Amata ارسال شده در 1 ساعت قبل سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در 1 ساعت قبل پارت 25 سیگار از دستم افتاد. اخم های مرد بیشتر شد. به سمت محمد چرخیدم تا بفهمم اون هم می بینه؟ نه... محمد نمی دید!.... این نفرین من بود! باز به مرد عصبی خیره شدم که قبل از اینکه حرفی بزنه محو شد. محمد به افق خیره شده بود و سخت تو فکر بود! اصلا حواسش به من و اتفاقات نبود. خم شدم. سیگار و پاکت سیگار برداشتم. گردنبندم گرم شد و شروع کرد به سوزاندن پوست سینم؛ یه اتفاق بد در جریانه! سرم بالا اوردم و به اطراف نگاه کردم.... صدای جیغ از دور دست ها امد! میخ کوب شدم! نفس داخل سینم حبس شد. مردی قد بلند با لباس های مشکی، موهای زن رو دور دستش پیچیده بود. زن لباس کوردی بلندی به تن داشت؛ موهای مشکی و بلندش دور دست های مرد پیچ خورده بود. زن جیغ میزد و مرد می کشیدش! دست های زن دستان مرد رو گرفته بود تا بیشتر از این موهاش کشیده نشه! رد خونی که مرد زن رو روی اسفالت خیابون می کشید و رد خون به جا می گذاشت. به سمت مرد دویدم اما یک میلی متر هم قدم از قدم برنداشتم؛ انگار.... اختیار جسمم به دست من نبود! تلاش می کردم..... اما.... نمی توانستم تکان بخورم.... زن فریاد درد ناکی کشید: جــــــــــــلــــــــــــــال...! مرد پوزخندی زد، چند نفر دیگه هم امدند و پاهای زن رو گرفتند..... بلندش کردن و دست و پاهاش بستند! یکی از انها سیلی محکمی به صورت زن کوبید! چشم های زن روی هم افتاد و پلک هاش بسته شد. جسم بیهوشش را داخل صندوق عقب ماشین انداختند و حرکت کردند. مردی از دور دوید.... به خودم فشار می اوردم اما اصلا نمی تونستم حرکت کنم و جلوی اتفاقات رو بگیرم! مرد به دنبال ماشین می دوید.... اما.... زمین خورد و به ماشین نرسید! زانو زد و رو به اسمان فریاد کشید! نفس در سینه ام حبس شده بود.... نفس کشیدن خیلی سخت شده بود. خس خس می کردم!.... تقلا می کردم برای ذره ای اکسیژن.... چیزی محکم به صورتم خورد. پلک زدم و با صورت نگران محمد رو به رو شدم! - بهمن... من رو می بینی؟ گیج به محمد خیره شدم! نفس راحتی کشیدم. محمد انگشت اشاره اش رو جلوی صورتم گرفت. - انگشتم دنبال کن! به حرکات دست محمد خیره شدم. - بگو چند تا انگشت می بینی؟ به انگشت اشاره و شست محمد خیره شدم. - دو تا! نفس عمیقی کشید: خداروشکر! دستی به صورت خیس از عرقم کشیدم. - اتیش کن بریم من دیگه نمی تونم رانندگی کنم؛ باید کمی بخوابم! محمد سری تکان داد! سوییچ رو به سمتش پرت کردم که داخل هوا قاپیدش. عقب ماشین سوار شدم و دراز کشیدم. ساعدم رو گذاشتم روی صورتم؛ ماشین روشن شد و حرکت کردیم. - کجا بریم؟ نفس خسته ای کشیدم و چشم هام بستم: کرمانشاه! رادیو ماشین رو روشن کرد و به مسیر ادامه داد. خسته بودم، سوالات زیادی داشتم!... تقریبا قلق کار داشت دستم می امد و داشتم یاد می گرفتم باید چکار کنم.....ولی... نقاط مجهول زیادی هم وجود داشت. باید پرده از راز نکراویل و ماهیت لعنتیش بردارم.... البته... نباید فراموش کرد الان تحت تعقیبم... محمد بیچاره بگو... کارش رو ول کرد امد سراغ من...! سکوت ماشین رو صدای رادیو می شکست تا اینکه تلفن محمد زنگ خورد. گوشی رو جواب داد. - بله بفرمایید! از اینه ماشین نیم نگاهی به من انداخت و بعد به جلو خیره شد! - نه من بی خبرم!... من؟ دستی داخل موهاش کشید و کمی مکث کرد. - بنظر سرتیپ من حق ندارم یک ماه از دوازده ماه سال برم تعطیلات؟ تن صداش بالا تر برد. - به من چه ربطی داره که سرگرد راد کجاست؟! انگشتاش روی فرمون ماشین فشار داد. - سرگرد راد کی از بیمارستان فرار کرده؟!.... من ان ساعت کجا بودم؟!..... آفرین من خونه ام بودم. سکوت کرد؛ انگار داشت به صدای پشت خط گوش می داد. - بله من به محل کارم سر زدم و در خواست مرخصی دادم!..... می بینید با عقل جور در میاد! مشتی به فرمون ماشین کوبید و سرعتش رو بیشتر کرد. - بله من خارج از شهرم... یعنی چی... خب دارم میرم دیدن خانوادم شهرستان... بله! صدای رادیو رو کمتر کرد. - بله.... خدانگهدارتون! تلفن رو قطع کرد. سرعتش رو کمتر کرد و بعد سیمکارتش رو بیرون اورد. نفس کلافه ای کشید و گوشی داخل داشبورد ماشین انداخت! از داخل اینه نگاهی بهم انداخت. تک خنده عصبی کرد. - حدس بزن چی شده؟ ساعدم رو از روی صورتم برداشتم.... و سوالی نگاش کردم. - تحت تعقیبی بهمن خان! خندیدم: ای بابا!..... نمردیم و تحت تعقیب هم شدیم! ... چه افتخاری نصیبم شده! - حالا باید از فرعی ها بریم...! پوزخندی زدم و با شستم حرفش رو تایید کردم. نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/3740-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%B2%D9%87-%D9%86%D8%A7%D8%B3%D9%88%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D8%AA%D8%A7-%D8%B9%D8%B6%D9%88-%D9%87%D8%A7%DA%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%B2-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/page/2/#findComment-15499 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
شما در حال پست به عنوان مهمان هستید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.