عضو ویژه bhreh_rah ارسال شده در دیروز در 03:20 PM عضو ویژه اشتراک گذاری ارسال شده در دیروز در 03:20 PM نام رمان: طرح ناتمام نام نویسنده: بهاره رهدار(یامور) ژانر: جنایی، معمایی، عاشقانه خلاصه: وقتی قتلها فقط قتل نیستند، و نشانهها یکی پس از دیگری تکرار میشوند، آرامش در هیچ الگویی پیدا نمیشود. قاتلی در سایهها حرکت میکند، با ساعتی در دست و نقشهای که تنها خودش از آن خبر دارد؛پنج جسد، پنج شهر، پنج ساعت متفاوت، اما انگاری این پایان ماجرا نیست! جسدهایی با نشانِ دونات صورتی، کابوس رسانهها شدهاند و توییتر زیر هشتگ "قاتل دونات صورتی" در التهاب میسوزد.این بازی بیقانون قاتل را فقط ذهنی خسته، اما نترس و بینقص میتواند تاب بیاورد؛ ذهنی که مرز وهم و واقعیت را میشناسد.سیاوش باید پیش از آنکه خیلی دیر شود، طرحناتمام را بخواند و به پایان برساند، آیا میتواند؟ یا در بازی قاتل گم میشود؟ *** «بخشی از این داستان بر حسب واقعیت است!!!» «نامهای انتخاب شده اتفاقی میباشد» 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/1069-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B7%D8%B1%D8%AD-%D9%86%D8%A7%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%B1%D9%87%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%B1-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/ به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر ارشد سادات.۸۲ ارسال شده در دیروز در 03:46 PM مدیر ارشد اشتراک گذاری ارسال شده در دیروز در 03:46 PM پست تایید می تونید پارت گذاری رو شروع کنید. 1 نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/1069-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B7%D8%B1%D8%AD-%D9%86%D8%A7%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%B1%D9%87%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%B1-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/#findComment-7637 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
عضو ویژه bhreh_rah ارسال شده در 23 ساعت قبل سازنده عضو ویژه اشتراک گذاری ارسال شده در 23 ساعت قبل (ویرایش شده) ••مقدمه•• مرگ همیشه آغاز نیست؛ گاهی امتدادیست از یک امضای سرد، برای بقا. جسدهایی که با نظمی بیمارگونه و بیرحم، در شهرهای دور و نزدیک ردیف میشوند، دونات صورتیای که روی سینهی بریدهی زنها جا خوش میکند، مثل تمسخری کودکانه از یک جنون خونخوار است؛و چهرهای که پشت سکوت و عقربهها پنهان مانده، بهنظرتان اینها نشانهی چیست؟هر آنچه که باشد، دیگر این فقط یک پرونده نیست. این، طرحیست ناتمام که مرگ، آن را با دستان قطعشده، با لبهای دوختهشده، و با نگاهی که دیگر هرگز پلک نمیزند، کامل میکند.سیاوش، مردی برخاسته از زخمها، حالا میان جنازههایی به صف شده، دنبال منطق میگردد.اما کدام منطق؟وقتی قاتل با قوانین خودش، با لذت خودش، و با امضایی که از دل هیچ انسان عاقلی برنمیآید، میکشد و جان میگیرد؟چگونه میتوان او را فهمید؟ و سؤال همینجاست: اگر نقشهای که با خون رسم میشود، مقصدی نداشته باشد و فقط منتظر کسی باشد که با پای خودش وارد آن شود، آیا مطمئنی که راه رفتنِ او، از همین حالا شروع نشده؟شروعی از دل یک عشق قدیمی از سرگرد؟شاید نفر بعدی، همان کسی باشد که هرگز نباید انتخاب میشد. ویرایش شده 3 ساعت قبل توسط bhreh_rah 1 نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/1069-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B7%D8%B1%D8%AD-%D9%86%D8%A7%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%B1%D9%87%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%B1-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/#findComment-7652 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
عضو ویژه bhreh_rah ارسال شده در 3 ساعت قبل سازنده عضو ویژه اشتراک گذاری ارسال شده در 3 ساعت قبل (ویرایش شده) فصل یک - «الکتروآکوستیکی» «ایران، گرگان تابستان سال ۱۴۰۳، ساعت هفت صبح» چهرهاش، که به شکلی زشت درهم رفته بود، مانند یک نقشهای پر از ترک و شکاف روی صورتش به چشم میآمد. خطوط ترسناک که زیر پوستش نمایان بود، نشان میداد که زمان در این مرد تنها، بیرحمی به جا گذاشته. قدمهایش تند و سنگین، مثل پتک بر زمین فرود میآمد، و کارآموز با تمام توان، سعی داشت که او را دنبال کند. دستهای مشت کردهاش در جیب کت لی، هر لحظه آماده بودند که صورت دکتر را در اتاق کالبدشکافی خرد کنند. عصبانیتش، فضا را سنگین کرده بود؛ و انگار این راهروی طولانی با سرامیکهای سفید که از بالا نور مصنوعی کمجان و سوسو زنندهای به آن میتابید، هیچ وقت قصد به پایان رسیدن نداشت! همه چیز در این راهرو طوری بود که انگار در هیچکجا جز این ساختمان، دنیای دیگری وجود ندارد. بوی مواد ضدعفونیکننده، رطوبت ناشی از تهویهی نامناسب، و آن بوی فلزی ماندگار خون که در هر گوشه به چشم میخورد، هوای این مکان را غمگینتر از هر زمان دیگری کرده بود. سیاوش به مقصدش رسید، بدون اینکه دستهایش را از جیبهایش در بیاورد، با پا درب اتاق را باز کرد. درب با صدای بلندی به دیوار برخورد کرد و نوشتۀ «ورود به سالن تشریح» به رنگ آبی پررنگ درون کادر فلزی را پوشاند. نگاهش به کارآموز افتاد که با نفسهای بریده، بعد از مشقت فراوان، بالاخره به او رسید. سیاوش نگاه سنگینی به او انداخت که ترس را در دلش فرو برد، کاری که کارآموز در آن لحظه انجام داد، چیزی جز جمع و جور کردن خود و تلاش برای دور کردن ترس از قلبش نبود. سیاوش، با جثهی عظیم و چهارشانهاش، مثل یک دیوار فولادی در برابر کارآموزی که با قدی کوتاهتر از او گویی در برابر یک کوه ایستاده بود، به نظر میرسید. پیشانی کشیدهی کارآموز، عرق کرده بود و سعی میکرد با دستهای ظریفش آنها را پاک کند، اما رطوبت هوای داخل ساختمان، خونپاشیده شدنهای بیپایان، و این فضای سرد و غیرانسانی، چیزی جز دلهره برایش باقی نمیگذاشت. قرار بود دوباره جسدی مثل قبلیها را ببیند، اما اینبار تفاوت داشت، چون چیزی در هوا سنگینتر از همیشه به نظر میرسید. ویرایش شده 3 ساعت قبل توسط bhreh_rah نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/1069-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B7%D8%B1%D8%AD-%D9%86%D8%A7%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%B1%D9%87%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%B1-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/#findComment-7686 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
شما در حال پست به عنوان مهمان هستید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.