تمامی فعالیت ها
این جریان به طور خودکار بروزرسانی می شود
- امروز
-
آنکارا
-
رمان مادمازل جیزل | M.L.CARMEN کاربر انجمن نودهشتیا
Mahsa_zbp4 پاسخی برای Mahsa_zbp4 ارسال کرد در موضوع : رمان های نخبگان برگزیده
" مادمازل جیزل " ~ پارت صد و نه هر دو ترسیده بودند. جیزل، قبلا او را وقتی گریه میکرد دیده بود اما نه تا این جد و مائل نیز که تا کنون گریهی او را ندیده بود، با وحشت سعی میکرد او را آرام کند. هیچکدام نمیدانستند چرا حرفهای دوشس ژاکلین آنقدر روی او تاثیر گذاشته بود. - لیدیا، سعی کن آرام باشی. مائل گفت. هر لحظه سعی میکرد او را آدام کند اما جیزل ساکت مانده بود. میدانست یک چیزی اینجا اشتباه است و میدانست که پای جکسون نیز در میان است. دست لیدیا را در دست گرفته و با انگشت شستش روی دست او را شانه میزد. - لیدیا برای چه گریه میکنی؟ جیزل، با عصبانیت و صدایی که از حد معمول کمی بالاتر بود، گفت. نمیخواست دلیل گریههایش را بداند که فقط فهمیده باشد؛ میخواست او را آرام کند. نمیتوانست ببیند که او آنقدر شدید اشک میریزد و هیچچیز نمیتوانست بگوید. از طرفی از دست دوشس ژاکلین، ژنرال لامارک و موسیو آنتوان عصبی بود اما نمیتوانست عصبانیتش را بر سر آنها خراب کند. لیدیا بالاخره به آنها نگاه کرد. در آن تاریکی نیز چشمان قرمز و بینی ورم کردهاش مشخص بود. مائل هینی کشید. - لیدیا! متعجب او را صدا زد. تمامی آرایشی که روی صورتش داشت اکنون بر روی گونههایش ریخته بودند و چهرهی معصومش به هم ریخته بود. لیدیا میلرزید. مائل به سرعت بلند شد. - میروم برایت پالتویی بیاورم. سپس به سوی کافه دویده بود. جیزل، هنوز دست لیدیا را در دست گرفته بود. - لیدیا... سخن از دهانش خارج نشده بود که لیدیا ملتمس نامش را صدا زد. - جیزل... بیشتر به او نزدیک شد. بالاخره سخن گفته بود. حتی با اینکه فقط نامش را صدا زده بود هم برایش ارزش بسیاری داشت. لیدیا ادامه داد: - من باید چه کنم؟ متعجب سری تکان داد. متوجه سخن او نشده بود. - منظورت چیست؟! کنجکاو پرسید. ته دلش میدانست قرار نیست چیزی بشنود که باعث خوشحالیاش بشود. لیدیا دست او را در دست گرفت. - من بخاطر جکسون مضحکهی خاص و عام شدهام. جیزل، سر کج کرد. قلبش به تپش افتاده بود. لیدیا میخواست چه بگوید؟ - منظورت چیست لیدیا؟ به سرعت سخن بگو. عصبی گفته بود. طاقتش تمام شده بود و میخواست زودتر بفهمد چه اتفاقی در حال رخ دادن است. - جکسون... جکسون... نمیتوانست بگوید. سخن تا توک زبانش میآمد و دوباره به جای اول باز میگشت. دستش را محکمتر گرفت. - لیدیا... لطفا! با التماس و خواهشی که در صدایش پدیدار بود، گفت. دیگر نمیتوانست صبور باشد. - لیدیا! عصبی نام او را جیغ کشید اما نمیدانست که قرار است از عجلهاش برای فهمیدن، پشیمان بشود. - جکسون به من خیانت کرد. دیگر هیچچیز نشنید. دست لیدیا از دستش رها شد. جان نگهداشتن دست او را نداشت. دهانش باز مانده و بدنش بیحس شده بود. چیزی را که میشنید باور نمیکرد. - لیدیا، دیوانه شدهای؟ ناباور زمزمه کرد. لیدیا با گریه سر تکان داد. - نه جیزل، واقعیت است؛ نمیخواستم به تو بگویم اما او باعث به هم خوردن نامزدیمان شد. او بود که مرا رها کرده و فرد دیگری را برگزید. از کناز او بلند شد و بالای سرش ایستاد. لیدیا همانطور که نشسته بود او را نگاه کرد. - جیزل... احساسی در صدایش موج میزد. احساسی که التماس میکرد تا او سخنانش را باور کند. صدایی که هر لحظه بیشتر اعصاب او را به هم میریخت. - نه؛ تو اشتباه فهمیدهای... مکثی کرد و از او دور شد. - او هیچوقت چنین کاری نمیکند. او اگر کسی را دوست داشته باشد، تا آخر عمرش در کنار او میماند؛ همانطور که در کنار مادر ایزابلا ایستاده است. -
کانادا
-
نیویورک
-
قصه صوتی هزار و یک شب | دنیا کاربر انجمن نودهشتیا
Donya پاسخی برای Donya ارسال کرد در موضوع : درخواست گویندگی اثر
https://uupload.ir/view/هزار_و_یک_شب_۱۵_yd5m.mp3/ -
قصه صوتی هزار و یک شب | دنیا کاربر انجمن نودهشتیا
Donya پاسخی برای Donya ارسال کرد در موضوع : درخواست گویندگی اثر
https://uupload.ir/view/هزار_و_یک_شب_۱۴_9jj8.mp3/ -
قصه صوتی هزار و یک شب | دنیا کاربر انجمن نودهشتیا
Donya پاسخی برای Donya ارسال کرد در موضوع : درخواست گویندگی اثر
https://uupload.ir/view/هزار_و_یک_شب۱۳_7p80.mp3/ -
قصه صوتی هزار و یک شب | دنیا کاربر انجمن نودهشتیا
Donya پاسخی برای Donya ارسال کرد در موضوع : درخواست گویندگی اثر
https://uupload.ir/view/هزار_و_یک_شب_۱۲_y28j.mp3/ -
قصه صوتی هزار و یک شب | دنیا کاربر انجمن نودهشتیا
Donya پاسخی برای Donya ارسال کرد در موضوع : درخواست گویندگی اثر
https://uupload.ir/view/هزار_و_یک_شب_۱۱_o8e5.mp3/ -
دامغان
-
نهاوند
-
رامیان
-
رامسر