Taraneh ارسال شده در 6 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 6 ساعت قبل (ویرایش شده) ^به نامش به یادش در پناهش^ نام اثر: هفته نامه این نویسنده نویسنده: ترانه مهربان ژانر: اجتماعی بخش ها: بخش اول- گرگ ها بخش دوم- موجوداتی که میبینیم بخش سوم- هنر ظریف بازیگری بخش چهارم- بخش پنجم- ویرایش شده 6 ساعت قبل توسط Taraneh 1 نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/1202-%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D9%87%D9%81%D8%AA%D9%87%E2%80%8C%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87-taraneh-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/ به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Taraneh ارسال شده در 11 دقیقه قبل سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دقیقه قبل (ویرایش شده) گرگ ها: قسمت اول میخواهید قبول کنید یا نه هفت سالگی به بعد زندگی از یک بازی در محوطه پارک نزدیک منزلتان تبدیل به جنگی عظیم با همه چیز میشود یا حداقل من اینطور فکر میکنم و البته در ادامه افکارم باید اضافه کنم... مدرسه مکان مزخرفی است! کودکان دلبندتان، همان بره های برفی و ناقلایی که با مهر و محبت برایشان لقمه های نان و پنیر و سبزی میگیرید و با هزار امید و آرزو آنها را با کیف های آبی و صورتیشان که طرح ماشین و تکشاخ دارند راهی میکنید تا بلکم یک پزشک یا مهندس یا همچین چیزی از آنها در بیاید در پایان این مسیر دوازده ساله با مدارک عالی و نمرات بالا تبدیل به گرگ های خوبی شدند. والدین عزیز تبریکات صمیمانه من را پذیرا باشید! لازم به ذکر است که آن بچه های دوست داشتنی و معروف مردم که سرکوفتشان را به مغز و قلب گرگ های کوچولو و شیرین خودتان میزنید، حقا که گرگ های قهارتریاند و لایق ایستاده تشویق شدن! (لعنت به پنهان کاری و دو رویی بعضی از گرگ ها) ! دوستان من، عزیزانم... هیچکدام از افکار من در مورد مدرسه به معنای این نیست که جملهی «مدرسه یک مکان آموزشی است» غلط باشد، اتفاقا جملهی درستی است! گرگ هایی که در پایان دوازده سال تحصیل و آموزش از مدرسه فارغ میشوند بلدند بخوانند، بنویسند، مسائل ریاضی حل کنند، معادله های شیمیایی درون استوکیومتری های صورتی و قشنگشان را موازنه کنند و ساعت ها درباره یک جام شوکران لعنتی با دبیرشان بحث کنند! آه، گرگ های تحصیل کرده دوست داشتنی! اما واقعا این ها به تنهایی کافیست؟! پس ارزش ها چه میشود؟! همان ادب، مهربانی، نوع دوستی، خلاقیت، امید، گذشت، بخشش... اینجور چیز ها چه میشود؟! اینها را کجا آموزش میدهند؟! مگر جز این است که گرگ های عزیزمان درگیر یک خشم، عقده و غم ممتد هستند! و نسل به نسل آن را انتقال میدهند... آن هم به سبک جنگل؛ جفت گیری، تولید مثل، هفت سالگی لعنتی و جدا شدن از گله تا یک گرگ تحصیل کرده دیگر تربیت شود که سرشار از خشم، عقده و غم ممتد است. این چرخه کثافت تا کی ادامه دارد؟ (تمامش کنید) آن ارزش های سبز و صورتی چه میشوند؟ کدام گوری میروند؟ جواب درست همینجاست! ارزش ها از جایی نیامدند که بخواهند بروند! توجه داشته باشید که ارزش های اخلاقی پا ندارند و به سبکی که در کتاب های زیست شناسیتان خواندید هیچوقت تمایز و توانایی حرکت پیدا نمیکنند! آنها صرفا ارزش های اخلاقیای هستند که حالت فیزیکی ندارند اما هستند. و بستگی به شما دارد که چه زمانی آن چرخه کثافت را تمام میکنید و از گرگ بودن دست برمیدارید! مرا بابت حرف هایم ببخشید. این نویسنده صرفا افکارش را به طرزه ناشیانهای بازگو میکند! ویرایش شده 9 دقیقه قبل توسط Taraneh نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/1202-%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D9%87%D9%81%D8%AA%D9%87%E2%80%8C%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87-taraneh-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/#findComment-8006 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Taraneh ارسال شده در 10 دقیقه قبل سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دقیقه قبل گرگ ها: قسمت دوم اواسط هفته آن هم در ماه آبان، مدرسه، کلاس و درس خسته کننده تر از همیشه است. خب با منطق هم جور در میآید. مثلا امروز باران