ندا ارسال شده در دیروز در 04:57 PM سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در دیروز در 04:57 PM #پارت۲۵ با حس سنگینی نگاهی سرم را بالا آوردم و ی پسری رو دیدم که خیره به من بود قلبم یه تندتر زد، ولی سعی کردم خودمو کنترل کنم راستش کمی معذب بودم، سرم رو دوباره انداختم پایین و دستم رو روی دندونم گذاشتم. عکسی که از دندونام گرفته بودم دستم بود که نشون دکتر بدم. خداروشکر که منشی و دستیار دندانپزشک صدام زد و گفت: خانم، نوبت شما شده، لطفاً برید داخل. با قدمهای آرام وارد اتاق شدم و به دکتر سلام کردم: سلام آقای دکتر، خوبید؟ دکتر که جوان و خوشبرخورد بود، با لبخندی گفت: سلام خانم چطور میتونم کمک کنم؟ من با کمی hesitation ادامه دادم: ممنون راستش دندون عقلم مدتیه درد میکنه و الان دیگه دردش غیرقابلتحمله. دکتر سرش رو تکون داد و گفت: خب پس روی صندلی بخوابید تا چک کنم. روی صندلی مخصوص دندانپزشکی خوابیدم. دکتر بالا سرم ایستاده بود و دستکشهاش رو به آرامی پوشید. برای لحظاتی فقط صدای نفسهایم میآمد و بقیه صداها گم میشد. دکتر بعد از چک کردن دندونم گفت: خوب باید آمپول بیحسی بزنم تا درد از بین بره و بتونم دندون رو بکشم. با چشمان بسته و قلبی که تندتر میزد منتظر شدم. دکتر با دقت آمپول بیحسی رو در دهنم زد و گفت: الان باید کمی صبر کنید، اثر میکنه. حس بیحسی به آرامی در دهنم پخش شد، اما هنوز در دلم کمی اضطراب و ترس داشتم. چشمام رو بستم و سعی کردم نفس عمیق بکشم، تااز استرس کم کنم. نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/1072-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%DB%8C%DA%A9-%D8%A8%D8%BA%D8%B6-%D9%86%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D9%85-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/page/2/#findComment-8534 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ندا ارسال شده در دیروز در 04:58 PM سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در دیروز در 04:58 PM #پارت۲۶ چند دقیقهای گذشت و حس بیحسی به طور کامل در دهنم پخش شد. دیگه هیچ دردی حس نمیکردم، فقط حس سنگینی و سردی تو دهنم بود. دکتر دستش رو روی دندونم گذاشت و گفت: الان یه کمی فشار میارم، ممکنه حس کنی یهکم سنگین باشه، اما نگران نباش، هیچ دردی نخواهی داشت. من فقط سرم رو تکون دادم و به دیوار مقابل نگاه کردم تا حواسم پرت بشه. میدونستم که بعد از این باید درد زیادی تحمل کنم، اما حداقل الان هیچ دردی نمیکشیدم. دکتر با دقت دستش رو بیشتر به دندونم فشار داد و بعد از چند لحظه گفت: خوب الان شروع میکنم. فقط یه کم احساس فشار میکنید. بیشتر حواسم به صداها بود تا به حرکت دکتر. صدای ابزارهای دندانپزشکی که به آرامی حرکت میکردند، یه حس غریبی داشت. البته هیچ دردی حس نمیکردم، اما قلبم از استرس هنوز تند میزد. دکتر با صدای آرام و اطمینانبخشی گفت: - تقریبا تموم شد، حالا یه نفس راحت بکش. من نفس عمیقی کشیدم و بعد از چند لحظه احساس کردم که دندان از جاش حرکت کرده. چند دقیقهای بیشتر طول نکشید که دکتر گفت: تمام شد دکتر دستش رو روی دندونم گذاشت و گفت: الان جاش رو ب.خ.ی.ه میزنم. فقط نگران نباش، دردش خیلی کم خواهد بود. چند لحظه بعد، حس فشار بیشتری روی دهنم حس کردم. درد زیادی نمیکشیدم، اما حس میکردم که دکتر به دقت عمل میکنه. کمی بعد دکتر با صدای ملایمی گفت: تمام شد، ب.خ.ی.هها رو زدم. نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/1072-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%DB%8C%DA%A9-%D8%A8%D8%BA%D8%B6-%D9%86%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D9%85-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/page/2/#findComment-8535 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ندا ارسال شده در 5 ساعت قبل سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در 5 ساعت قبل #پارت۲۷ همونطور که با دقت گاز استریل رو به دستم داد، گفت: گاز رو بگیر و چند دقیقه فشار بده که خونریزی متوقف بشه. هیچ وقت حرف نزن تا دهنت به خوبی بهبودی پیدا کنه. با حالت گیج و کمی دردناک بازور گفتم: یعنی تا کی حرف نزنم؟ دکتر لبخند زد و گفت: حداقل دو ساعت باید از صحبت کردن پرهیز کنی، این به بهبودی سریعتر کمک میکنه. همچنین بهتره تا شب چیزی خیلی گرم نخوری تا دهنت اذیت نشه. بعد از گفتن این حرفها، دکتر به طرف در اتاق رفت و اضافه کرد: منشی میتونه بهت داروهای لازم رو بده. ازش راهنمایی بگیر، موفق باشی. وقتی دکتر رفت، من گاز استریل رو به دندونم فشار دادم و از اتاق بیرون رفتم. منشی با لبخند مهربانی به من نگاه کرد و گفت: خانم، باید داروهایی که لازم دارید رو بردارید. اینجا داروها رو آماده کردهام. فقط سرم رو تکون دادم و با دست اشاره کردم که میخواهم داروها رو بگیرم منشی داروها رو به من داد. وقتی گاز استریل رو محکم تو دهنم فشرده بودم، منشی با لبخند گفت: خب، خانم... لطفاً رمز کارتتون رو بگید که بتونیم هزینه رو تسویه کنیم. با خودم گفتم: ای خدا، چه بدبختیای شده. دهنم بسته بود و نمیتوانستم حتی یک کلمه حرف بزنم. فقط تلاش میکردم با حرکات دست چیزی رو برسونم. من شروع کردم به تکون دادن سرم به سمت کارت و دستم رو به حالت نوشتن نشون دادم. اما معلوم بود که فقط به نظر میام مثل یه آدم فضایی با حرکات عجیب و غریب! نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/1072-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%DB%8C%DA%A9-%D8%A8%D8%BA%D8%B6-%D9%86%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D9%85-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/page/2/#findComment-8562 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ندا ارسال شده در 5 ساعت قبل سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در 5 ساعت قبل #پارت۲۸ پسره که از دور داشت نگاه میکرد، یه لحظه چشمش به من افتاد و زیر لب خندید. تودلم ب خودم گفتم: دختر تو واقعاً به یه روانپزشک نیاز داری، نه فقط به درمان دندونات من با یه حرکت خیلی سخت، گاز استریل رو یه کم پایینتر بردم و دهنم رو باز کردم تا یه چیزی بگم. از شدت درد و گرفتگی دهان، فقط تونستم به زور بگم: رم... ر...رمز... منشی که انگار متوجه شد که وضعیت بحرانیه، یه لحظه منتظر موند و بعد با یه لبخند مهربون گفت: آهان، فهمیدم! شما که نمیتونید حرف بزنید بذارید من شما رو راحت کنم دستش رو به سمت یه برگه برد و در حالی که با چشمای خندهدار نگاه میکرد، گفت: این برگه رو پر کنید تا رمز رو بنویسید. با یه حرکت ناچیز سرم رو تکون دادم و با دهن بسته شروع کردم به نوشتن رمز روی برگه. دستخط خیلی زشتی بود، اما خب در شرایطی که بودم، از این بهتر نمیشد. پسره که هنوز از دور میدید، دیگه نتونست خودش رو کنترل کنه و بلندتر از قبل خندید. من با حس معذب و دهن بسته، به کارم ادامه دادم و آخر سر با سختی رمز رو نوشتم. حساب کردم و گوشی رو از جیبم درآوردم. اسنپ گرفتم. واقعاً نمیدونم چی میشد اگه اسنپ نبود. اینطوری بود که به هیچ وجه نمیتونستم حرف بزنم. گاز استریل تو دهنم بود و دهنم بسته بود، چطور میخواستم به کسی چیزی بگم؟ بعد از انتخاب مسیر، از مطب خارج شدم.در همین حین که قدمهام رو به سمت در میبردم، آقای خندان و مسخرهکن هم بیرون اومد و به سمت آسانسور رفت. یه لحظه نگاهش کردم و دوباره مسیرم رو به سمت پلهها گرفتم. ولی یک لحظه صدام زد. پسره: خانم قوی؟ نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/1072-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%DB%8C%DA%A9-%D8%A8%D8%BA%D8%B6-%D9%86%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D9%85-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/page/2/#findComment-8563 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
شما در حال پست به عنوان مهمان هستید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.