تمامی فعالیت ها
این جریان به طور خودکار بروزرسانی می شود
- ساعت گذشته
-
نبودن، تو را میکشد؟ مرا حضوری که شبیه نبودن است میکشد! -محمود درویش
-
شهرى كه چشم به راهت بود ويران شد؛ ديگر آمدن و نيامدنت هيچ فرقى نمىكند. -نورالله گِنچ
-
صبح تو را در فروشگاه دیدم. هلو و زردآلو سوا میکردی گفتی برای یک مهمان است. تمام روز در انتظار تلفن بودم... -گئورگ تومانینان
-
خواستم زنده بمانم و فکر کردن به تو، تنها سلاحم بود، تنها سنگم، تنها کمانم. -پابلو نرودا
-
مرا در قلبت بپذیر، به دور از تمام هیاهوها، مرا پناه بده، حتی اندکی. -آلبر کامو | نامه به ماریا کاسارس
-
در چنین شبهای بیفریادرس روزِ خوش در خواب باید دید و بس . . . -هوشنگ ابتهاج
-
دلتنگم. گفتنیهایم همینقدر کوتاهاند و همینقدر عمیق. -جمال ثریا
-
نوشته بود: کسی را چنان دوست داری که برایش بجنگی؟ نوشتم: از جنگها برگشتهام، با زخمها و موی سپید؛ و یاد گرفتهام صبور باشم و به تماشا قانع! -حمید سلیمی
-
اگر کسی مرا خواست، بگویید: رفته باران ها را تماشا کند و اگر اصرار کرد، بگویید: برای دیدن طوفان ها رفته است! و اگر باز هم سماجت کرد، بگویید: رفته است تا دیگر بازنگردد... -بیژن جلالی
-
داشتن چیزی برای گفتن و نبودن کسی برای شنیدن، خیلی وحشتناک است! اوج بی کسی است... -دویل ملتن
-
من حقیقتا معنای «دوستت دارم» را نمیدانم فقط میدانم كه يعنی مرا اينجا تنها رها مكن! -نیل غیمان
-
وقتی کلمات ناتوانند ، بگذار تو را با سکوت بگویم. -نزار قبانی
-
دلم می خواهد همه چیز را بگذارم و بروم طوری که کسی نداند من که هستم. مرا ببخش عزیزم، احساس وحشتناکی دارم. سوار قطار خواهم شد و تمامی وجودم را گریه خواهم کرد. -اولگا کنیپر | نامه به آنتوان چخوف
-
من حتی در فکر هایم برای تو حاشیه های خوش آب و هوا می سازم تا جایی برای نشستن پیدا کنی. -یداله رویایی | نامه به پرویز اسلامپور
-
مادربزرگ اخرای عمرش می گفت: کسی رو دوست داشته باش که وقتی دوست داشتنی نبودی، دوست داشته باشه. -کریمی اعتماد
-
دردیست در این سینه که همزاد جهان است... -هوشنگ ابتهاج
-
« و من خودم را با خستگی تمام از میان این فصل عبور می دهم، فقط به امید نور کم سویی که در دوردست ها می درخشد. » -اولگا کنیپر | نامه به آنتوان چخوف
-
من شب، و تو مآه؛ به تو روشنم. -مولانا
-
« هر کس به اندازه ضربه هایی که خورده، تنهایی اش را محکم تر بغل کرده است. » -آلبر کامو
-
دلم میخواست خانه ات باشم که از خستگی هایت به من برگردی... -حمید سلیمی
-
من اینجا دلم سخت معجزه می خواهد و تو انگار معجزه هایت را گذاشته ای برای روز مبادا. -پل الوار | برگردان احمد شاملو
-
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ؟ ﺩﯾﺮ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﻃﺮﺯ ﻓﮑﺮ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ. ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮﮐﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﮕﻮﯾﺪ! ﭼﻪ ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻻﮎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮﻡ؛ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﯽ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩ. -فروغ فرخزاد
-
« فردا از آن ماست. چرا که نباشد؟ » -احمد شاملو
-
شب بخیر عزیزم. تو را می بوسم، تو را به ازای تمامِ سال های بی تو می بوسم. -آلبر کامو | نامه به ماریا کاسارس
-
دیروز وقتی کسی در حضور من، اسم تو را بلند گفت، طوری شدم که انگار گل رُزی از پنجره ی باز به اتاق پرت شده باشد... -ویسواوا شیمبورسکا