رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

ارسال‌های توصیه شده

ارسال شده در (ویرایش شده)

 

 

به نام خدای کلمات ذهنم

اسم رمان: عشق زهرآلود

نویسنده: ستایش کاربر انجمن نودهشتیا 

ژانر رمان: عاشقانه، مافیایی، انتقامی

خلاصه:

آنها نمی‌دانند که در قلب او چه خلق شد
آنها نمی‌دانند دخترک ازکوه‌ درد سرازیر شد
زیر خروارها شن از جنس درد دفن شد...

سرنوشت دختری که بعد رها شدن گیر افتادن دست ناپدری سرنوشتی دردناک براش رقم میخوره...

 

 

ویراستار: @marzii79

ویرایش شده توسط marzii79
  • مدیر ارشد
ارسال شده در

%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4%DB%B1%DB%B0%DB%

🌸درود خدمت شما نویسنده‌ی عزیز🌸

از آن‌که انجمن ما را برای انتشار اثر خود انتخاب کرده‌اید نهایت تشکر را داریم.

لطفا قبل از شروع پارت گذاری ابتدا قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید.

قوانین تایپ اثر در انجمن نودهشتیا

برای اثر خود ابتدا درخواست ناظر بدهید تا همراه شما باشد.

آموزش درخواست ناظر

هنگامی که اثر شما به 30 پارت رسید می توانید درخواست نقد بدهید.

درخواست نقد اثر

با رسیدن به 35 پارت می توانید برای اثر خود درخواست جلد بدهید.

درخواست کاور رمان

با تحویل گرفتن نقد و ویرایش نکات، می توانید درخواست بررسی برای تالار برتر را بدهید.

درخواست انتقال به تالار برتر

همچنین با اتمام اثرتون لطفا در این تاپیک اعلام فرمایید.

اعلام پایان

با تشکر

|کادر مدیریت نودهشتیا|

ارسال شده در

#پارت۱

 

عشق زهر الود🫀

 

تمام تنم رد کمر بند بود انگار دیگه قلبم خسته شده بود از این اسارت، تمام سرم پر بود از حرف های ناگفته از حرفایی که سکوت ازش سرازیر بود.

 

شاید میتونستن کمی تغییر ایجاد کنم ،ریشه موهام به شدت درد میکرد سرم نیر می‌کشید 

بوی خون پیچیده بود تو اتاق ۶ متری

حتی مشخص نیست اتاق یا انبار ،شایدم 

اسمش شکنجه گاه منه.

 

خواستم کمی چشام ببندم اما حتی با بستن چشمام هم از تاریکی فرار میکردم میترسیدم خوابم ببره بابت همین هم تنبیه شم.

 

توانش نداشتم حتی اونقدر درد داشتم که

نمیتونستم فکر فرار بیوفتم.

 

اونم همین میخواست میخواست اونقدر تو درد

خودم خو یرم که نتونم به چیزی فک کنم.

 

اما من تلاش میکردم کاری کنم ،مادرم یعنی نترسید ازاسیب دیدن من...

 

همش سوال های بیشتری برام به وجود میاد

یه سوال به سوال های بی جواب دیگه اظافه 

میشه من بیشتر توان تحملم از دست میدم.

ارسال شده در

#پارت۲

 

عشق زهرالود🫀

 

سردم بود اصلا یادم نبود که آخرین باری که چیزی خورده باشم کی بوده.

 

حتی نمیتونستم فرقی با یه تیکه یخ و با خودم پیدا کنم،اگه مامانم منو انتخاب می‌کرد الان تو این وضعیت نبودم.

 

دوماه پیش"

 

_مامان این کارو نکن چطوری میتونی بخاطر پول ازدواج کنی باهاش.

+دهنت ببند تو از زندگی چی میدونی اگه الان تو این شرایطم همش بخاطر این مثل یه بار

اضافی برام .

_چی داری میگی میخوای بری پی عشق و حالت منو بدی دست آدمی که نمیشناسی.

+هرجور میخوای فک کن ...

 

باورم نمیشد تپش قلب گرفته بودم یه ماهی طول کشید تا زندگیم از این سیاه تر بشه 

مادرم بخاطر پول باهاش ازدواج کنه بعد بره آمریکا اونو رسما به عنوان سرپرست من تایید کنه.

 

میدونستم چیز خوبی قرار نیست برام اتفاق بیوفته.

 

اما درست زمانی که خواستم فرار کنم..

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...