رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
به اطلاع کاربران می‌رسانیم دو انجمنِ نودهشتیا باهم ادغام شده‌اند. با این وجود، تمامی آثار شما محفوظ است و جای نگرانی نیست. در صورتی که مشکل ورود به اکانت خود را دارید، از گزینه "بازیابی پسوورد" استفاده کنید. ایدی تلگرام جهت بروز خطا: @Delbarity ×
انجمن نودهشتیا
به اطلاع کاربران می‌رسانیم دو انجمنِ نودهشتیا باهم ادغام شده‌اند. با این وجود، تمامی آثار شما محفوظ است و جای نگرانی نیست. در صورتی که مشکل ورود به اکانت خود را دارید، از گزینه "بازیابی پسوورد" استفاده کنید. ایدی تلگرام جهت بروز خطا: @Delbarity

ارسال‌های توصیه شده

#پارت صد و بیست و چهار... 

*بخش دهم*
... مهتا.... 
تازه از خواب بیدار شده بودم داشتم صبحانه می‌خوردم زنگ خانه را زدند می‌دانستم لیانا و رعنا خانم هستن، قرار بود بیایند اینجا تا تنها نباشم. 
 بدون سوال پرسیدن در را باز کردم آنا و دوتا فسقلی‌هایش بودن از تعجب چشمانم چهارتا شد رسما بدبخت شدم نمی‌فهمم این‌ها که قرار بود دو سه روز دیگه بیایند الان چرا آمدن؟ آنا گفت_ وا این قیافه چیه به خودت گرفتی، نمی‌ذاری بیایم تو؟.
آرام سلام دادم و در را باز کردم داخل آمد و بغلم کرد و گفت_ چقد دلم برات تنگ شده بود دختر. 
بعد از من جدا شد و گفت_ برو لباساتو بپوش کاوه هم داره میاد. 
برگشتم که برم گفت_ مهتا! بچرخ. 
چشمانم را بستم و نفس عمیق کشیدم و برگشتم نگاهش روی شکمم قفل شد و گفت_ غذا... زیاد میخوری انقد... چاق شدی؟. 
لبم را از خجالت گاز گرفتم نزدیک آمد و گفت_ پرسیدم غذا زیاد می‌خوری ؟.
نمی‌خواست باور کند که آبجی‌اش گند زده آرام گفتم+ آنا آروم باش بهت توضیح میدم.
داد زد_ چه توضیحی می‌خوای بدی تو؟.
بعد سیلی مهمانم کرد و گفت_ چند ماهه بهت میگم بیا پیش ما، میگی کلاس تابستونه برداشتم.
به شکمم اشاره کرد و گفت_ اینه کلاس تابستونه‌ات؟ چه غلطی کردی مهتا؟ این چه وضعیه؟.
صدای یالله گفتن کاوه می‌آمد آنا گفت_ گمشو برو تو اتاق و لباس بپوش.
بعد سمت در رفت تا بازش کند من هم به اتاق رفتم و پشت در نشستم، اجازه دادم اشک‌هایم جاری شوند. صدای کاوه و آنا از بیرون می‌آمد که داشتن صحبت می‌کردند کاوه گفت_ چی شده صدات تا بیرون می‌اومد.
آنا گفت_ هیچی نگو کاوه، اعصابم از دست این دختره‌ی عوضی خرده.
_ خب چیشده، بگو من حلش می‌کنم.
آنا پشت در آمد و گفت_ سریع بیا باید بریم دکتر و گندی که زدی و جمع کنیم.
با بغض و اه و اندوه گفتم+ آنا بذار برات توضیح بدم راجع بهم اشتباه فکر می‌کنی.
محکم به در کوبید و گفت_ خفه شو فقط آماده شو بریم.
کاوه نزدیک آمد و گفت_ آروم‌تر آنا! همسایه‌ها شاکی میشن، مگه چیشده؟.
آنا گفت_ بیا بیرون، خودت بگو چه گندی زدی! اشتباه کردم که قبول کردم بیای اینجا،همش تقصير خودم بود همون موقع که گفتی می‌خوای بیای تهران باید میزدم تو گوشت تا کارمون به اینجا نکشه، اون خاله‌ی بدبخت اومد و تو رو برای علی خواستگاری کرد، خیر سرم گفتم خودم بیام و بهت بگم ولی کاش پام می‌شکست و نمی‌اومدم، حالا می‌خوای چجوری این آبروریزی و جمع کنی هاا؟.
کاوه گفت_ آنا داری شلوغش می‌کنی خب بگو چیشده؟.
عماد گفت_ بابا، خاله مهتا غذا زیاد خورده چاق شده.
کاوه با تعجب گفتت_ چی؟.
انگار فهمید و گفت_ آنا می‌خوای بگی که مهتا؟.. این امکان نداره.
آنا گفت_ کجا موندی دخترهِ بی آبرو، زود بیا بریم.
مانتو و شالم را پوشیدم و در و باز کردم کاوه با تعجب گفت_ مهتا.ک! چطور ممکنه تو این کار و بکنی؟.
+ براتون توضیح میدم.
آنا با عصبانیت گفت_ توضیح لازم نیست باید بریم از شر این بچه‌ی لعنتی خلاص شیم.
دستم را گرفت و سمت در کشید و بازش کرد پشت در رعنا و لیانا ایستاده بودند و که رعنا گفت_ اینجا چه خبره؟.
دستم را از دست آنا کشیدم و گفتم+ آروم باش بذار من هم صحبت کنم.
آنا گفت_ نیازی به صحبت نیست بریم.
بعد خطاب به کاوه گفت_ بیا دیگه.
رعنا داخل آمد و گفت_ پرسیدم اینجا چه خبره؟ شما کی هستین؟.
آنا گفت_ به شما ربطی نداره، لطفا برین بیرون باید بریم. 
رعنا گفت_ باشه میریم، فقط می‌خوام بدونم شما کی هستین؟ تو خونهِ عروس من چیکار می‌کنین؟. 
آنا با تعجب گفت_ عروسِ تو؟ شما دیگه کی هستین؟. 
باز گفتم+ آنا بذار برات توضیح بدم. 
آنا گفت_ به توضیح تو نیاز نداره همین الان میریم از شر این بچه خلاص میشیم تمام. 
باز دستم را گرفت و کشید رعنا بلند گفت_ مگه از رو جنازه‌ی من رد شی که بذارم نوه‌ام رو بکشی. 
آنا گفت_بدون اجازه از خواهر بزرگترش عقدش کردین؟ شما هیچی. 
 سمت من چرخید و گفت_ خواهرت رو قابل ندونستی برای مراسمت دعوت کنی ببینم اصلا کی عقد کردین کی عروسی گرفتین که شکمت انقد بزرگه. 

  • پاسخ 125
  • ایجاد شده
  • آخرین پاسخ

بیشترین ارسال‌ها در این موضوع

به گفتگو بپیوندید

شما در حال پست به عنوان مهمان هستید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

اطلاعیه ها


×
  • اضافه کردن...