QAZAL ارسال شده در 4 ساعت قبل سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در 4 ساعت قبل پارت صدم با تعجب گفتم: ـ من که هنوز درسم تموم نشده. سهند گفت: ـ خب درست هم میخونی، مشکلش چیه؟ چیزی نگفتم ولی خوشحال بودم از اینکه سهند اینقدر توی تصمیمش مصممه. سهند یه بشکن زد و گفت: ـ چیشد؟ رفتی تو فکر. نکنه میخوای جواب منفی بدی؟! خندیدم و گفتم: ـ قبول میکنم. یهو بلند شد و با خوشحالی گفت: ـ خدایا شکرت، بالاخره این دختر رو بدست آوردم. بلند شدم گفتم: ـ هیس یواشتر سهند، همه دارن بهمون نگاه میکنن. سهند با خونسردی گفت: ـ خب نگاه کنن! امشب من خوشبخت ترینم آدم روی کرهی زمینم. هیچکس نمیتونه خوشحالیم رو خراب کنه. خندیدم و گفتم: ـ امیدوارم که یه روز ازم خسته نشی. بهم نگاهی کرد و گفت: ـ من تا عمر دارم خاک زیر پاتم دختر. با ذوق گفتم: ـ خیلی دوستت دارم. گفت: ـ من بیشتر. بعد جعبهای از توی لباسش درآورد و باز کرد. یه انگشتر تک نگین ساده که خیلی ظریف و شیک بود. با شادی گفتم: ـ وای سهند چقدر خوشگله. همونجوری که داشت میذاشت تو انگشتم گفت: ـ نه به خوشگلیه تو. دستم رو بردم بالا و به انگشتر توی دستم نگاه کردم و گفتم: ـ خیلی هدیهی خوشگلی برام خریدی. بهم نگاه کرد و با لبخند گفت: ـ البته هدیه تولدت تو ماشینه. با تعجب گفتم: ـ من فکر میکردم هدیم همینه. چشمکی بهم زد و گفت: ـ با من بیا. دنبالش راه افتادم و رفتیم سمت ماشین نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/838-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%B4%D9%85-%D9%86%DA%A9%D9%86-%D8%BA%D8%B2%D8%A7%D9%84-%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D8%A6%DB%8C%D9%84%DB%8C-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/page/5/#findComment-7856 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
شما در حال پست به عنوان مهمان هستید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.