m,., ارسال شده در 22 بهمن اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن عنوان رمان: خدای دروغین نویسنده: mahya | کاربر انجمن نودهشتیا ژانر: تراژدی، ترسناک، جنایی ساعت پارت گذاری: چهارشنبه ساعت ۱۰ شب، پنجشنبه ساعت ۱۰ صبح خلاصه: در شهری مرموز، رازهایی پنهان و دروغهایی که حقیقت را میپوشانند، زندگی چند نفر را به هم میبافد. هر قدم به جلو، سؤالهای تازهای را آشکار میکند و هیچ چیزی آنطور که به نظر میرسد نیست. در این شهر، هیچ کس و هیچ چیز قابل اعتماد نیست و هر راز کوچک میتواند مسیر زندگیها را تغییر دهد. این شهر یورو نام دارد. 2 نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/3840-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D9%88%D8%BA%DB%8C%D9%86-mahya-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/ به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
m,., ارسال شده در 26 بهمن سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن پارت یک لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ از گام های شیطان پیروی مکنید که او برای شما دشمنی آشکار است. روزی روزگاری در شهری که یورو نام داشت دو نامزد به نام های ایلن و نایرا باهم زندگی میکردند. این شهر را هیچ کس نمیشناخت به طوری که اگر خیلی ناگهانی در شهر های دیگر کشور ایتالیا قدم بزنید و پرسید که ایا چنین شهری میشناسید انها به شما میخندیدند و میگفتند: ایا خیالاتی شده ای؟. ایلن موهایی خرمایی، چشمانی ابی،لب هایی کوچک و بینی قلمی شکل داشت. نایرا موهایی طلایی، چشمانی عسلی،لب های کوچک و بینی کوچکی داشت. ایلن و نایرا دو ماه بود که نامزد کرده بودند و چهار روز دیگر قرار بود ازدواج کنند. ساعت ۱۰ صبح ۳دسامبر ۱۹۲۰ نایرا کلید رو روی قفل در چرخاند و در را باز کرد و گفت ـ ایلن هنوز خوابی؟ بلند شو ببین چه خبر تازه ای اومده بدو. ایلن ما قیافه ای خواب آلود از اتاق اومد بیرون و گفت ـ چه خبره نایرا خونه رو گذاشتی رو سرت. نایرا روزنامه رو گذاشت روی میز و برای خودش قهوه ای ریخت و روی مبل نشست و گفت ـ برو دست و صورتت رو بشور بیا ببین چه خبره. حدود گذشتن چند دقیقه ایلن از دستشویی بیرون اومد و برای خودش قهوه ریخت و روی مبل نشست روزنامه رو در دست گرفت و خواند: مردی که توسط یک طلسم، طلسم شد (عجیب ترین خبر جهان) مردی یک طلسم برای نابود کردن دو نامزد گرفته بود اما خودش درگیر این طلسم شد و مرد به نظر مردم طلسم ، جادوگر و جادو خرافات است اما این طور نیست. طبق بازرسی های ما این مرد طلسم را برای دو نامزدی که چند روز بعد قرار است ازدواج کنند گرفت و انگار خودش با این طلسمی که گرفته بود طلسم شد او از طبقه ی پانزدهم یک ساختمان بیست طبقه افتاد و یک پا، یک دست، قفسه سینه او شکسته بود همچنین یک چشم او از حدقه بیرون زده بود. این مرد قبل مرگ خود صدایش را ظبط کرده بود و همه چیز را توضیح داده بود و ما از ظبط صدای این کرد فهمیدیم که طلسم شده. اگر اطلاعات بیشتری را پیدا کردیم حتما در روزنامه بعد خواهید خواند. نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/3840-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D9%88%D8%BA%DB%8C%D9%86-mahya-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/#findComment-15614 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
