
-
پارت صد و هفدهم بارون شدت گرفته بود، کیس مورد نظر یه پسر همسن و سال سامان بود و داشت سوار تاکسی میشد که قرار بود سر خیابون بعدی تصادف کنه و تمام مسافران به رحمت خدا برن، از قضا این پسر هم اشتباهی سوار شد و داشت در تاکسی و میبست که مانع شدم و گفتم: ـ آقا پسر ببخشید من خیلی عجله دارم، میشه من جای شما سوار بشم؟ پسره به ساعتش نگاه کرد و گفت: ـ خانوم من دانشگام دیر شده، امروزم اگه سر موقع نرسم، استادم حذفم میکنه... با ناراحتی گفتم: ـ من بچم خونه مریضه، تب داره. واقعا نمیتونم منتظر تاکسی بعدی باشم، لطفا... پسره بهم نگاه کرد، مشخص بود دلش به حالم سوخته...با ناراحتی پیاده شد و گفت: ـ باشه، بفرمایید...چیکار کنم دیگه امروزم این درس و میفتم، کاری نمیشه کرد... داشت از کنارم رد میشد که زیر لب گفتم: ـ اگه خدا نخواد برگی از درخت نمیفته... نمیدونم شنید یا نه اما با عجله رفت و تو صف تاکسی نشست...رفتنش و نگاه کردم و گفتم: ـ الان ناراحتی اما فردا خداروشکر میکنی که فقط از درست حذف شدی و از صحنه روزگار حذف نشدی! قطعا خدا صلاح شما رو بیشتر از خودتون میدونه! یهو راننده تاکسی گفت: ـ آبجی سوار میشی یا نه؟ میخوام حرکت کنم... بهش نگاه کردم و در ماشین و بستم و گفتم: ـ نه حاجی، برو به سلامت! وقتی که رفت، رفتم سوار ماشین شدم و گفتم: ـ زندگی اون بندگان خدا هم تا اینجا بود؛ چه میشه کرد!
- 119 پاسخ
-
- رمان جدید
- رمان فانتزی
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :