رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

ارسال‌های توصیه شده

نام رمان: بیگانه

نام نویسنده: ساره مرادیان | کاربر انجمن نودهشتیا 

ژانر: عاشقانه، اجتماعی

خلاصه: شب عروسیم تصادف کردیم و شوهرم مرد...اسم بیوه رو روم‌ گذاشتن با این که دختر بودم تا این که برادر شوهرم از خارج برگشت و مجبورم کردن این بار با کسی ازدواج کنم که روزی عشقش بودم و...

مقدمه:

پرسید : از من چی میخوای؟

گفتم: آرامش

گفت : چه کم‌توقع...!

گفتم : برعکس من آدم پُر توقعی هستم چون آرامش چیزی نیست که هر کسی بتونه اونو به آدم بده...

کدومو باور میکنی؟!

رخت سپیدم یا بختِ سیاهم؟!

دل کندن بلدی میخواد من بلد نیستم!

  • هانیه پروین عنوان را به رمان بیگانه | ساره مرادیان کاربر انجمن نودهشتیا تغییر داد

🦠 بــیــگــانــه 🦠

🌱🍊پارت اول

ساره مرادیان🌱🍊

#ترنم #پارت_مقدمه‌ای#تهران_۱۳۶۹

 

گاهی آنقدر دلشکسته می‌شوی که مزاری سرد و خالی از سَکَنِه مرحم زخم هایت می‌شود...مزاری به دنبال جرعه ای روح که شاید این حوالی پرسه زده باشد.

خنده دار بنظر می رسد اما من آنقدر در پی تو بودم که همه را فراموش کردم حتی خودم را...!

آقاجان این روزها از تو نمی گوید!

از تویی که تمام زندگی‌ام شدی و به یکباره پر کشیدی!

از دُردانه اش می گوید...!

از بیگانه...!

و من دلم میخواهد فریاد بزنم، آنقدر که جسمِ پر غرورِ خشم را در خود خفه کنم.

شاخه گل های رازقی را پر پر می‌کنم و یاد جوانی‌ات می‌افتم.

چهار سال پیش همینجا پر پر شدی!

همین‌جایی که من با حسرت به این قبر زل می‌زنم!

رفتنت کمر شکن بود، پدرت را پیر کرد و مادرت را شکسته!

دستِ آخر من را هم دارند به بیگانه می دهند؛ بیگانه ای که نامش برادر است!

آقاجان این روزها با غرور به من نگاه می‌کند و از پیشنهادی که داده است راضی است و حس شَعف می‌کند از اینکه مرا به بیگانه نداده و به برادر شوهر عزیزم تقدیم کرده است.

ولی کاش به بیگانه می داد چون او از هر بیگانه‌ای برایم غریب تر بنظر می رسد.

بلند می‌شوم. این روزها کار هر روز من آمدن به این قبرستان است. می آیم...کمی از زمانه گلایه می‌کنم، غر زدن‌هایم که تمام شد اشک‌های غم بارم را پاک می‌کنم و آماده رفتن می‌شوم.

سوار ماشین شدم و عینک آفتابی‌ام را به چشم‌های سرخم زدم. از قبرستان که دور می‌شدیم ذهنم آرام نمی گرفت؛ بیگانه داشت بر می‌گشت و من توان روبرویی با او را نداشتم. توان مقابله با مردی که روزی صدایم می‌کرد:_تــِلــا خانوم!

من ترنم دهقان ی از روبرو شدن با سالار می‌ترسیدم.

برادرشوهری که آن سر دنیا برای خودش جاه و مقامی داشت حالا برای دیدنِ من می آمد!

من! عروس خانواده دهقانی!

کنار مغازه‌ای ایستادم، بطری آب معدنی گرفتم و حساب کردم.

نویسنده: خیلی دوست دارم نظرتونو راجب پارت یکش بدونم🥰من ساره هستم یه دوست که خیلی وقته با انجمنم ولی این اولین همکاری من با انجمنه🫣

ویرایش شده توسط سارینا

به گفتگو بپیوندید

شما در حال پست به عنوان مهمان هستید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
  • اضافه کردن...