رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
به اطلاع کاربران می‌رسانیم دو انجمنِ نودهشتیا باهم ادغام شده‌اند. با این وجود، تمامی آثار شما محفوظ است و جای نگرانی نیست. در صورتی که مشکل ورود به اکانت خود را دارید، از گزینه "بازیابی پسوورد" استفاده کنید. ایدی تلگرام جهت بروز خطا: @Delbarity ×
انجمن نودهشتیا
به اطلاع کاربران می‌رسانیم دو انجمنِ نودهشتیا باهم ادغام شده‌اند. با این وجود، تمامی آثار شما محفوظ است و جای نگرانی نیست. در صورتی که مشکل ورود به اکانت خود را دارید، از گزینه "بازیابی پسوورد" استفاده کنید. ایدی تلگرام جهت بروز خطا: @Delbarity

ارسال‌های توصیه شده

spacer.pngنام دلنوشته: دلتنگی

نام نویسنده: م.م.ر(شاهرخ)

ژانر: عاشقانه

خلاصه: 

آن روز که کوله‌بار عشقمان را برداشتی و بی‌سروصدا تنهایم گذاشتی، خبر نداشتی نیمی از قلب سنگی‌ات را کش رفته بودم. می‌دانستم اگر برای من هم دلتنگ نشوی، دلتنگ قلب نصفه مانده‌ات خواهی شد؛ زیرا که من تو را از خودت بهتر می‌شناسم، بازخواهی گشت و من باز با دیدنت دلتنگی‌ام را برطرف خواهم کرد.

ویرایش شده توسط sarahp
  • لایک 4
  • تشکر 3
  • ذوق زده 2
  • 2 هفته بعد...

#پارت اول

گاهی به‌ خود می‌گویم عاشق چه چیز این قلب سنگی شدم؟! اویی که این‌گونه زخم می‌زند و می‌رود، حتی نیم‌نگاهی هم به خرده شکسته‌هایی که خود باعثش بوده نمی‌اندازد، باز و باز به مغزم تلنگری زده این‌گونه صورت مسئله را پاک می‌کنم، در راه عشق و دوست داشتن نیازی به چون و چرا ندارم، دوستش دارم و بی‌بهانه دوستش خواهم داشت.

ویرایش شده توسط sarahp
  • لایک 3
  • تشکر 2
  • ذوق زده 1
در 11/26/2024 در 10:30 PM، Shahrokh گفته است:

 

#پارت دوم

در دوران کودکی‌ام سقف آرزوهایم بزرگ بود و هر شب دانه‌- دانه ستاره می‌چیدم،
اکنون که یک زن هستم و به‌دنبال آن ستاره‌ها دانه‌- دانه روزگار را جست‌وجو می‌کنم و تنها اثری که از آرزوها و ستاره‌ها می‌بینم، اندوه و خاکستری از گذشته‌‌است؛ کاش کودکی می‌ماندم که هیچ‌گاه سقف آرزوهایش کوچک نمی‌شد.

ویرایش شده توسط sarahp
  • لایک 2
  • تشکر 1
  • ذوق زده 1

#پارت سوم

اگر روزی به قلبی که خود با دستانت شکستی و تکه‌هایش را هم جمع نکردی، رجوع کردی و دیدی خود تکه‌ها را به‌سختی به‌‌هم بند زده و چسبانده! تعجب نکن، حتی امید به بازگشت خشم دوباره‌ات هم کافی است، تا انگیزه‌ای برایم شده و خود را مجدد برایت از نو بسازم.

ویرایش شده توسط sarahp
  • لایک 5

#پارت چهارم

دوست دارم در خیابان خیال تو قدم بزنم و چتر شکسته‌ی غم‌هایم را باز کنم.

دوست دارم شاعر لحظه‌های سرخ باشم و غزل‌- غزل گریه کنم.

امروز در حال مرتب کردن کمد، دفترچه‌ی خاطرات دوران دبیرستان به‌ چشمم خورد و کمی ورقش زدم؛ بیست سال از نوشتن نوشته‌های این دفتر می‌گذرد و از خیلی نگارنده‌های این دفتر بی‌خبرم، امیدوارم سالم و شاداب باشند و زندگی بر وفق مرادشان.

خواستم بگویم خوبه بعضی روزها به گذشته نگاهی انداخته و خودمان را در آن روزها جست‌وجو کنیم، انجام بدید، واقعا لذت بخشه!

ویرایش شده توسط sarahp
  • لایک 4
  • ذوق زده 1
  • 2 هفته بعد...

#پارت پنجم

یلدا حال که امشب به خانه‌ی من سر می‌زنی و پای سفره‌ی عیدانه‌ی چله‌ام می‌نشینی، کاش به در خانه‌ی دوستم هم تقه‌ای بزنی، دوستم بیش از آن‌که در تصور من بگنجد تنهاست!
و من قدرت و توان دور کردن تنهایی از نهان‌خانه‌ی دل او را ندارم، کاش تو بتوانی!

ویرایش شده توسط sarahp
  • لایک 4
  • تشکر 1
  • 1 ماه بعد...

#پارت ششم

امروز صدای وانتی را از داخل خانه شنیدم:

آهن پاره، وسایل منزل شکسته، روحی قراضه، ملامین خریداریم.

پنجره را باز کرده، صدایش زدم.

- آقا، قلب شکسته هم خریدارید؟!

داد زد:

- نه خانم! قلبش اگه خوب بود که نمی‌شکست!

امروز فهمیدم چرا قلبم را شکستی؟! قلب خوبی برایت نبودم، پس چشمم کور، با قلب شکسته‌ی بدون ترمیم ادامه خواهم داد!

ویرایش شده توسط sarahp
  • لایک 2
  • تشکر 1
  • متعجب 1

#پارت هفتم

من هنوز در چین و شکن فری موهایم

دنبال قلب گم‌شده‌ی یار می‌گردم؛

در میان تارهای پیچیده‌ی موهایم،

عشقی فریاد می‌زند و خود را به در و دیوار قلبم می‌کوبد!

تو را درخواست می‌کند و عطش خواستنت او را به کویر می‌رساند.

من در بیابان دلتنگی و تنهایی‌ام اسیر شده‌ام، گم گشته‌ام.

ای عشق مرا دریاب.

ویرایش شده توسط sarahp
  • لایک 4
  • تشکر 1

#پارت هشتم

گاهی فکر می‌کنم جای خالی‌ات در قلبم را پر از سنگ کنم؛
اما سنگ نگذاشته پر شده از شقایق!

بیا تا دانه- دانه شقایق‌های درون قلبم را به زیر پایت پر‌- پر کنم و عشق را با شقایق از نو بسازیم.

ویرایش شده توسط sarahp
  • لایک 2
  • تشکر 2

#پارت نهم

من در زمانه‌ای زندگی می‌کنم، که در برابر دلگیری‌ها و دلخوری‌ها، یاد گرفته‌ام سکوت کنم.

سکوت من از رضایت نیست! باور حرف‌هایم را کسی نپذیرفت؛ پس به خلوت تنهایی سکوت روی آوردم و غم‌هایم را در دل، تنها برای قلبم بازگو کردم، هر چه باشد، غرورم را حفظ کرده‌ام، باقی هر چه بادا باد.

ویرایش شده توسط sarahp
  • لایک 1
  • تشکر 2

#پارت دهم

شب را دوست دارم، سکوت و تنهایی‌اش را

آنگاه که در تاریکی فضایش خاطره‌ی چشمانت برایم تداعی می‌شود و روی هر چه سیاهی را کم می‌کند.

شب را به یاد چشمان سیاهت دوست دارم، حاضرم به خاطر داشتنش روزگارم هم سیاه شود.

ویرایش شده توسط sarahp
  • لایک 2
  • تشکر 1

#پارت یازدهم

جانم تنهاییت را خریدارم...
کاش فاصله‌ی بین من و تو قد بی‌وفایی‌ام بود تا با رسیدن به تو کل تنهایی‌ات را مردانه به‌جان می‌خریدم.
 

ویرایش شده توسط sarahp
  • لایک 3

#پارت دوازدهم

کاش در کنار آشیانه‌ی دلم، خانه‌ی قلب دوست همسایه می‌کرد تا هر شب بعد از دید زدن خانه‌ی همسایه چشم می‌بستم.

و اگر شبی چشمانم به‌ دیدن رویت منور شود دیگر چشم به‌روی هیچ ماهی باز نمی‌کنم.
 

ویرایش شده توسط sarahp
  • لایک 3

#پارت سیزدهم

قربان حال دوست شدن از شیر مادر حلال‌تر است و مرا از نو زنده می‌کند، بار دیگر و بارهای دیگر قربانت می روم.

آن‌قدر دوستت دارم که گاهی به قلب خود نیز شک می‌کنم.

ویرایش شده توسط sarahp
  • لایک 3

#پارت چهاردهم

شادی جادوی عشق است که از چشمان من تراوش کرده بر جان شیرین تو می‌نشیند.

چه زمانی شادی در من فوران می‌کند؟!

آن‌گاه که تو را در آغوش کشیده!

در آغوش می‌کشمت تا بسیاری از دردهایم را درمان شوی، داروی دردهای بی‌‌درمانم!
 

ویرایش شده توسط sarahp
  • لایک 3

#پارت پانزدهم

گاهی زخم خوب است چون مرهم، درد دارد ولی دردش شیرین است. چرا از زخم خوردن بترسم؟ وقتی قلب زخم خورده‌ی من و تو این‌چنین ما را به‌هم گره زد، آرزو دارم گره‌اش تا قیامت باز نشود، به جهنم که زخمش هرگز بهبود نیابد!

