با ترس و وحشتی که نسبت به ارواح حس میکرد تنش به لرزه افتاده بود کنترلی روی رفتارش نداشت. پاهاش با سرعت زیادی شروع به دویدن کرد بوی خون قربونی هایی که صبح کنار جوب ها کرده بودن هنوزم تو دماغش بود از وقتی یادش میومد با عید قربان میونه خوبی نداشت خصوصا کباب که هروقت میخورد بالا میورد چون همش گوسفندای سر بریده بدبخت جلو چشمش بندری میزدن انگار گوسفندای سر بریده قصد داشته باشن با اهنگای شمایل زاده برقصن.
آب طالبی، تابستون، امپول، سوسک، مالیات