رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

ارسال‌های توصیه شده

" مادمازل جیزل "       ~ پارت صد 

اولین باری بود که از مادر ایزابلا سوالی می‌پرسید و او با بی‌تفاوتی از کنارش رد نمی‌شد یا حرف را نمی‌پیچاند و جوابش را می‌داد.
مادر ایزابلا، همانطور که به او خیره شده بود با صدای آرامی گفت.
- احساس می‌کنم چیز دیگری هم می‌خواهی بگویی اما نمی‌توانی.
جیزل نگاهش را به او داد.
- راستش درست است، چیزی می‌خواهم.
مادر ایزابلا خودش را بالا کشیده و روی صندلی صاف نشست و منتظر به او خیره شد.
- اگر اجازه می‌دهید، می‌خواستم در حیاط پشتی کمی گل و گیاه بکارم. همه‌ی آن را نمی‌خواهم فقط تکه‌ای از آن را برای تعداد کمی گل نیاز دارم.
مادر ایزابلا کمی به او نگاه کرد. گویی داشت رفتار او را کند و کاو می‌کرد.
- می‌توانی تمامی آن را برداری، نیازی به آن ندارم.
با شنیدن صدای او و سخنانش با تعجب از جای خود بلند شد.
- همه‌ی حیاط؟ جدی می‌گویید؟
با ذوق گفت. مادر ایزابلا همانطور که روی صندلی نشسته بود، به او نگاه کرد. پاسخ سوال او را نداد و به جای آن گفت:
- می‌گویم برایت هر چه که نیاز داری بیاورند، لیست گل و گیاهت را برای باغبان بنویس.
دوباره نشست اما این‌بار نزدیک‌تر به مادر ایزابلا؛ صدای خود را صاف کرده و دستی به موهایش کشید.
- مادر ایزابلا، من خودم می‌خواهم گل و گیاه را تهیه کنم.
مادر ایزابلا با ابروهایی بالا رفته و چهره‌ای پر از سوال به او نگاه کرد. می‌دانست که اکنون با خود می‌گوید او از کدام پول سخن می‌گوید.
جیزل لبخندی به چهره‌ی پر از پرسش مادر ایزابلا، زد.
- می‌خواهم ماهیانه دانشگاهم را براس گل و گیاه بدهم.
چهره‌ی متعجب مادر ایزابلا در هم رفته و اخم روی صورتش نشست.
- ماهیانه دانشگاهت؟
با صدای آرام و پر از تهدیدی پرسید. جیزل با دهانی باز و ترسیده از تغییر رفتار ناگهانی او، سری تکان داد.
- همان لحظه‌ای که پا در این خانه گذاشتی جکسون به تو گفته بود که تمامی هزینه‌های او در این خانه به عهده صاحب خانه است. تو فکر می‌کنی من به دختری که برای تحصیل به خانه‌ام آمده اجازه می‌دهم ماهیانه دانشگاهش را خرج گل و گیاه برای حیاط خانه‌ام کند؟
جیزل هر دو دستش را جلوی صورت مادر ایزابلا گرفته و تند و تند تکان داد. ترسیده بود و وحشت کرده بود که نکند مادر ایزابلا اشتباه برداشت کرده باشد.
- نه مادر ایزابلا، من فقط ترجیح دادم که کمی روی پای خودم بایستم و...
مادر ایزابلا گویی که اصلا به حرف‌های او توجه نمی‌کرد، میان سخنانش پرید.
- تو همین الان هم روی پای خودت ایستاده‌ای؛ دختر تنهایی که در شهر غریبی درس می‌خواند مگر کافی نیست؟ در آینده هم تو چشم و چراغ این مملکت هستی و همین برای من کافی‌ست.
جیزل چیزی نگفت و فقط به او خیره شد. کلماتش در سر او چرخ می‌زدند. "همین برای من کافی‌ست" چیزی که سال‌ها سعی کرده بود از خانواده‌اش بشنود را اکنون زنی به او زده بود که همه را عبوس می‌دانستند.
حلقه زدن اشک را درون چشمان خود احساس می‌کرد. سرش را پایین انداخت.
- برو و لیست خریدت را برایم بیاور تا به باغبان بدهم.
جیزل سری تکان داده و از جای خود بلند شد. درب سالن را گشوده و می‌خواست خارج بشود که صدای مادر ایزابلا مانعش شد.
- سعی نکن از سر رودربایستی چیزی کم و کسر بنویسی، می‌خواهم حیاط خانه‌ام زیبا شود.
بعد از این همه مدت لبخند را روی لب‌های مادر ایزابلا دیده بود که باعث شده بود لبخندی نیز روی لب‌های خودش بنشیند.
از سالن خارج شده و درب را پشت سرش بسته بود. همانطور که به سوی اتاق می‌رفت تا لیستش را برای مادر ایزابلا بنویسد به این فکر می‌کرد که او اکنون و در این لحظه یک حامی دیگر را در زندگی در کنار خودش احساس کرده بود. شاید هیچ نسبتی با او نداشت، شاید حتی اگر هفت پشتش را بررسی می‌کرد حتی یک نخ ساده بین خودش و مادر ایزابلا نمی‌یافت اما امروز او احساس کرده بود که نزدیک‌ترین فرد در دنیا به او، مادر ایزابلا است.

  • پاسخ 100
  • ایجاد شده
  • آخرین پاسخ

بیشترین ارسال‌ها در این موضوع

  • Mahsa_zbp4

    101

به گفتگو بپیوندید

شما در حال پست به عنوان مهمان هستید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
  • اضافه کردن...