رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'دلنوشته'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • عمومی
    • قوانین نودهشتیا
    • همه چیز در مورد نودهشتیا
    • پرسش و پاسخ
  • تایپ و شروع نویسندگی
    • تایپ رمان
    • داستان کوتاه
    • صفحه نقد رمان ها
    • رمان های متروکه
    • دلنوشته
    • رمان های تکمیل شده
  • تالار رمان های برتر
    • رمان های نخبگان برگزیده
    • رمان های مورد تایید مدیران
    • رمان های مورد پسند کاربران
  • تالار خدمات نودهشتیا
    • درخواست خط طرح و چارت بندی پارت ها
    • درخواست ویراستاری
    • درخواست گویندگی اثر
    • درخواست ناظر رمان
    • درخواست طراحی کاور
    • درخواست چاپ رمان
    • درخواست تبلیغات رمان
    • درخواست رصد و بررسی اثر
  • کتابخانه نودهشتیا
    • معرفی و نقد کتاب
    • مصاحبه با نویسندگان نودهشتیا
    • معرفی آثار منتشر شده در سایت اصلی
  • تالار آموزشی
    • متفرقه
    • آموزش نویسندگی
    • آموزش ویراستاری
    • آموزش گویندگی
  • فیلم و سریال
    • معرفی فیلم و سریال
    • نقد فیلم
    • تاتر و نمایشنامه
  • موسیقی
    • معرفی موزیک
    • خوانندگان
  • ورزشی
    • فوتبالی
    • اخبار ورزشی
  • خاطره بازی نودهشتیا
    • چالش نودهشتیا
    • خاطره بازی
  • سرگرمی
    • مشاعره
    • متفرقه
    • هاگوارتز نودهشتیا
    • اخبار نودهشتیا
  • فرهنگ و هنر
    • تاریخ
    • بیوگرافی
    • مذهبی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


About Me

  1. بعضی وقتا فکر می‌کنم شاید قرار نیست هیچ‌چیز درست شه، و همین‌طور دارم دور خودم می‌چرخم. انگار عالم و آدم با من دشمن‌اند، حتی خدا هم با من لجّه. بعضی وقتا انقدر امیدوارم که اندازه‌ش رو نمی‌شه توصیف کرد، ولی امروز، ۱۶ آبان بود و دلم خیلی شکست. پیجی که با کلی تلاش و زحمت، کلیپ‌هایی که از حس و حال خودم می‌ذاشتم، دیدم هیچ بازخوردی نگرفته. انگار از بلندی افتادم و روی زمین خوردم، انگار تمام تلاش‌ها و زحمت‌هایی که کرده بودم، دیگه جواب نداده بود. من خیلی گریه کردم و تصمیم گرفتم یک راه دیگه امتحان کنم. پیجی که با تمام وجودم براش وقت گذاشته بودم، از خواب و همه‌چیزم زده بودم، امروز با دست‌های خودم دلیت کردم و یک تصمیم مهم گرفتم... نوشتن شروع کنم، چون تنها راه نجات من از افکارهای توی سرم، نوشتن است. گاهی احساس می‌کنم به‌جز خودم، هیچ‌کس حواسش به من نیست و این منو خیلی می‌رنجونه. ولی بازم با همه‌ی سختی‌هایی که دارم باهاشون دست و پنجه نرم می‌کنم، نمی‌خوام دست از تلاش کردن بردارم.
  2. خدایا هنوزم سعی می‌کنم اُمیدوار باشم و مثل قبل به زندگی با دید مثبت نگاه کنم دیگه برای هیچ آرزویی التماس نمی‌کنم و بهت زور نمی‌کنم تا اون در رو برام باز کنی چون قطعا تو حرفایی رو شنیده بودی که می‌دونستی قلبمو زخمی می‌کنه اما من بازم طبق معمول بهت گوش نکردم...:) اما این‌بار واقعا می‌سپارم به دستای خودت. از یه طرف خیالم راحت شد چون این آرزو یه سال بود که توی مغزم رژه می‌رفت و فهمیدم که آدما حتی دیگه از دورم قشنگ نیستن چه برسه از نزدیک! و تجربه شد اما از طرفی دیگه هم این تجربه و درس گرفتن تا تَهِ مغز استخون منو سوزوند مثل آدمای دیگه. می‌دونی چرا؟ چون بی منت سعی کردم خوب باشم و در مقابل تمام بی‌رحمی‌ها و بی احساسیا بهش انرژی مثبت و آرزوهای خوب منتقل کردم و سعی کردم از خودم تو ذهنش یه خاطره خوب بسازم اما اون چیکار کرد؟! جز حس ناکافی بودن و له کردن احساساتم، کار دیگه‌ایی نکرد و من تا جایی که تونستم فرصت دادم تا نااُمید و دلشکستم کنه که لحظه حذف کردن، هیچ شکی تو دلم باقی نمونه!
  3. به نام خدایت نام اثر:من در تو نویسنده:ماسو ژانر:عاشقانه درام بخش ها بخش اول: تو پیدا شدی بخش دوم: لطفا برو بخش سوم:مغزهای له شده بخش چهارم: تو در منی بخش پنجم بخش ششم
  4. یه مدل خوابیدن داریم به نام "غم خواب". من از زمانی که یادم میاد، دچار غَم خوابم... "غمخواب" یکی از نشونه های ناراحتی عمیق و راهی ناخودآگاه برای فرار از استرس، افسردگی یا مشکلاته که توان مواجهه با اونا رو ندارم. وقتی احساس می‌کنم که فشارای روانی زیادی روم هست و نمیتونم اونا رو پردازش کنم، به خواب پناه می‌برم. خوابیدن توو این حالت به نوعی تلاش برای بی‌حس کردن احساسات ناخوشاینده، چون تو خواب نیازی نیسن با درد و استرس روبه‌رو بشم! غم‌خواب بیشتر از یک خواب عادی برام طول میکشه. بعضا بیحالی و خستگی ذهنی و جسمی همواره همراهمه و بعد از بیداری هم اغلب احساس بهتری وجود نداره اما بیشتر اوقات هم بعدش دکمه‌‌ی آنِ مغزم و میزنم و به این فکر می‌کنم که اون لحظه‌ی غمناک با خواب برای من گذشته و زندگیش کردم و حالا که بیدار شدم می‌تونم به ادامه زندگیم برسم و حالم بهتر از قبل می‌شه....
×
×
  • اضافه کردن...