رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'ترسناک، اجنه،شیطان، یو هاها'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • عمومی
    • قوانین نودهشتیا
    • همه چیز در مورد نودهشتیا
    • پرسش و پاسخ
  • تایپ و شروع نویسندگی
    • تایپ رمان
    • داستان کوتاه
    • صفحه نقد رمان ها
    • رمان های متروکه
    • دلنوشته
  • تالار رمان های برتر
    • رمان های نخبگان برگزیده
    • رمان های مورد تایید مدیران
    • رمان های مورد پسند کاربران
  • تالار خدمات نودهشتیا
    • درخواست خط طرح و چارت بندی پارت ها
    • درخواست ویراستاری
    • درخواست صوتی شدن رمان
    • درخواست ناظر رمان
    • درخواست طراحی کاور
    • درخواست چاپ رمان
    • درخواست تبلیغات رمان
  • کتابخانه نودهشتیا
    • معرفی و نقد کتاب
    • معرفی و نقد شعر، فیلمنامه و...
    • معرفی آثار منتشر شده در سایت اصلی
  • تالار آموزشی
    • متفرقه
    • آموزش نویسندگی
    • آموزش ویراستاری
    • آموزش گویندگی
  • فیلم و سریال
    • معرفی فیلم و سریال
    • نقد فیلم
    • تاتر و نمایشنامه
  • موسیقی
    • معرفی موزیک
    • خوانندگان
  • ورزشی
    • فوتبالی
    • اخبار ورزشی
  • خاطره بازی نودهشتیا
    • چالش نودهشتیا
    • خاطره بازی
  • سرگرمی
    • مشاعره
    • متفرقه
  • فرهنگ و هنر
    • تاریخ
    • بیوگرافی
    • هنر و عکاسی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


About Me

  1. بنام خالق تخیل ها نام اثر: راز پسر همسایه نویسنده: الناز سلمانی پارت گذاری: نامعلوم مقدمه: مقدمه: در تاریکی شب، در سکوت خفته‌ی کوچه‌های تاریک می‌دویدم. انگار که کوچه‌ها کش می‌آمدند، فشرده‌تر از همیشه. سایه‌ها مرموز بودند و گیج‌تر از آن که بتوانم سایه خودم را میان‌شان تشخیص بدهم. هر قدمی که برمی‌داشتم، بیشتر به شک می‌افتادم. اینجا جایی نبود که آدم بتواند احساس امنیت کند، اما عجیب‌تر از همه، چیزی در این شبِ تاریک مرا به پیش می‌برد. *** پارت ۱: آشنایی با آرین آرین پسری بیست و یک ساله، قد بلند با چشم‌ها و ابروی مشکی است؛ پسر کاملاً شرقی. برای ادامه تحصیل در دانشگاه به خانه‌ی پدربزرگش آمده بود. از تنهایی حوصله‌اش سر رفته بود و درس خواندن دیگر برایش جذابیت نداشت. پدربزرگ هم دارو می‌خورد و بیشتر اوقات یا خواب بود، یا در چرت. روزها و ماه‌های کسل‌کننده پشت سر هم می‌گذشت که یک روز، همسایه‌ای جدید به آن کوچه تاریک و سرد، که چراغ برقش سوخته و تیره بود، می‌آید. آرین با خوشحالی بیرون می‌آید و به پسری مرموز برخورد می‌کند. نگاه سرمه‌ای سینا عادی نبود، اما آرین هم تحت فشار تنهایی، آن را نادیده می‌گیرد. با سرعت گفت: «سلام، من همسایه‌ی کناری‌ام. آرین هستم. کمکی از دستم برمیاد؟» پسر مرموز که آرین را می‌دید، چند ثانیه به او نگاه کرد. سکوت عجیبی میان‌شان برقرار شد. آرین منتظر بود تا او پاسخی بدهد، اما چشمان سرمه‌ای سینا به طرز عجیبی عمیق و نافذ به نظر می‌رسید. انگار که نگاهی از گذشته‌ای دور و پنهان به او دوخته شده بود. پس از لحظه‌ای سکوت، سینا با صدای آرام و محجوبی پاسخ داد: «نه، مرسی. وسایل زیادی ندارم.» صدایش نرم بود، اما در آن چیزی نهفته بود که آرین نمی‌توانست آن را توضیح دهد. گویی در عمق صدای سینا، چیزی خطرناک و تاریک وجود داشت که او نتوانست به راحتی از آن بگذرد. آرین کمی مکث کرد. از آنجا که احساس تنهایی شدیدی داشت و به هم‌صحبتی نیاز داشت، در ادامه گفت: «اگر چیزی نیاز داشتی، حتما بگو. من همیشه اینجا هستم.» سینا فقط نگاهی کوتاه به او انداخت و سپس در را آرام بست. آرین خوشحال شد که همسایه جدیدی آمده است. او فکر می‌کرد سینا از آن دسته آدم‌هایی است که دیر با دیگران گرم می‌شوند، اما آرین خود شخصیتی بود که تا با کسی که مدنظرش باشد دوست نشود، دست از تلاش نمی‌کشید.
×
×
  • اضافه کردن...