Nedgolli ارسال شده در 13 فروردین ارسال شده در 13 فروردین (ویرایش شده) عنوان: فصلِ لیلی نام نویسنده: nedgolli ژانر: عاشقانه، اجتماعی هدف: تصویر کشیدن زیبایی عشق خلاصه: تو بوی بهاری..بوی خاکِ نم خورده..بوی عطر سیب و رازقی..تو چای قرمزِ هل داری تو یه عصر پاییزی..تو خودِ زندگی هستی .. لیلی دختری از دلِ ،کویر با گذرکردن از مراحل سخت زندگی به شکوه عشق دست پیدا میکنه آیا؟... ساعت پارت گذاری:۱۰ صبح و ۸شب ویرایش شده 14 فروردین توسط سادات.۸۲ 3 نقل قول
مدیر ارشد سادات.۸۲ ارسال شده در 14 فروردین مدیر ارشد ارسال شده در 14 فروردین 🌸درود خدمت شما نویسندهی عزیز🌸 از آنکه انجمن ما را برای انتشار اثر خود انتخاب کردهاید نهایت تشکر را داریم. لطفا قبل از شروع پارت گذاری ابتدا قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید. قوانین تایپ اثر در انجمن نودهشتیا برای اثر خود ابتدا درخواست ناظر بدهید تا همراه شما باشد. آموزش درخواست ناظر هنگامی که اثر شما به 30 پارت رسید می توانید درخواست نقد بدهید. درخواست نقد اثر با رسیدن به 35 پارت می توانید برای اثر خود درخواست جلد بدهید. درخواست کاور رمان با تحویل گرفتن نقد و ویرایش نکات، می توانید درخواست بررسی برای تالار برتر را بدهید. درخواست انتقال به تالار برتر همچنین با اتمام اثرتون لطفا در این تاپیک اعلام فرمایید. اعلام پایان با تشکر |کادر مدیریت نودهشتیا| 1 نقل قول
Nedgolli ارسال شده در 1 اردیبهشت سازنده ارسال شده در 1 اردیبهشت پارت ۳ لیلی چنان شیفته و دلبسته فرهاد بود که خداگونه میپرستید اونو .و فرهاد چنان عاشق لیلی که غیر اون چیزیو و کسیو نمیدید .خبر تو تموم آبادی پیجیده بود که بله لیلی و فرهاد خاطر خواه همدیگن .فرهاد خواستگاری ناموفقی داشت و لیلی هم نیز همچنین .پس فرهاد به خانوادش رسوند که برن و از لیلی خاستگاری کنن اما مادر فرهاد دوست داشت فرهاد با خواهر زاده اش ازدواج کنه و ناراضی بود اما از اونجایی ک فرهاد همیشه حرف خودش بود پس ناچارا باهاش رفتن خاستگاری و جواب بله رو گرفتن و برای عروسی اماده میشدن ..لیلی تک دختر خانواده و عزیز کرده مادرش مث ماه میدرخشید تو مجلس .شب بعد حلقه و چادر و شکلات و کله قند سفید بزرگ و بقیه رسومات رو به جا اوردن و لیلی و فرهاد رسما نامزد شدن و فردای اون روز عقد جاری شد و مراسم جنابندون و شب زفاف به خوشگلی تمام برگزار شد و لیلی پا به خونه ی عشقش فرهاد گذاشت .. اما چه کسی از اینده و فرداها خبر داره ؟ چه کسی میدونه عشق گره اخر ه برای نبریدن .. عشق چونان اتش به خرمن من زدی تو ... 1 نقل قول
Nedgolli ارسال شده در یکشنبه در 08:53 سازنده ارسال شده در یکشنبه در 08:53 پارت چهارم فرهاد مجزا خونه نداشت و لیلی ناچار با مادر شوهرش زندگی میکرد و این سراغاز فصلِ لیلی بود ... لیلی : به بدنم قش و قوسی میدم و خرمن موهای فرخورده ی مشکیمو جمع میکنم و بدنم انگار کوه کندم ..نگاهی به ملحفه ی رنگ رنگی میندازم و لکه های قرمز روی اون بهم یاداوری میکنه که از دنیای دخترونگیم خداحافظی کردم و پا به دنیای زن بودن و همسر بودن گزاشتم میخام بلند شم ک بوی هل و گل محمدی بینیمو قلقلک میده و لبخندی میزنم و دلشاد از اینکه به دلبر رسیدم و النگوهای پر نقش و نگارمو دستم میکنم و میخام برم بیرون ک در زده میشه میرم پشت در مادر شوهرمو میبینم ک پشت در ایستاده یعنی چیکار داره؟ میگه عروس النگوهاتو دربیار قسطی بودن و من پول قسط نمیدم صاحبشون اومده ببرتشون ..و تموم طلاهامو میبرن و من میشینم پشت در و ملحفه ی رنگ رنگی بهم دهن کجی میکنه ...چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی .. نه تبریکی نه چیزی نه پاگشایی نه کاچی ...همین طلاهاتو بده!! هق هقم رو تو بالشم خفه میکنم ک کسی نشنوه عروس فرهاد خار شده روز پاگشاش ... لیلی صبر کن تو عاشقی ..فرهاد رو داری .. 1 نقل قول
ارسالهای توصیه شده