به قدری زیبا میبارید که هر عقل سلیمی میگفت «هودی بپوش، برو بیرون، ماگ چاییات را حتی اگر اهل چایی نیستی در پس زمینه داشته باش، به بدبختیهایت لبخند بزن» و سلفی بگیر اما اینطور که مشخص است عقل سلیم برای افرادی که سال آخر تحصیلشان است و کنکور دارند به درد جرز دیوار هم نمیخورد. ما کنکوری ها به جای لبخند زدن به بدبختیهایمان، از آنها تست میزنیم، ماگ لعنتی چاییمان را با اینکه اصلا اهل چایی نیستیم در دست میگیریم و با دست دیگرمان تست میزنیم، هودی میپوشیم بیرون میرویم و کتاب تست جدید میخریم چون کتاب قبلی دیگر خورده شده و قابل استفاده نیست و با تمام اینها سلفی(همان خویش انداز) میگیریم. البته خویش انداز بخش خوب ماجراست، ما علاوه بر خویش انداز با آینه ها هم عکس میگیریم... با آینه قدی اتاقمان، با آینه مدرسه، با آینه دستشویی باکلاس یک رستوران باکلاس در یک محله باکلاس، با آینه ماشین، البته آینهی آسانسور را نباید یادمان برود. (این یک ویروسی مسری است که از انسانی به انسان دیگر منتقل میشود) با اینکه افراد کمی هستند که میدانند آینهی آسانسور برای آن دسته از پست هایی که در فضای مجازیتان آپلود میکنید و درونش میخواهید آیفون پونزده تقلبی و قسطیتان را در چشم آن مثلا دوست هایتان فرو کنید نیست، حتی برای اینکه به وسیلهی آن، پسر بخت برگشتهای که معلوم نیست با کمک کدام دعانویسی(شمارهش را به من هم بدهید) بعد از عمری ترشیدگی به اصطلاح تور کردید را به دختر خالههای دوست داشتنیتان، همان هایی که از کودکی با هم بزرگ شدید و جانتان را برای همدیگر میدهید نشان دهید و فخر بفروشید هم نیست. دوست عزیز آینه آسانسور برای افرادی است که ترس از فضای بسته دارند و شما عکس میگیرید، غذا میخورید و عکس میگیرید، سفر میکنید و عکس میگیرید، زندگی میکنید و عکس میگیرید و من مینویسم و دست هایم میلرزد چون به شدت سرما خوردهام. میدانید چیست؟! شما در تمام این عکس ها لبخند میزنید و میخواهید کل دنیا بدانند که چقدر خوشبخت هستید و چقدر خوش میگذرد (آخ مادر جان) و برایتان مهم است دیگران چه فکری میکنند...! چرا فکر میکنید اگر بقیه تایید کنند که شما خوشبخت هستید، واقعا خوشبخت میشوید؟ مثلا اگر بقیه بگویند «واو چه لبخند زیبایی» لبخندهایتان حقیقی میشود؟ یا اگر دیگران حسرت لحظات شما را بخورند لحظههایتان تبدیل به یک سری خاطرات شاد میشوند؟ چه کسی را گول میزنید؟! به چه کسی دروغ میگویید؟! همهی آن بقیه و من و تمام آن دسته از مردم جهان که شما را نمیشناسند هم میدانیم خوشبخت نیستید. نمیتوانید. بلد نیستید و این نابلدی تقصیر شما نیست، تقصیر شرایطتان است، تقصیر مکان زندگیتان است، تقصیر خانواده هایتان است، تقصیر تمام چیزهاییست که شما در انتخاب آنها نقشی نداشتید و نه من و نه هیچکس دیگری حق نداریم شما را به خاطر این کمبود ها و خلاءها قضاوت کنیم(غصه نخور گرگ کوچکم). اما تمام اشخاصی که میشناسندتان میتوانند شما را به خاطر اینکه قدمی برای تغییر شرایط بر نمی دارید مسخره کنند و اینکار را انجام میدهند. بلد نبودن تقصیر شما نیست اما یاد نگرفتن تقصیر شماست (ضجه بزن گرگ عزیز) خوشبخت بودن یک هنر است. تمام افراد جهان و حتی آن موجودات فرازمینی که وجودشان اثبات شده میتوانند که نتوانند و نخواهند و انجام ندهند و خوشبخت نباشند و یاد نگیرند و زندگی نکنند و تمامش کنید و لعنت به این «ن» که به شما اجازه میدهد در زندگیتان باقی مانده حرکات رودهتان را تخلیه کنید و با جمله «زندگی خودمه!» و «من فقط یه بار زندگی میکنم!» رفتارتان را توجیح کنید. تمامش کنید... لطفا! محض رضای خدا، نمیتوانید انقدر نسبت به خودتان و زندگیتان بیرحم باشید! هر اسمی که میخواهید روی حرف هایم بگذارید، موعظه، نصیحت، چرت و پرت و حتی کلماتی که نمیتوانم بنویسمشان. اهمیتی ندارد. این نویسنده تنها به سبکی ناشیانه افکار و دیده هایش را بازگو میکند. نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/1202-%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D9%87%D9%81%D8%AA%D9%87%E2%80%8C%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87-taraneh-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/#findComment-8007 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Taraneh ارسال