رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

تمامی فعالیت ها

این جریان به طور خودکار بروزرسانی می شود

  1. ساعت گذشته
  2. امروز
  3. پارت نود و هشتم بعد یه راه طولانی رسیدیم دم در خونه طرف. سامان موتور و خاموش کرد و رو به من گفت: ـ رییس نمیری؟ گفتم: ـ نه منتظر میمونم! ـ چرا؟ گفتم: ـ نگاه کن! همین لحظه همشون از دم در خونه اومدم بیرون. پدره دست یکی از قولاشو داشت و مادره هم دست یکی دیگه. اون دختر پونزده ساله هم که اسمش ارمغان بود با ناراحتی کیفشو تو دستش مچاله کرده بود و پشت سرشون راه افتاده بود. سامان با دیدنشون ازم پرسید: ـ این دیگه چه وضعشه! انگار اون دختره بینشون اضافه است! خنده تلخی کردم و گفتم: ـ همین زن و مرد بچه دار نمیشدن، چند سال پیش واسه اینکه این دختر و به سرپرستی قبول کنن خودشونو به آب و آتیش زدن؛ کارشونم خوب انجام دادن تا جایی که بچه‌های خودشون بدنیا اومد و با این بنده خدا مثل یه سربار رفتار کردن، طوریکه دختره هر روز آرزو می‌کنه کاش به همون بهزیستی برگرده! سامان یه اوفی کرد و گفت: ـ دلم برای بغضش سوخت! مصمم گفتم: ـ نسوزه چون تا چند دقیقه دیگه کارما وارد عمل میشه! سامان لپمو کشید و گفت: ـ جون تو فقط وارد عمل شو! خندیدم و به صورت نامرئی بهشون نزدیک شدم..زنه دوتا دو قلوی خودشو سوار ماشین کرد و داشت سوار می‌شد که ارمغان گفت: ـ مامان منو نمی‌بری؟
  4. سوال اول جواب : ۴ سوال دوم: ۳ سوال سوم: ۳ سوال چهارم: ۲ سوال پنج: ۴
  5. خدایا منم دوست دارم دلمو بزنم به دریا منتهی در جریانی که همش بیابونه.
  6. خدایا من ایوب نیستم، معیوبم اینقدر صبر من و دستکاری نکن
  7. امروز 3 August،روزِ جهانی خواهره.
  8. روزِ دوست ‌دختر هم گذشت و من هنوز دختر خوشگله‌ی کسی نیستم.
  9. آدم مرده نمیتونه غذا بخوره پس زنده بمون تا غذا بخوری
  10. اگه یکی بیاد بهم بگه یه مدت با هم باشیم بیبی! یا مثلا بگه عشقم عزیزم کوچولوی من بعد من بهش بگم: آقای محترم! من برای شما تا سفره عقد خانوم مهربانم، از سفره عقد تا بچه اول ترانه خانومم بعدش دیگه حاج خانومم! سن من داره میره بالا ولی تا حالا موقعیتش پیش نیومده
  11. ما معمولیا می‌گیم «بغض کردم» ولی طالب آملی می‌گه: «گرهِ گریه ز بیرون گلويم پیداست».
  12. به نام خدا سلام ترانه مهربان هستم در سایت نودهشتیا اینجاییم تا یه سری جملات و حرفا و توییت هایی که حق بودن و جایی رو نداریم که بی دلیل بیانشون کنیم رو بیان کنیم برای مثال چیزایی که تو ذهنتون آماده کردین تا موقع دعوا بگید و هیچوقت موقعیتش پیش نیومده! جمله‌هایی که تو ذهنتون ساختین تا اگه کسی فلان حرف رو زد شما این جواب رو بهش بدین اما خب موقعیتش پیش نیومده! توییت ها و لطیفه ها و شعر ها و همه چیزهایی که جایی خوندین یا بهتون گفته شده و تو خاطرتون مونده! و... فقط یه نکته لطفا تو تاپیک با هم صحبت نکنید و فقط موقعیت، جواب یا جمله مد نظرتون رو بفرستید ممنون
  1. نمایش فعالیت های بیشتر
×
×
  • اضافه کردن...