عاشقانه ای جدید و متفاوت رمان محکوم به عشق از غزال گرائیلی

[QAZAL]

بسم الله الرحمن الرحیم 

مقدمه:

دیگر به راستی میدانم درد یعنی چه! درد به معنی کتک خوردن تا حد مرگ و بیهوش شدن نبود. درد یعنی چیزی که دل انسانها را در هم می‌شکند و انسان ناگزیر است، با آن بمیرد. درِ سلول انفرادی قلبم را بشکن! دیگر تصمیم گرفتم که از خودم فرار کنم چون که تو زندانبان خوبی برای اسیری که تمام نقشه‌های فرارش به آغوش تو ختم می‌شد، نبودی! از این زندان که نامش زندگیست، خسته‌ام. پس قشنگی‌های دنیا کجاست؟ در عشق باختیم اما باختن، تقدیر نیست. با درد تنهایی ساختیم، پس تقدیر چیست؟

 

خلاصه داستان:

باوان دختر بیست ساله‌ایی که سرگرم زندگی و دلخوشی های کوچک خودش با کسی که دوسش داره هست. طی سرنوشت با مافیای شهر آشنا میشه و زندگیشون بهم گره میخوره اما این تمام ماجرا نیست و زمانی که فکر می‌کرد زندگی روی خوشش رو بهش نشون داده، توی یه تاریکی مطلق غرق میشه و ...