رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

ارسال‌های توصیه شده

نام داستان: گوسفند من متفاوته 

نویسنده: کهکشان | کاربر انجمن نودهشتیا 

ژانر: اجتماعی، طنز

خلاصه: 

عید قربونه، ولی محله ما قربونی عقل شده!
گوسفندا قایم می‌شن، مردم دنبال  تعبیر خواب می‌گردن، و قصاب از شدت فشار زیر تخت پنهونه!
اینجا همه یا گوسفند می‌کُشن، یا خودشونو...
خلاصه که تو این محله، فقط بع‌بع گوسفند جدیه. 

- باقی چیزا یا خرافه‌ست، یا خنده‌دار!

  • هانیه پروین عنوان را به داستان گوسفند من متفاوته | کهکشان کاربر انجمن نودهشتیا تغییر داد

مقدمه:  

محله‌ی ما عجیبه...
نه که بگم خاصه‌ها، نه! ولی یه‌جور خاصی خل‌وضعه! اینجا هر کی یه ساز می‌زنه؛ یکی خواب دیده پیامبر دستش رو کشیده رو سر گوسفندش، یکی گوسفندشو نذر کرده ولی دلش نیومده بکشتش، یکی هم تا عید می‌شه گوشت یخ‌زدۀ پارسال رو از فریزر درمیاره و قربونی اعلام می‌کنه!
قصابمون حاج کریمه، ولی تا یه گوسفند می‌بینه خودش زودتر غش می‌کنه!
کبری خانوم از دو هفته قبل، هی خواب می‌بینه و تعبیر می‌کنه و شایعه می‌سازه؛
پسرش نویدم از وقتی فهمیده قراره گوسفند بکشن، هر روز با گوسفندش حرف می‌زنه و واسش لالایی می‌خونه!
خلاصه اینجا محله‌ایه که گوسفند قربونی نیست... سوژه‌ست!
و عید قربان؟
یه بهونه‌ست واسه هرج‌ومرج، خنده، و گاهی… یه عالمه آبروریزی محترمانه!
 

ساعت هفت صبحه، ولی صدای «بع‌بع» از صدای بوق ماشین بیشتره. تو کوچه‌ی ما، از دمِ درِ ننه‌زرین تا تهِ بن‌بست، هر خونه یه تئاتر زنده‌ست.
بوی صابون و پهن قاطی شده، صدای جیغ بچه‌ها با سر و صدای مردا مخلوط و گوسفندا تو شوک فرهنگی. نوید، بچه‌ی کبری خانوم، با یه پیش‌بند صورتی که روش نوشته «شِف عشق»، رو چهارپایه وایستاده و با شیلنگ سیاه باغچه گوسفندش رو می‌شوره. نه که فقط بشوره، براش شعر هم می‌خونه: «گُس‌گُس نازی، قراره بری فازی...
ولی نترس جون دل، اون دنیا هم هست علف!»
ما، یعنی من و علی‌کوچیکه و سمیه و ممد، از پشت نرده‌ها تماشا می‌کردیم. ننه‌زرین هم از رو پشت‌بوم، دستمال انداخته بود رو سرش و داد می‌زد:
ـ کبری! به این بچه‌ت بگو آب یخ نریزه رو گوسفند، سرما می‌خوره، نذرش قبول نیستا!
کبری خانوم از توی حیاط همون‌طور که سبزی پاک‌ می‌کرد گفت:
ـ ننه قربونت، همون سالی که گفتی گوشت سرد نباشه، سه تا پیت گوشت گندید!
نوید یه لحظه ایستاد، دستاشو گذاشت دور دهنش و رو به گوسفند گفت:
ـ می‌شنوی؟ تو رو دارن نذر می‌کنن، بعد واسه‌ت بحث فیزیک کوانتومی گوشت می‌کنن!
پدرش، آقا داوود، که از دیشب خواب درست نداشته چون تا صبح کابوس بع‌بع می‌دیده، از پشت پنجره داد زد:
ـ اگه تا ده دقیقه دیگه نخوابونیش، با همون شیلنگ می‌زنم پشتت، مثل اول دبیرستان!

نوید همون‌طور که یه قطره شامپو می‌ریخت رو سر گوسفند گفت:
ـ بابا بذار یه بار با دل قربونی کنیم، من با این گوسفند خیلی حرف زدم، دیگه نمی‌تونم مثل بقیه بکشمش.
گوسفندم، انگار حرف فهمیده باشه، یه «بعععععع» بلند زد و سرشو گذاشت رو شونه‌ی نوید!
ما بچه‌ها جیغ زدیم:
ـ وای! اینا عاشق شدن!
علی کوچیکه با دهن پر از یخمک گفت:
ـ به نظرم اگه این گوسفند حرف بزنه، مستقیم باید بفرستیمش صداوسیما!
نوید با حرص گفت:
ـ مسخره نکن! دیشب خواب دیدم که این گوسفند تو یه لباس سفید وایساده، فرشته‌ها دورشن، بعد یه صدایی می‌گه: «او را برگزیدیم…» 
سمیه گفت:
ـ شاید خدا انتخابش کرده که شهید بشه؟
نوید گفت:
ـ یا شاید انتخابش کرده که اصلاً شهید نشه!
پدرش دوباره از تو داد زد:
ـ یا انتخاب کرده بفرستدت روان‌پزشک!

همین موقع صدای حاج کریم قصاب از ته کوچه اومد.
ـ این گوسفند شماره‌ی چنده؟
نوید برگشت و با صدا گفت:
ـ شماره‌ی پنج!
کریم یه مکث کرد. بعد زیر لب غر زد:
ـ شماره‌ی پنج… لعنت به شماره‌ی پنج!

ما همگی خشکمون زد. یعنی چی؟ گوسفند شماره‌ی پنج چه مرگشه؟
نوید پرسید:
ـ حاج کریم؟ چرا اینو گفتی؟
حاج کریم سرشو خاروند...  . 
 

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
  • اضافه کردن...