Alen ارسال شده در 22 بهمن اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن (ویرایش شده) به نام آنکه شادی را با غم آفرید. نام اثر: کامدلهای مرده نویسنده: آلن.ایزدقلم *** در سایهٔ سکوت، دلها میمیرند… زمانی که هر ضربان، پژواک ناگفتههایت شود، حرفهایت شنیده نشود و در گلو خفه بماند. بغضی شود که جای باریدن، آه شود… ویرایش شده 23 ساعت قبل توسط Alen 3 1 نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/3841-%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%DA%A9%D9%80%D8%A7%D9%85-%D8%AF%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%A2%D9%84%D9%86%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D8%AF%D9%82%D9%84%D9%85-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/ به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Alen ارسال شده در 25 بهمن سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن روزی روزگاری، در پسِ غمهای ویرانی، من بودم و آن بیمرام. قصهها گفتیم، قصهها ساختیم… زیرِ گوشهایم تا سپیدهدم، دلبرم مرا تا مرزِ دیوانگی میبُرد. اما گذشت… و گذشت. قصههای ما مزهٔ غصه گرفت، غصههایم داستان شد. و این بار، زیرِ گوشهایم تا سپیدهدم، نجوا عوض شد… این بار «نمیخواهمت» شد. 2 نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/3841-%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%DA%A9%D9%80%D8%A7%D9%85-%D8%AF%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%A2%D9%84%D9%86%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D8%AF%D9%82%D9%84%D9%85-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/#findComment-15582 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Alen ارسال شده در چهارشنبه در 06:45 PM سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 06:45 PM (ویرایش شده) دختر… امشب در میان تمام دردهایم، با فریادی که حتی خودم هم باورش نکردم، از خانه بیرون زدم. ساعت از نه گذشته بود و خیابان تاریکتر از همیشه. لباسِ میشان افتاده بود… و گرگِ درونشان بیدار؛ و من فقط دلم گرفته بود اما ترسی سرد و بیرحم آرامآرام به دلم خزید. ترسی که این مردمِ شهر در وجودم کاشتند؛ حرفهایی که میزدند، چون ماری زهرآگین، روحم را خطخطی میکرد نیش میزد، میسوزاند… حتی هوای بیرون هم آرامم نکرد. انگار هیچجای این دنیا سایهای برای دختران نمانده است. بگو… کجای این جهان پناهی هست؟ کدام گوشهاش هنوز امن مانده؟ تا فقط یک لحظه زیر سایهاش بنشینم، شاید این دلِ پر، این بغضِ لجوج، کمی سبکتر شود… ویرایش شده چهارشنبه در 06:47 PM توسط Alen 1 نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/3841-%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%DA%A9%D9%80%D8%A7%D9%85-%D8%AF%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%A2%D9%84%D9%86%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D8%AF%D9%82%D9%84%D9%85-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/#findComment-15654 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Alen ارسال شده در چهارشنبه در 07:10 PM سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 07:10 PM کاش مردم گاهی جلوی زبانشان را میگرفتند… زبان بدون استخوان است، اما میتواند قلبت را خرد کند، روح را سوراخ سوراخ کند و زخمهایی بکارد که هیچگاه خوب نمیشوند. زبانِ بیدل، استاد شکستن دلهاست، هر کلمهاش نیش زهراگین میزند، آرام و بیرحم، تمام تلخیها و تمام ناگفتهها، بیرحمانه از دهان بیرون میریزد، و هیچ کس مراقب نیست، هیچ کس در دل ما نمیبیند… 1 نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/3841-%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%DA%A9%D9%80%D8%A7%D9%85-%D8%AF%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%A2%D9%84%D9%86%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D8%AF%D9%82%D9%84%D9%85-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/#findComment-15655 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.