سایان ارسال شده در یکشنبه در 07:36 AM اشتراک گذاری ارسال شده در یکشنبه در 07:36 AM (ویرایش شده) نام رمان: طلسم آدریان ژانر: تخیلی، طنز، معمایی نویسنده: سایان خلاصه: یه ورد ساده، فقط یه کلمهی اشتباه و همهچیز از هم پاشید! آدریان فقط دنبال اثبات خودش بود؛ اما حالا دنیایی که میشناخت، دیگه همون نیست. چیزی از پشت آینهها رد شد؛ چیزی که قرار نبود هیچوقت اونجا باشه. نسخههای تاریکی، آروم و بیصدا میان و تو دنیا قدم میزنن، مثل سایههایی که هر لحظه میتونن اونها رو ببلعند. ویرایش شده 1 ساعت قبل توسط سایان 3 نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/3184-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B7%D9%84%D8%B3%D9%85-%D8%A2%D8%AF%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B9%D8%B6%D9%88-%D9%87%D8%A7%DA%AF%D9%88%D8%B1%D8%A7%D8%AA%D8%B2-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/ به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سایان ارسال شده در 1 ساعت قبل سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در 1 ساعت قبل -جادوی اول- صدای انفجاری مهیب، تمام مدرسه و محوطهی بیرونی رو لرزوند! تمام دانشآموزان توی محوطه، به سمت صدا چرخیدن. دودی از پشت درختهای صنوبر به آسمون میرفت و یکهو یک نفر جیغی کشید: - تو بازم گند زدی! جیغ، متعلق به خانم یویو بود. زنی میانسال و بد اخلاق که همیشه پشت سر آدریان ظاهر میشد و او رو دعوا میکرد. آدریان، پسرک ۱۶ ساله که با صورت روی زمین افتاده بود، خودش رو به سختی از روی زمین بلند کرد و شوکه، به دیگ منفجر شده خیره شد. اونقدری شوکه بود که قدرت جواب پس دادن به غرها و دعواهای خانم یویو رو نداشت. ذهنش خالی از فکر شده بود و فقط با نگاهی تاریک، به خرابکاریاش خیره شده بود. تینا و کریستوفر، از پشت بوتهها بیرون اومدن. خانم یویو با دیدن اون دونفر، با صدای تیز و ظریفش جیغ زد: - خدا لعنتتون کنه! همیشه باعث خرابکاری میشید! بیاید بیرون ببینم. تینا و کریستوفر با شرم و ترس، از میون بوتههای شمشاد بیرون اومدن و پا روی خاکسترهای روی چمنها گذاشتن. نگاه کریستوفر به چهرهی پریشون آدریان افتاد. تمام صورتش پر از دوده و خاکستر بود و موهای بورش روی هوا پراکنده بودن؛ نامرتب تر از همیشه. خانم یویو دستهای چروکیدهاش رو توی هوا تکون داد، انگار به مرض سکته کردن رسیده بود. - باورم نمیشه تونسته باشین با چوب مشک و عنبر، این فاجعه رو درست کنید. همین حالا باید بریم پیش مدیر چانگ. *** آدریان، داغان تر از چیزی بود که خودش بتونه حرکت کنه. تینا و کریستوفر زیربغل های آدریان رو گرفته بودن و پشت سر قدمهای بلند و سریع خانم یویو، تقریباً به سختی میدویدن. چرا که آدریان تمام قدرت حرکت و تکلم خودش رو از دست داده بود. وقتی از میون راهروهای مدرسه عبور میکردن، نگاه و خندههای بچهها، باعث میشه تینا ذره ذره از شرم آب بشه و کریستوفر به این فکر میکرد که مبادا سوفی، دختر مورد علاقش اون رو کنار آدریان ببینه. نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/3184-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B7%D9%84%D8%B3%D9%85-%D8%A2%D8%AF%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B9%D8%B6%D9%88-%D9%87%D8%A7%DA%AF%D9%88%D8%B1%D8%A7%D8%AA%D8%B2-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/#findComment-14066 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
شما در حال پست به عنوان مهمان هستید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.