سایه مولوی ارسال شده در دیروز در 07:11 AM سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در دیروز در 07:11 AM کوتاه سمت راموس سر چرخاندم و مثل خودش آرام جواب دادم: - نمیدونم. جفری زیر لب چیزی را زمزمه میکرد و در همان حال انگشتان دستش را هم تکان میداد و ما همچنان کنجکاو و متعجب به رفتارهای عجیب او خیره بودیم. ناگهان چندین نقطهی زرد رنگ و درخشان مثل ستاره به دور دستانش شروع به چرخیدن کرد و پس از چند لحظه یک فلوت چوبی در دستانش ظاهر شد. - اوه! جفری بیآنکه چشمانش را باز کند فلوت را به سمت لبهایش برد و از نفسش درون فلوت دمید. صدای فلوت آرامبخش و زیبا بود، به طوری که انسان را مسخِ و مجبور به گوش دادنِ صدای دلانگیزش میکرد. - چه صدای قشنگی! سرم را در تأیید حرف راموس تکان دادم؛ واقعاً هم صدایش بینظیر و زیبا بود. با صدای خش خشی در پشت سرم کمی سر چرخاندم، چیزی در پشت بوتهی سر سبز تمشک درحال تکان خوردن بود و من از ترس وجود یک حیوان وحشی چشم گشاد کرده بودم. در این شرایط فقط حملهی یک حیوان وحشی را کم داشتیم تا دردسرهایمان تکمیل شود، بوته باز تکان خورد و من وحشت زده کمی بالا تنهام را به عقب کشیده و منتظر حملهی یک خرس یا شیر بزرگ و وحشی بودم که ناگهان خرگوش کوچک و سفیدی از پشت بوته بیرون پرید. - اوه خدای من! لبخندی از ترس بیخودم به روی لبم نشست، این خرگوش بامزه و کوچک هیچ شباهتی به آن جانور ترسناک در تصورم نداشت. - راموس بیا این خرگوش کوچولو رو ببین. - نمیتونم… آخ، فعلاً خودم درگیرم! آی، ول کن موهامو! با صدای آخ گفتن راموس سر برگرداندم و نگاهم به او که یک سنجاب از سر و کولش بالا میرفت و هرازگاهی موهایش را با پنجههای کوچکش میکشید افتاد و با دیدن آن وضعیت به خنده افتادم. - آی، لونا به جای خندیدن بیا کمکم کن داره موهامو میکنه! درست همان لحظه بود که نگاهم به پرندههای نشسته بر روی شاخههای درخت پشت سرمان و آهوها، روباهها، خرگوشها، سنجابها و دیگر حیواناتِ نشسته در کنارمان بر روی زمین افتاد و دهانم از بهت و حیرت باز ماند. نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/3182-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%B4%D8%AA-%D8%A2%D9%84%D9%81%D8%A7-%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D9%87-%D9%85%D9%88%D9%84%D9%88%DB%8C-%D8%B9%D8%B6%D9%88-%D9%87%D8%A7%DA%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%B2-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/page/3/#findComment-14831 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سایه مولوی ارسال شده در 3 ساعت قبل سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در 3 ساعت قبل (ویرایش شده) - وای راموس اینجا رو ببین! راموس سنجاب کوچک را کمی از خودش دور کرد و مثل من سر چرخاند. - اینها دیگه برای چی اومدن اینجا؟! نگاهم را میان حیوانات که رام و آرام به جفری خیره شده بودند دوختم، انگار آنها هم مثل ما عاشق صدای فلوت جفری شده بودند. - فکر کنم به خاطر شنیدن صدای فلوتِ جفری به اینجا اومدن. راموس همانطور که مات و مبهوت مانده بود گفت: - پس قدرت جادوییِ جفری اینه! سری تکان دادم. - قدرت جذابیه! - درسته دوستان، قدرت من جذب این حیوانات کوچیک و دوست داشتنیه. جفری دستی به سر خرگوش کوچک کشید و کنار من بر روی زمین نشست. - بارها و بارها پدرم ازم خواسته که موقعهی شکار از این قدرتم استفاده کنم تا بتونم حیوونهای بیشتری رو شکار کنم. همانطور که خرگوش را در آغوش گرفته بود لبخند تلخی زد. - اما من نمیتونم اینکار رو بکنم؛ پدرم هم خیال میکنه که من یه بیعرضهی احمقم و قدرتم به هیچ دردی نمیخوره! راموس مغموم و زیرلب زمزمه کرد: - درست مثل من! و جفری حرفش را ادامه داد: - اما اون نمیدونه که قلب من جلوی اینکار رو میگیره، قلبمه که بهم اجازه نمیده به این حیوونهای بانمک آسیب بزنم. جفری خودش را کمی به من نزدیکتر کرد. - من معتقدم که از قدرت