m,., ارسال شده در 27 بهمن سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در 27 بهمن پارت دو ایلن نگاهی به نایرا کرد و نایرا گفت ـ داشتم میومدم خونه از مردم شنیدم این مرد توی اولین خونه خیابان پروییبیتا زندگی میکرده. ایلن بلند شد و سمت پنجره رفت ـ من هنوزم نمیدونم مردم چرا به اون خیابان میگن نفرین شده؟ نایرا گفت ـ ایلن هرکی حتی یک قدم رفته توی اون خیابان اتفاق بدی براش افتاده یادت نمیاد؟ نایرا بغض کرد و ادامه داد ـ پدر و مادر من هم رفته بودن توی این خیابان و...... ایلن نزاشت حرف نایرا تموم بشه و گفت ـ نایرا ولش کن نایرا گفت ـ خیلی عجیبه، نه نام و نشونی ازش توی روزنامه هست نه اسم اون دو تا نامزد حتی یک نشونه هم توش نیست ایلن گفت ـ نایرا ولش کن میای بریم بیرون؟ نایرا بلند شد و گفت ـ اره برو لباست رو عوض کن بیا ایلن رفت توی اتاق و در اتاق روبست حدود گذشتن چند دقیقه ایلن از اتاق اومد بیرون و یک پارچه ای دستش بود و لوله شده و دورش یک نخ بسته شده بود و بوی خیلی بدی میداد. ایلن گفت ـ نایرا این برای تو؟؟؟؟ نایرا نگاهی با پارچه لوله شده انداخت و پارچه رو گرفت و گفت ـ نه برای من نیست اه چه بوی بدیم میده. پارچه رو گذاشت کنار اشغالی و گفت ـ اینجا میذارم اومدیم خونه میندازم آشغالی. نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/3840-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D9%88%D8%BA%DB%8C%D9%86-mahya-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/#findComment-15622 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
m,., ارسال شده در 55 دقیقه قبل سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در 55 دقیقه قبل پارت سه صبح روز بعد نایرا درو باز کرد وداد زد ـ ایلن، ایلن بیا ایلن از اتاق بیرون آمد و گفت ـ چی شده؟ نایرا روزنامه ای رو که در دست داشت را بالا گرفت و گفت ـ بببین ادامه روزنامه و نشست رو مبل و روزنامه را خواند «پیترو دنیرا» ـ نام مردی که طلسم شده است پیترو دنیرا است. طبق بازرسی های ما یک چاقو در قلب اقای دنیرا پیدا کردیم و سعی کردیم اثر انگشت قاتل روی چاقو پیدا کنیم و بعد از بازرسی به یک اتفاق عجیب برخورد کردیم اثر انگشت روی چاقو با اثر انگشت اقای دنیرا مطابقت دارد. از یک لحاظ آشپزخانه بیمارستان چاقو دارد و اوضاع آقای دنیرا انقدر وخیم بود که اگر قصد خودکشی داشت نمیتوانست پاشد و به آشپزخانه برود و خود را بکشد. ما آقای دنیرا را پشت در پیدا کردیم یعنی وقتی اقای دنیرا در قلبش چاقو خورده بود پشت در پیدا کردیم و پنجره اتاق شکسته بود پس به طور قطعی نمیتوانیم بگوییم که خودشکی کرده و از لحاظ دیگر میتوانیم بگوییم کشته شده چون پنجره اتاق شکسته بود. اگر شما توی روزنامه با همچین خبری رو به رو شوید چه کاری میکنید؟ می دانم سوالم احمقانه است و الان با خود می گویی که دیگر روزنامه پیدا نمیشود و الان با گوشی میشود هزار خبر جور وا جور راست یا دروغ دید و خواند. در سر نایرا هزار سوال وجود داشت مثل چرا اثر انگشت روی چاقو یکی است، چرا فامیلی مرد شبیه اسم نایرا بود، چرا خواست دو نامزد را طلسم کند، اگر اقای دنیرا پشت در بود پس داشت فرار میکرد؟ نایرا دیر یا زود به جواب سوالات خود میرسید. نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/3840-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D9%88%D8%BA%DB%8C%D9%86-mahya-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/#findComment-15795 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.