تمامی فعالیت ها
این جریان به طور خودکار بروزرسانی می شود
- ساعت گذشته
-
معرفی فیلم سینمایی سال آکسفورد من | My oxford year 2025
Taraneh پاسخی برای Taraneh ارسال کرد در موضوع : معرفی فیلم و سریال
🎥 فیلم جدید " سال آکسفورد من " My Oxford Year 2025 🎖امتیاز: 6.3 از 10 🎭ژانر: عاشقانه درام کمدی 👤ﮐﺎﺭﮔﺮﺩﺍﻥ: Iain Morris 🌟ستارگان: Sofia Carson Corey Mylchreest Dougray Scott Catherine McCormack 🌎محصول کشور: آمریکا ⏰زمان: 113 دقیقه ✍خلاصه داستان: داستان دختری آمریکایی بهنام آنا که به آرزوی کودکیاش یعنی تحصیل در آکسفورد میرسد، اما در آنجا با پسری جذاب آشنا میشود و... -
معرفی فیلم سینمایی سال آکسفورد من | My oxford year 2025
Taraneh پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در معرفی فیلم و سریال
-
معرفی فیلم سینمایی خوب بود | Good one 2024
Taraneh پاسخی برای Taraneh ارسال کرد در موضوع : معرفی فیلم و سریال
🎥 فیلم " خوب بود " Good One 2024 🎖امتیاز: 7.1 از 10 🎭ژانر: درام 📥کیفیت عالی 👤ﮐﺎﺭﮔﺮﺩﺍﻥ: India Donaldson 🌟ستارگان: Lily Collias, Sumaya Bouhbal, Valentine Black 🌎محصول کشور: آمریکا ⏰زمان: 90 دقیقه ✍خلاصه داستان: داستان دختری هفده ساله بهنام سم که به همراه پدرش و دوست صمیمیاش برای اردو به کوهستان کتسکیلز میروند. آنجا سم شاهد رقابت و اختلافات بین پدرش و دوستاش است که... -
معرفی فیلم سینمایی خوب بود | Good one 2024
Taraneh پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در معرفی فیلم و سریال
-
معرفی فیلم سینمایی هیولا سرشت | Monstrous 2022
Taraneh پاسخی برای Taraneh ارسال کرد در موضوع : معرفی فیلم و سریال
-
-
معرفی فیلم سینمایی هیولا سرشت | Monstrous 2022
Taraneh پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در معرفی فیلم و سریال
🎥 فیلم " هیولا سرشت " Monstrous 2022 🎖امتیاز: 4.7 از 10 🎭ژانر: ترسناک معمایی هیجان_انگیز 📥کیفیت عالی 👤ﮐﺎﺭﮔﺮﺩﺍﻥ: Chris Sivertson 🌟ستارگان: Christina Ricci Santino Barnard Don Baldaramos 🌎محصول کشور: آمریکا ⏰زمان: 88 دقیقه ✍خلاصه داستان: داستان زنی آسیب دیده که با پسر 7 ساله اش از دست شوهر سابق بدرفتار خود فرار می کند. در پناهگاه جدید و دورافتادهشان متوجه میشوند که هیولایی بزرگتر و ترسناکتر برای مقابله با آنها دارند. -
🎥 انیمیشن جدید " نژا " Ne Zha 2025 🎖امتیاز: 8.1 از 10 🎭ژانر: انیمیشن اکشن درام ماجراجویی فانتزی 📥کیفیت عالی 👤ﮐﺎﺭﮔﺮﺩﺍﻥ: Yu Yang 🌟ستارگان: Yanting Lü Mo Han Hao Chen Gong Geer 🌎محصول کشور: چین ⏰زمان: 143 دقیقه ✍خلاصه داستان: پس از یک فاجعه بزرگ، برخلاف جسمهایشان، روحهای نژا و اوبینگ نجات پیدا میکنند و فرصت یک زندگی جدید نصیبشان میشود، اما...