جادویی باید برای نجات دنیا و کمک به موجودات استفاده کرد، اما متأسفانه خیلی از مردم سرزمین جادوگرها به این موضوع اهمیتی نمیدن. سرم را در تأیید حرفش تکانی دادم، همانطور که او میگفت خیلی از موجودات بودند که از قدرتهای ماوراییشان در راههای بد و پلیدانه استفاده میکردند و توسط آن قدرتها بر سرزمینهای یکدیگر تسلط پیدا کرده و جنایت میکردند. - اوه تو خیلی خوبی جِف، پدرت باید به تو افتخار کنه! جفری با خوشحالی لبخند زد. - واقعاً میگی؟! لبخندی زدم و باز سر تکان دادم، کاش تمام موجودات روی زمین چنین تفکری داشتند تا هیچکس به دیگری آسیبی نمیرساند. ویرایش شده 3 ساعت قبل توسط سایه مولوی نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/3182-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%B4%D8%AA-%D8%A2%D9%84%D9%81%D8%A7-%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D9%87-%D9%85%D9%88%D9%84%D9%88%DB%8C-%D8%B9%D8%B6%D9%88-%D9%87%D8%A7%DA%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%B2-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/page/3/#findComment-14856 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سایه مولوی ارسال شده در 3 ساعت قبل سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در 3 ساعت قبل *** راموس وقتی که سرگذشت جفری را میشنیدم ناخودآگاه به یاد گذشتهی خودم میافتادم و از فکرم میگذشت که من و او چقدر به همدیگر شبیه بودیم تنها با این تفاوت که من پسر یک پادشاه بودم و او پسر یک هیزم شکن. با فرو رفتن آرنج جفری در پهلویم به خودم آمدم. - هی! کجایی رفیق؟! نگاه بیحوصلهای سمتش انداختم. - دلیلی داره که مدام من رو رفیق صدا میکنی؟! جفری همانطور که شانه به شانهام راه میآمد جواب داد: - آره، خب میدونی من تابحال هیچ دوستی… یعنی هیچ دوست صمیمیی نداشتم و حالا از دوستی با شما خیلی ذوق زدهام! لب روی هم فشردم؛ انگار باید یک تفاوت دیگر هم بین او و خودم قائل میشدم و آن پرحرفی جفری بود که حوصلهام را بدجور سر میبرد. - حالا کی گفته که تو با ما دوستی؟! - یعنی نیستم؟! پیش از آنکه من بخواهم جوابی بدهم لونا شانه به شانهی دیگرم کوبید و گفت: - اذیتش نکن راموس! لبخند محوی به روی لونا زدم، یادم نمیرفت که با دلداری دادن و مهربانیهای او از آن حال افتضاح و عذاب وجدان خلاص شده بودم. - باشه، فقط به خاطر تو! جفری خودش را از پشت سرمان به لونا رساند و کنار او قرار گرفت، از این رفتار او اخم درهم کشیدم. هیچ از اینکه مدام سعی میکرد به لونا نزدیک شود و توجه او را جلب کند خوشم نمیآمد. - لونا تو واقعاً یه گرگینهای؟ یعنی… یعنی واقعاً میتونی که به یه گرگ تبدیل بشی؟! لونا با لبهایی بهم فشرده سر تکان داد. - وای! خیلی دوست دارم ببینم توی هیبت گرگ چه شکلی میشی؟! لونا آرام خندید. - البته بهتره که توی اون لحظات زیاد به من نزدیک نشی، چون ممکنه که یه بلایی سرت بیارم. جفری با چشمان گشاد شده به لونا نگاه کرد. - چ… چی؟!چرا؟! اینبار من هم همراه با لونا خندیدم، چه اضطرابی هم گرفته بود پسرک ترسو! - چون توی اون شرایط رفتارم دست خودم نیست و ممکنه تو رو زخمی کنم. جفری چهره آویزان کرد، طوری ناامید شده بود که فکر میکردم تا همین لحظه داشت در ذهنش هیبت گرگی لونا را متصور میشد. نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/3182-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%B4%D8%AA-%D8%A2%D9%84%D9%81%D8%A7-%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D9%87-%D9%85%D9%88%D9%84%D9%88%DB%8C-%D8%B9%D8%B6%D9%88-%D9%87%D8%A7%DA%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%B2-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/page/3/#findComment-14857 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
شما در حال پست به عنوان مهمان هستید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.