رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

ارسال‌های توصیه شده

نام رمان: افسانه اوراشیما و پسر ماهیگیر

نویسنده: khanehasil | کاربر انجمن نودهشتیا 

ژانر رمان: اجتماعی

قسمت اول – پسر ماهیگیر و دریا

روستای کوچکی در کنار دریای فیروزه‌ای بود؛ جایی که زندگی آرام، ساده و پر از بوی نمک جریان داشت.
مردم روستا با امواج بزرگ شده بودند و روزشان با صدای مرغ‌های دریایی آغاز می‌شد.
در میان آن‌ها جوانی مهربان و آرام به نام اوراشیما تارو زندگی می‌کرد.

تارو از کودکی دوستِ صمیمیِ دریا بود و موج‌ها را پدرانه‌ترین آغوش دنیا می‌دانست.
هر صبح، پیش از طلوع خورشید، قایق کوچک چوبی‌اش را آرام روی آب می‌نشاند.
دریا همیشه او را می‌پذیرفت، گویی سال‌هاست در انتظار آمدنش بوده است.

تارو ماهیگیر بود اما به شکار به‌عنوان نبرد نگاه نمی‌کرد؛
همیشه پیش از صید زیر لب از دریا اجازه می‌گرفت و آبی‌ها را ستایش می‌کرد.
مهربانی‌اش آن‌قدر عمیق بود که حتی پیران روستا او را «دلِ دریا» صدا می‌زدند.

زندگی‌اش ساده اما پر از معنا بود؛
می‌گفت هر موج داستانی دارد و هر صدف بخشی از یک راز قدیمی است.
تنها مشکل این بود که گاهی حس می‌کرد در سرنوشتش چیزی فراتر از ماهیگیری نوشته شده.

روزی که این احساس در قلبش سنگین‌تر از همیشه شد، آفتاب لایه نازکی از طلا روی آب ریخته بود.
تارو تورش را جمع کرد و آماده بازگشت شد اما دلش بی‌قرار بود.
احساس می‌کرد امروز روزی متفاوت است، روزی که دریا حرف تازه‌ای برای گفتن دارد.

وقتی قایقش را رو به ساحل هدایت می‌کرد، صدای خنده و فریاد چند کودک توجهش را جلب کرد.
خنده‌ها سرشار از شیطنت بود اما ته‌مایه‌ای از خشونت در آن‌ها جریان داشت.
تارو نگران شد و قایق را سریع‌تر به ساحل رساند.

صحنه‌ای دید که قلب مهربانش را لرزاند:
چند پسر بچه کوچک، لاک‌پشت ظریفی را گرفته بودند و با چوب می‌زدند.
لاک‌پشت بی‌دفاع، زیر دست و پای آن‌ها می‌لرزید و چشم‌های کوچکش پر از ترس بود.

تارو جلو رفت و با صدایی محکم اما آرام گفت:
«بس کنید! او هم جاندار است، درد را حس می‌کند… رهایش کنید.»
بچه‌ها که تارو را می‌شناختند، از شرم سرها را پایین انداختند و فرار کردند.

او لاک‌پشت را روی دست گرفت؛ پوستش خیس بود و بدنش خسته.
لاک‌پشت چشم‌هایش را به او دوخت، نگاهش عجیب انسانی و سپاسگزار بود.
تارو با لبخندی آرام گفت: «آزاد هستی، کوچولو… برو خانه.»

لاک‌پشت آرام در آب محو شد و امواج کمی بعد سطح دریا را صاف کردند؛
اما در دل تارو چیزی تکان خورد، انگار این مهربانی کوچک آغاز راهی بزرگ است.
آن روز هنوز نمی‌دانست که دریا این لطفش را بی‌پاسخ نمی‌گذارد…

ادامه دارد...

  • هانیه پروین عنوان را به رمان افسانه اوراشیما و پسر ماهیگیر | khanehasil کاربر انجمن نودهشتیا تغییر داد

به گفتگو بپیوندید

شما در حال پست به عنوان مهمان هستید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
  • اضافه کردن...