ویرایش شده توسط sarahp
  • لایک 3

#پارت شانزدهم

از فاصله‌ها در متون ادبی بسیار یاد شده؛ اما من از فاصله گریزان نیستم. گاهی بدان روی می‌آورم و به سمتش مشتاقم، چون با وجود همین فاصله‌ها به احساسات عمیقی رسیدم که در نزدیکی‌هایم نرسیده بودم.

گاهی فاصله‌ها نزدیک بودن احساسات را بیشتر و بهتر به ما می‌فهماند.

ویرایش شده توسط sarahp
  • لایک 3

#پارت هفدهم

به شعر و ادبیات روی بیاورید و بدان دخیل ببندید. مطمئن باشید پشیمان نمی‌شوید.

شعر و ادبیات نه تنها شما را عاشق می‌کند، بلکه روحتان را در ایام جوانی محفوظ نگه می‌دارد...

  • لایک 3

#پارت هجدهم

عشق همین است... شکستن و شکست خوردن دارد... نفهمیدن و قدر ندونستن دارد... بی‌قراری و بی‌تابی و دلتنگی دارد!

اما باید باشد، چون بدون عشق زندگی معنایی ندارد.

باید سهم خودمان را از عشق بگیریم، با خوشبخت شدن! خوشبختی تنها مکافاتی است که ما می‌توانیم از این دنیای نامرد به نفعمان کسب کنیم.

ویرایش شده توسط sarahp
  • لایک 1
  • تشکر 1

#پارت نوزدهم

می‌گویی حسودم!

آری حسودم! چون تو را تنها برای خود می‌خواهم.

اگر بدانی حتی موقع تنهایی‌هایت، یا وقتی می‌خندی و رو‌به‌ رویت فرد دیگری جز من حضور دارد، چگونه آتش حسادت تمام جانم را فرا می‌گیرد و می‌سوزاند، دیگر بر من خرده نمی‌گیری.

در بازی عشق باید حسود بود! تو هم حسود باش!

من آن‌قدر قلبم درگیر مهربانیت شده، که حتی حسادت کردنت را نیز دوست می‌دارم.

ویرایش شده توسط sarahp
  • لایک 2

#پارت بیست

تا یکی‌به‌دو می‌شود، شیطان را لعنت می‌کنند!

من حتی شیطان را نیز دوست می‌دارم!  چون اگر او نبود، ما قدر خدایمان را نمی‌دانستیم.

اصلا اگر بدی نباشد، چگونه خوبی‌ها مشخص شود؟!

پس قدر هر چیزی که در این دنیا خلق شده را بدانیم که بی‌دلیل آفریده نشده است.

ویرایش شده توسط sarahp
  • لایک 1

#پارت بیست و یک

این رسم روزگار است، کسانی را که بیشتر دوست داریم، زودتر از دست می‌دهیم.

از آغوش‌های بی‌تکرار، فقط یادش می‌ماند و از خاطرات زیبا، گاهی غمش می‌ماند!

ما می‌مانیم و دردناک‌ترین قسمت جدایی، مرور خاطرات کسی که خودش رفته؛ اما برایمان تنها، یادش باقی مانده است.

ویرایش شده توسط sarahp
  • لایک 2

#پارت بیست و دو

خاطره!

امان از خاطراتت!

وقتی با قلبی درگیر و شکسته، شبانه‌روز خاطراتت را در ذهن مرور کردم و به دستان تهی شده‌ام از تو به تلخی نگریستم.

کاش آن موقع که می‌رفتی، خاطرات تلخ و شیرینت را نیز با خود می‌بردی و به جان من بینوا رحمی می‌کردی.

من خاطرات بدون تو را نمی‌خواهم!

ویرایش شده توسط Shahrokh
  • لایک 2

#پارت بیست و سه

عشق هم می‌تواند سرچشمه‌ی نور باشد، هم می‌تواند با خودش دنیایی از تاریکی بیاورد؛ وقتی مسیر را درست قدم برنداری، عشق می‌تواند مثل یک بمب‌اتم زندگی آدم‌های زیادی را منفجر ساخته و به نیستی بکشاند.

ویرایش شده توسط sarahp
  • لایک 2

#پارت بیست و چهار

نمی‌شود زنان عاشق را قضاوت کرد؛ چرا که زنان همیشه تابع شرایط هستند، تا عقل و قلبشان! و همیشه اولین چیزی را که در راه عشق قربانی کرده و سر می‌برند، احساسات و قلبشان است.

ویرایش شده توسط sarahp
  • لایک 2
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

اطلاعیه ها


×
×
  • اضافه کردن...