عضو ویژه Atna1318 ارسال شده در 14 اردیبهشت عضو ویژه اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت (ویرایش شده) بسم الله الرحمن الرحیم داستان تاریخ برای کودکان: ورود آریایی ها نویسنده آتناملازاده سخن با پدر و مادر: آیندگان را از عشق به ایران محروم نکنید مقدمه: میهن ما ایران بهشت جاویدان خوب و سبز و خرم سرزمین من کشور ما زیباست سرزمین گلهاست خونهی بلبلهاست همیشه خرّم بچّههای ایران همه خوش و خندان خیلی مهربونیم چه خوشزبوننیم ما گلهای باغیم خوب و خوش اخلاقیم روزها با بلبلها آواز میخوانیم ویرایش شده 8 خرداد توسط Atna1318 4 نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/543-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%A2%D8%B1%DB%8C%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%87%D8%A7-%D8%A2%D8%AA%D9%86%D8%A7-%D9%85%D9%84%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/ به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
عضو ویژه Atna1318 ارسال شده در 2 خرداد سازنده عضو ویژه اشتراک گذاری ارسال شده در 2 خرداد بسم الله الرحمن الرحیم قصه داریم چه قصهای چه قصه بیغصهای حکایت از اون قدیما از مامان و بابا بزرگها یک روز و روزگاری یک عالمه انسان خوب که اسمشون آریا بود بودن توی شهری سرد نبود غذا، پر بود از برف خسته شدن اون آدما ترسیدن از سردیِ هوا نشستن و صحبت کردن: - بریم یکجای گرم و گرم بریم سفر، بریم سفر بار و بندیل بستن راه افتادن به سمت ما یکم اومدن پیش ما یکم رفتن اونورترا 3 نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/543-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%A2%D8%B1%DB%8C%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%87%D8%A7-%D8%A2%D8%AA%D9%86%D8%A7-%D9%85%D9%84%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/#findComment-6113 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
عضو ویژه Atna1318 ارسال شده در 8 خرداد سازنده عضو ویژه اشتراک گذاری ارسال شده در 8 خرداد (ویرایش شده) پارت دو: تشکیل ماد اونهایی که ایران بودن خواستن یکجا ساکن بشن چند نفر رفتن به مشهد چند نفرم شیرازی شدن گروهی رفتن همدان بین مردم اون دیار اونهایی که همدان بودن یک دشمن بدجنس داشتن اسم اون دشمن بود آشور از سمت عراق اومده بود کار اونها دزدی بود که خیلی بد کاری بود همدان حاکم نداشت رییس نداشت، رهبر نداشت همه باهم دعوا داشتند کسی نبود کمک کنه خواستن رییس داشته باشند تا دشمنم شکست بده یک مردی بود خیلی مهربون فهمیده و خوش سر و زبون اسم این آقا بود دیاکو مورد احترام همه بود ویرایش شده 8 خرداد توسط Atna1318 2 نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/543-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%A2%D8%B1%DB%8C%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%87%D8%A7-%D8%A2%D8%AA%D9%86%D8%A7-%D9%85%D9%84%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/#findComment-6272 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
عضو ویژه Atna1318 ارسال شده در 8 خرداد سازنده عضو ویژه اشتراک گذاری ارسال شده در 8 خرداد پارت سه: پارت دو تشکیل ماد مردم رفتن پیش این آقا گفتن: آقا، آقای زیبا میشه شما حاکم بشی؟ با دشمنامون بجنگی؟ با دوستهاموم رفیق باشی؟ دیاکو قبول کرد یک قلعه بزرگ زد دشمن دشمنا شد دوست همه اونها شد اما دشمن بدجنس ترسید و گفت باید بری نمیخوایم تو باشی قوی تو برامون دردسری دیاکو قبول نکرد جنگ شد ولی.. دیاکو شکست خورد ضعیف شد و اسیر شد دیگه ماد حاکم نداشت همه باهم بد شدن دشمن دزد اونها حاکم کشور شدن 2 نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/543-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%A2%D8%B1%DB%8C%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%87%D8%A7-%D8%A2%D8%AA%D9%86%D8%A7-%D9%85%D9%84%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/#findComment-6275 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