شده در 8 دقیقه قبل سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دقیقه قبل گرگ ها: قسمت سوم بعد از چندین هفته غیبت، این نویسنده با تجربیات جدید و ذهنی باز تر مینویسد. در ماهنامه های قبلی به ضمیر تاریکی از خودمان اشاره کردم که بار های بارها اثرات منفی آن ها را در افراد دیده بودم. خب گرگ های عزیزم اجازه بدهید جور دیگری عرض کنم، شما به گرگ بودن عادت کردید! یه دریدن، به صفات غیر انسانیای که زندگی خاکستری و تاریکتان را پر کرده... و چه سخت است قصهی عادت، نه؟! برای بار هزارم، شما سرشار از حسادت، ریا، دروغ، خیانت و بدی هستید. موجودات نامهربانی که سخت میبینند، سخت فکر میکنند و حتی سخت تر عمل میکنند. شخصیت های داستانیای که بویی از ارزش های سفید صورتیای که بارها بازگو کردم نبردند. یک سوال بزرگ! دارید با زندگیتان، با این کره خاکی، با جامعهای که آن را تشکیل میدهید، چه غلطی میکنید؟! به چیزی که هستید افتخار میکنید؟ دوستش دارید؟! به چه چیزی افتخار میکنید؟ چه چیز را دوست دارید؟! چطور؟! مسئلهای وجود دارد. اکثریت آدم ها فکر میکنند، آنچه اکثریت آدم ها انجام میدهند، درست است، پس انجام میدهند. در واقع این یک چرخه است که توسط افرادی که فکر میکنند برای افرادی که فکر نمیکنند ساخته شده. (احمق های نابلد) اجازه بدهید جور دیگری نگاه کنیم. شما مدام فکر میکنید، تا اینجا بد نیست. فکر میکنید که باید زیست بخوانید، چون این سه شنبه امتحان دارید و فکر میکنید حتما کلاس هشت صبح دانشگاه را شرکت کنید، چون تعداد غیبت هایتان در این ترم به اندازهی جمع اعداد طبیعی است و فکر میکنید که برای شام بهتر است املت بزنید چون دیروز خیلی کربوهیدرات وارد برنامهی غذاییتان کردید و فکر میکنید این ماه هزینهی تاکسی اینترنتیتان سر به فلک کشیده چون نتوانستید مسیر اینجا تا سر کوچه را با مترو طی کنید و فکر میکنید تا آخر هفته حتما بدهی صاحبکارتان را تسویه کنید چون بندهی خدا خیلی معطل مانده و فکر میکنید که برای عید چند روزی شمال را امتحان کنید چون هوای تهران آلوده است و فکر میکنید که زندگی چقدر سخت است که هست. فکر کردن بد نیست و دغدغه داشتن از علائم مبتلا بودن به زندگی است! اما، جنگی پشت این همه فکر کردن و حتی همین حالا در حال وقوع است. شما به صورت مداوم در حال جنگ هستید. جنگ با همه چیز و همه کس! جوری زندگی میکنید که انگار عالم و آدم شمشیر و قمه و تفنگ برداشتند و میخواهند هرجور شده شما را بِـکُشند. میپذیرم که گرگ ها اینگونهاند و میپذیرم که شما زخمی هستید و میپذیرم که مار گزیده از ریسمان سیاه سفید میترسد. اما شما بیشتر خستهاید تا ترسیده! اما مدام فراموش میکنید که آدم های امنی هم وجود دارند و مدام یادتان میرود که حتی در هیچ داستان کودکانهای هم نیامده که قهرمان داستان به تنهایی موفق شود، بچه ها هم این را میدانند، تنهایی فقط میتوانید گل به سر بمالید، موفق باشید! این یک اصل است. گرگ هایی وجود دارند که آنقدر ها هم گرگ نیستند و آدم هایی که قابل تحملند و آنقدر ها بد نیستند. شخصی موفق است که خوب و بد را نه با فیلتر های شخصی بلکه به معنای واقعی کلمه تشخیص دهد و بشناسد، اما چه کنیم که قبول نمیکنید تا ثابت نشود و زندگی با سوال سختی به شما ثابت خواهد کرد گرگ عزیزم! گرگ نبودن و انسان بودن به معنای نداشتن حسادت، ریا، دروغ، خیانت، و بدی نیست. وجود نور به معنای نبود تاریکی نیست. با خودتان مهربان باشید، خودتان را دوست بدارید و هنگام عصبانیت پنج ثانیه نفس عمیق بکشید و به زندگی لبخند بزنید و حس کنید در آگهی بازرگانیه ماستی، کرهای، کشکی چیزی بازی میکنید. مسخره میکنم. واقع بین باشید که قطعا به معنای بدبین نیست. و به رسم انتها این نویسنده ناشی تنها افکار و نظراتش را به طرزی ناشیانه بازگو میکند. نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/1202-%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D9%87%D9%81%D8%AA%D9%87%E2%80%8C%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87-taraneh-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/#findComment-8008 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
شما در حال پست به عنوان مهمان هستید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.