-
پارت صد و ششم این نشونهایی از این بود که حال قلب سامان خیلی خوب نیست! سامان هم شروع به سرفه کردن کرد...سریع بهش گفتم که نگه داره! از تو کیفم به بطری آب درآوردم و پاشیدم به صورتش که با خنده گفت: ـ رییس آروم باش! با جدیت گفتم: ـ کوفت و آروم باش؛ مگه بهت نگفتم قرصاتو سر وقت بخور؟ اومد سمتم و گفت: ـ بخدا حالم خوبه! همشون هم که خودت بهم میدی، منتها یکم استرس گرفتم... با چشم غره نگاش کردم که گفت: ـ آخه نه اینکه پس فردا کنکور دارم، میترسم خراب کنم... رو به آسمون با ناله گفتم: ـ خدایا این بندههات چرا بابت چیزایی که هنوز اتفاق نیفتاده اینقدر انرژی منفی میدن! سامان که حال منو دید، بطری آب و آورد سمتم و گفت: ـ بخدا رییس اصلا قصد ناراحت کردنت و نداشتم...فکره دیگه؛ نمیتونم جلوشو بگیرم که... با عصبانیت نگاش کردم و گفتم: ـ باید بگیری، چون که برای قلبت خوب نیست سامان، بفهم! هر فکر منفی کنی ناخودآگاه برات اتفاق میفته...سعی کن همیشه مثبت باشی تا بهترین ها از طریق کائنات برات بیفته. با ترس آب و داد دستم و گفت: ـ باشه رییس، توروخدا آب بخور یکم آروم باش!
- 103 پاسخ
-
- 1
-
-
- رمان جدید
- رمان فانتزی
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
پارت صد و پنجم در ادامه به ارمغان اشاره کردم و گفتم: ـ ولی این بچه دیگه صبرم لبریز شده بود! نگاه کن؛ تازه برق چشماش برگشته... سامان سرفهایی کرد و گفت: ـ موافقم! به گردنبندم نگاه کردم و گفتم: ـ خب این پرونده هم تموم شد! بهتره برگردیم خونمون! یهو دیدم سامان زیر لب ریز ریز میخنده، منم با خندش، خندم گرفت و گفتم: ـ چرا میخندی؟ گفت: ـ لفظ خونمون از زبون تو برام خیلی قشنگ بود! حال کردم باهاش. خندیدم و چیزی نگفتم، داشتیم از در پرورشگاه بیرون میرفتیم که ارمغان صدام زد: ـ کارما! تا برگشتم، محکم بغلم کرد. یهو سامان آروم بازوشو کشید و گفت: ـ یواشتر دختر! لهش کردی! اما توجهی به حرف سامان نکرد و عمیق و از ته قلبش بغلم کرد؛ اینو از ضربان قلبش حس میکردم! دستامو پشتش حلقه زدم و سرشو بوسیدم که گفت: ـ مرسی که به حرفام گوش دادی کارما! هیچوقت فکر نمیکردم که دوباره به روزی خوشحالی به قلبم برگرده! دستمو گذاشتم رو قلبش و گفتم: ـ ما هر چیزیو که تو قلبتون باشه، میشنویم حتی اگه اونو به زبون نیارین! گونمو بوسید و گفت: ـ مطمئنم که همینطوره، به امید دیدار دوباره! بوسی براش پرتاب کردم و با سامان سوار موتور شدیم و رفتیم. زخمای روی صورت و گردنم میسوخت....
- 103 پاسخ
-
- 1
-
-
- رمان جدید
- رمان فانتزی
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
- دیروز
-
خشم سراسر وجودش را فرا گرفته؛ پای کوبان از پلههای کوتاه و سنگی جلوی تخت بالا میرود. صدای پاشنه نازک کفش هایش در سالن میپیچد. بر تخت شاهانهاش تکیه زده و پا روی پا میاندازد. پسرش، همان ببر وحشی تحت امرش نیز زیر لب غرش میکرد؛ فضای متشنج دور و اطرافش غریزه جنگجوی او را نیز بیدار کرده بود. فرمانده سلحشور سپاهش آمادهی رزم و گوش به فرمان روبرویش ایستاده بود. چشمانش دو گوی قرمز شده بود و دندان های نیشش بیقراری میکردند. به شمشیر آهنین سردارش چشم دوخته و میغرد: _ همهشون مستحق مرگ هستن! آمادهی یک شکار بزرگ بشید. فرمانده شوک زده لب میزند: _ منظورتون اینه که به دهکده حمله کنیم؟ دمی از هوای گرفتهی اتاق تاریکش گرفته و کلافه میگوید: _ توقع بیشتری ازت داشتم فرمانده! نگاه تیزش را به او دوخته و با دندانهایی چفت شده ادامه میدهد: _ این قصر سنگی خیلی وقته که جشنی به خودش ندیده؛ به شبگردهای عزیزم بگو: وقت مهمونیه، یه مهمونی بزرگ به صرف خون تازهی آدمیزاد...! با پایان جمله اش لبخند شروری بر لبان کبودش مینشیند و نیشهای بلند و تیزش را به نمایش میگذارد.
-
هانیه پروین عکس نمایه خود را تغییر داد
-
-
Sazrdir عضو سایت گردید
-
Taraneh عکس نمایه خود را تغییر داد
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-