رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

ارسال‌های توصیه شده

دلنوشته: دیوانگی را عشق نمی‌نامند

دلنویس: کهکشان

ژانر: تراژدی، عاشقانه

دیباچه: 

دیوانگی را عشق نمی‌نامند،
وقتی همه چیز را می‌دهی
و کسی حتی نگاهت نمی‌کند.
من تو را خواستم و تو فقط رفتی. نه جنگی شد، نه اشکی، فقط یک نبودن، که تا مغز استخوانم نشست.
 

نه دستم را گرفتی، نه دستت را دادی! 
فقط نگاه کردی و عقب رفتی،
آرام، بی‌صدا، بی‌دلیل.
من نفهمیدم کی «ما» تمام شد،
فقط دیدم که دیگر کسی
برای شنیدن صدایم
پاسخی نمی‌فرستد.

رفتی و درب پشت سرت را نبستی،
اما من هزار بار در را باز کردم
و هیچ‌کس نیامد. روزها گذشت،
و من ماندم با ظرف‌هایی که برای دو نفر چیده بودم. تو نبودی و من هنوز
سفره‌ی این تنهایی را جمع نکرده‌ام.
 

تمام شهر را با تو قدم زده بودم،
و حالا حتی پیاده‌روی ساده
مثل عبور از میدان مین است.
هر خیابان، صدای توست.
هر تابلو، اخطار برگشت‌ناپذیری‌ات
و من، هر روز در این شهر می‌میرم،
بی‌آنکه کسی خبردار شود.

تو فقط رفتی.
نه دشمن بودی، نه معشوق.
چیزی بین این دو، که بیشتر از هر چیزی درد دارد.
و من هر شب، به نبودنت فکر می‌کنم
مثل آدمی که جنازه‌ی خودش را دفن نکرده.

کسی نگفت چطور با نبودن زندگی کنم،
فقط گفتند: «فراموش کن.» 
انگار فراموشی یک دکمه‌ست
که با فشار انگشت، خاموش می‌شود.
من تو را زندگی کرده‌ بودم، حالا باید زندگی را
بی‌جانِ تو، به دوش بکشم.
 

نه صدایت مانده، نه عکس‌هایت.
همه چیز را پاک کرده‌‌اند،
جز خودم، جانشین یعقوبم
یعقوب بودن، دردناک‌ترین شکلِ انتظار است.
 

زمان گذشت اما اینجا چیزی تکان نخورد.
قهوه‌ام هنوز تلخ است، خواب‌هایم ناتمام
و دیوارها با سکوت تو عایق‌کاری شده‌اند.
تو رفتی اما هنوز تمام اتاق‌ها بوی مرگ می‌دهند.

گاهی نمی‌دانم غمگینم یا خسته.
فقط چشم‌هایم می‌سوزند
و هیچ‌کس نمی‌پرسد چرا.
تو نبودی تا ببینی چطور تلخندم را با انبردست از صورتم کندم که کسی نفهمد مرده‌ام.
 

می‌گویند آدم‌ها، آدم‌ها را ترک می‌کنند،
اما تو چیزی بیشتر از «آدم» بودی.
تو مثل نفس بودی و حالا
هر دم و بازدم، تقلای زنده ماندن است
در بی‌هوا‌ترین جای جهان.

تو که رفتی، جهان نیفتاد، فقط من افتادم.
در چاهی که اسمش را گذاشتند «گذشته»
و تهش فقط صدای خودم را می‌شنوم،
که تو را صدا می‌زند در زمانی که هیچ‌کس
گوشی برای شنیدن ندارد.

من هنوز با کسی حرف نمی‌زنم
که مبادا صدایم بوی تو بدهد.
هنوز از آینه می‌ترسم، که چشمانم را ببینم
و بفهمم چه کسی قاتل حالِ خوبم شد! 
 

تو نماندی و من یاد گرفتم چطور بی‌صدا فرو بریزم.
نه اشکی، نه بغضی،
فقط خالی‌تر از همیشه
از کنار آدم‌ها عبور می‌کنم.
مثل خیابانی که سال‌هاست تعطیل شده
ولی هنوز آسفالتش داغ است.
 

خاطره‌هایت مثل زخم نیستند،
زخم‌ها خوب می‌شوند.
تو مثل تیغ در گلو مانده‌ای،
نه می‌شود قورتت داد،
نه بالا آورد.
فقط باید یاد بگیرم
چطور با درد،
نفس بکشم.
 

تو هیچ وقت نفهمیدی
که چقدر برای هر لحظه‌ای که با تو بودم،
سایه‌های ذهنم را فروختم.
حالا تمام آن لحظات
زندان‌هایی هستند
که در آن‌ها هر سلول یاد تو سنگین‌تر از دیگری است.
 

حتی وقتی هوا صاف است،
من هنوز دنبال ابرها می‌گردم.
مثل کسی که امید دارد
در میان خاکستر عشق، آتش دوباره زبانه بکشد.
اما تو نرفتی که برگردی، فقط خاموش شدی.
 

من از لحظه‌های بی‌تو می‌ترسم،
چرا که آنها بیشتر از تو دلم را می‌شکنند.
تو نرفتی با یک نامه، نه با یک کلمه،
فقط با سکوتت رفتی و حالا این سکوت
تمام جانم را می‌خورد.
 

هیچ‌کس نمی‌پرسد چرا چشم‌هایت همیشه خسته‌اند. چرا لبخندت نصفه‌نیمه‌ست.
چرا اسمت را که صدا می‌زنند،
یک لحظه مکث می‌کنی.
انگار داری گوش می‌کنی ببینی
نکند صدای او باشد. نکند اشتباه گرفته باشی نبودنش را با زندگی.

یه‌جا خسته می‌شی از انتظار،
از صداهایی که توش نیست،
از آینه‌ای که هی می‌پرسه:
«اگه برمی‌گشت، بازم همونی می‌شدی که بودی؟» 
نه. برنگشت و من هیچ‌وقت دیگه اون نشدم.
فقط یه آدم شدم، که یاد گرفت چطور بدون نفس کشیدن زنده بمونه.
 

من تو را دیوانگی کردم، نه با شعر، نه با لبخند،
با چشم‌هایی که هر شب، بی‌آنکه ببینی، در تو گم می‌شدند. من تو را دیوانگی کردم،
با سکوت، با ماندن، با نرفتن از کسی که رفته بود.
و تو… حتی دیوانگی‌ام را هم ندیدی.
 

به گفتگو بپیوندید

شما در حال پست به عنوان مهمان هستید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
  • اضافه کردن...