عضو ویژه Atna1318 ارسال شده در 14 خرداد سازنده عضو ویژه اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد (ویرایش شده) پارت چهار: فروتیش دیاکو قصه ما قصه پر غصه ما پسری داشت آقامنش اسم پسر بود فروتش فروتش توی تبعید بود با مامان و با داداشها توی خونهش زندانی بود اما اون خیلی قوی بود بزرگتر شد برگشت همدان مردم رو دور هم جمع کرد گفت: ای هموطن من آشور هست دشمن من باید اون رو شکست بدیم بیرون کنیم از خاکمون کنار من شما بمونید تا قهرمان بشیم هممون فروتش با آشور جنگید شکست داد دشمن بد رو دوباره ایران قوی شد از فروتش ماد راضی شد ویرایش شده 14 خرداد توسط Atna1318 2 نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/543-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%A2%D8%B1%DB%8C%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%87%D8%A7-%D8%A2%D8%AA%D9%86%D8%A7-%D9%85%D9%84%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/#findComment-6462 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
عضو ویژه Atna1318 ارسال شده در 14 خرداد سازنده عضو ویژه اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد پارت پنج: باغ، های معلق یکی بود و یکی نبود جانشین فروتش بود اسم اون بود هوخشتره قویترین حاکم ماد اون یک دختر داشت خانم خوش قد و بالا باهوش و مهربون بودش زیبا و خوش زبون بودش فروتش و حاکم بابل بابل توی عراق الان باهم گفتن بیا صلح کنیم تو دخترت به من بده من دخترم عروس تو آمتیس شاهدخت ماد عروس حاکم بابل شد اما دلش اونجا گرفت بیابون بود، زیبا نبود دلش هوای وطن کرد برف همدان و گل و سبز مادر و پدر و دوستانش حاکم بابل اون رو دوست داشت دوست نداشت غصه بخوره برای ملکه زد هفت باغ بزرگ باغهای روی هم بودن زیباترین مکان شهر بودن گل و سبزه و درخت پروانه و گوزن و آهو هرکی میاومد به اون شهر به ملکه هدیه میداد یک گل ناز یا درخت تا بکاره توی باغ قشنگش ملکه دیگه خوشحال بود از پادشاه متشکر بود اون خانم خوبی شد برای پادشاه آورد سه فرزند خوش بر و رو 2 نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/543-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%A2%D8%B1%DB%8C%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%87%D8%A7-%D8%A2%D8%AA%D9%86%D8%A7-%D9%85%D9%84%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/#findComment-6471 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
عضو ویژه Atna1318 ارسال شده در 15 خرداد سازنده عضو ویژه اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد (ویرایش شده) پارت شیش: ماندانا آخرین حاکم ماد خیلی بود خوشگذرون همش مهمونی داشت کاری نداشت او به مردم حاکم ماد یک دختر داشت که اسمشم ماندانا بود ماندانا میگفت به بابا اینطور نکن، اونطور نکن با مردم مهربون باش به فقیرها کمک کن مهمونی نگیر مدام از پول مردم خرج نکن آستیاگ این حرفها رو گوش نداد به دخترش گفت: بابا جان توی کار من دخالت نکن تو رو شوهر میدم من بری یکجای دور و دور کمبوجه حاکم پارس حاکم شیراز و انشان به خواستگاری اون اومد شد داماد حاکم ماد پارس زیر دست ماد بود حاکمش سرسپرده اما خدا میدونست کی قرار از اینجا بیاد به ایران ما ویرایش شده 20 خرداد توسط Atna1318 2 نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/543-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%A2%D8%B1%DB%8C%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%87%D8%A7-%D8%A2%D8%AA%D9%86%D8%A7-%D9%85%D9%84%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/#findComment-6483 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
عضو ویژه Atna1318 ارسال شده در 22 خرداد سازنده عضو ویژه اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد (ویرایش شده) پارت هفت: کوروش و آستیاگ آمد به جهان فرا پادشاه پوری دلیری و رشید و آگاه نام او بود کوروش شاهنشاه بر زمین نبود به مانندش کارگشاه بر ماد جنگید در سه بار و پیروز گشت بخشید حاکم را و بر نفس فیروز گشت سپس به سوی لیدی و بابل رهسپار شد بابل را محاصر کرد و با هوشش رستگار شد در آن زمان های و هوی پرست که فاتح را بود غارت و کجی دست نریخت یک قطره خون و نشکست دری بخشید حتی حاکم ستمگر بییاوری آزاد کرد هرکه برده بود در آن سرای بخشید اموال ادیان و کرد احترام منشوری نوشت که در آن میگفت که منم، پادشاه مهربان این جهان او مهربان بود و نریخت خون بیگناه همچون پدر بود برای یاوران شاهنشاه بر همسرش مهربان و بر کودکانش بردبار بر ایران هدیه کرد صلح و محبت و رفاه ویرایش شده 22 خرداد توسط Atna1318 نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/543-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%A2%D8%B1%DB%8C%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%87%D8%A7-%D8%A2%D8%AA%D9%86%D8%A7-%D9%85%D9%84%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/#findComment-6587 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.