رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

ارسال‌های توصیه شده

نام رمان: تنها یاد او

نویسنده: mahya | کاربر انجمن نودهشتیا 

ژانر: عاشقانه، تراژدی، غمگین

خلاصه: گاهی عشق های واقعی هیچ وقت فرصت شکفتن پیدا نمی‌کنند. گاهی ادم ها برای همیشه از خانه ای کوچک به نام قلب می روند و فقط عکس یا شایدم نه، خاطره از آنها میماند.

در همین داستان هم همین موضوع مطرح است.

همیشه خداحافظی  وجود دارد اما کسی نمی‌داند ایا این خداحافظی با شکست مواجه شده یا به خیر و خوشی تمام شده.

داستان زنی است که اخرش با خداحافظی تمام می شود ماننده همه داستان های دیگر اما کسی نمی‌داند این خداحافظی با چه اتفاقی تمام شده است.

(عشق تراژدی همان عشقی است که اخرش با خداحافظی تمام شده(زمان از ان گذشته) اما دل نه)

پارت گذاری: جمعه ساعت ۱۱ صبح، چهارشنبه ساعت ۳ بعد از ظهر 

  • هانیه پروین عنوان را به رمان تنها یاد او | mahya کاربر انجمن نودهشتیا تغییر داد

پارت یک 

روز کریسمس بود امشب ، دخترم جین و دو نوه ام اوریانا و الیزابت را برای شب کریسمس به خانه ام دعوت کرده بودم اسم من مرکل است.

خانه ی من در امریکا درشهر لوس آنجلس و خانه دخترم در آمستردام است.

جلوی در خانه،خیابان ها و سقف خانه ها برف نشسته بود و میشود گفت از زمستان سال پیش سردتر بود.

همه در خانه های خودشان بودند و از پنجره خانه هایشان میشود عشق را لمس کرد لبخندی که موقع خوردن کیک بر لب های ان خانواده مینشیند امید به زندگی میدهد.

من با خود فکر کردم اگر او میماند من هم یعنی ما هم همینطور لبخند می‌زدیم و یک عمر در حسرت عشق نمی‌ماندیم.

البته او خواست بماند اما دست سرنوشت بد خط نوشت و لحظه های خوش مارا در یک لحظه از ما گرفت.

ساعت هشت و نیم است و مهمان هایم ساعت نه میرسند.

می‌خواهم امشب بهترین شبی باشد که من بعد از چهل سال تجربه کنم اما یک حسی درونم می‌گوید نه امشب هم مثل شب های دیگر در منجلاب بدبختی خود هستی و هنوز در نیامده ای اما من سعی کردم این حس را از درونم بیرون کنم و همین کار را کردم.

ساعت نه

صدای در بلند شد سریع رفتم در را باز کردم تا مهمان هایم در سرما نمانند.

ـ سلام مامان.

ـ سلام مامان بزرگ

مرکل جین و اوریانا و الیزابت را بغل کرد و گفت

ـ خیلی دلم براتون تنگ شده بود.

جین گفت

ـ ماهم همین طور

 یک نگاهی به دور و بر کردم و گفتم

ـ جین، دنیل کجاست؟

جین سریع لبخند زد و گفت

ـ مامان ما سرده مونه بریم داخل‌.

و بعد همه به داخل خانه رفتند می‌دانستم که اگه جین بخواهد به یک سوالی جواب ندهد سریع لبخند میزد و بحث رو عوض میکرد و این عادت را از من به ارث برده بود برای همین هم  دیگر سوالی نپرسیدم.

ویرایش شده توسط mahya

پارت دو

 

میز غذا را اماده کردم جین، اوریانا و الیزابت سر میز نشستیم و بوقلمون شکم پر را سر میز گذاشتم.

ـ خیل خوب حالا دعا میکنیم

و باهم زیر لب گفتیم

ـ خدایا ما را بیامرز، به خانه های مان روشنی بده، دل ما را از تاریکی ها دور کن، امشب هر نفسی که میکشیم به یادمان بیاور که عشق حتی در سردترین روز هم میروید، اگر کسی از ما دور شد نگهش دار و اگر کسی مانده محافظش باش.

امین

  

سکوتی خانه را فرا گرفت من گفتم

ـ خدایا به کسانی نگاه کن که پشت لبخند شان هزار غم نهفته است.

به عاشقانی که اسمشان کنار هم گفته نمیشود.

ادم هایی که امشب را بدون کسی که دوستشان دارند سر میکنند.

خدایا به سفره هایمان برکت بده.

اگر تقدیر راه ها را از هم جدا کرد،لطفا یاد همدیگر را در دل هایمان زنده نگه دار و راهشان را به نور برسان.

سال جدید مان را با ارامش رقم بزن، برای دل هایی که از بس جنگیدند و خسته اند ارامش عطا کن، و به قلب هایی که هنوز باور دارند عشق حتی در سردترین شب ها زنده است جرعتی بده تا از پای نیوفتند نوری بده تا در میان این همه تاریکی راهشان را پیدا کنند و معجزه ای بده که بفهمند هیچ دلی بی دلیل نمیتپد.

آمین

ویرایش شده توسط mahya

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
  • اضافه کردن...