نویسنده اختصاصی QAZAL ارسال شده در 2 ساعت قبل سازنده نویسنده اختصاصی اشتراک گذاری ارسال شده در 2 ساعت قبل پارت پنجاهم دستاشو گرفتم و گفتم: ـ دارم جدی میگم پرنسس! پاشو میخوایم بریم بیرون. با شادی وصف نشدنی بلند شد و گفت: ـ آخجون، میریم بادبادک هوا کنیم؟ خندیدم و شنل نامرئی کننده رو دادم دستش و گفتم: ـ آره پرنسس، میبرمت...فقط... یهو وایستاد و بهم نگاه کرد و گفت: ـ فقط چی؟! گفتم: ـ فقط بهم قول بده که... حرفمو قطع کرد و تو چشمام نگاه کرد و گفت: ـ آرنولد من اگه قرار بود فرار کنم، زودتر از اینا قرار میکردم...تا الان صبر نمیکردم. به چشماش خیره شدم، دروغ نمیگفت و چشماشو نمیدزدید. ترجیح دادم که بهش اعتماد کنم...شنل نامرئی کنندمون و گذاشتیم و بعد مدتها از مخفیگاهم خارج شدیم...بیرون طبق معمول ویچر با مردم بیگناه تو جنگ بود تا مخفیگاه منو بفهمه اما این همه سکوتش در مقابل من اصلا نشونه خوبی نبود با اینکه میدونست که دخترش دست منه. نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/3169-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%AC%D8%A7%D8%AF%D9%88%DB%8C%D9%90-%D8%A7%D8%AD%D8%B3%D8%A7%D8%B3-%D8%BA%D8%B2%D8%A7%D9%84-%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D8%A6%DB%8C%D9%84%DB%8C-%D8%B9%D8%B6%D9%88-%D9%87%D8%A7%DA%AF%D9%88%D8%B1%D8%A7%D8%AA%D8%B2-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/page/3/#findComment-14891 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
شما در حال پست به عنوان مهمان هستید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.