تمامی فعالیت ها
این جریان به طور خودکار بروزرسانی می شود
- ساعت گذشته
-
به او گفتم تو از آخرین جزیرههایی هستی که برایم ماندهای، و نگفتم این پارهچوب فرسوده برای رفتن تا جزیرههای اندکش بیش از حد پوسیده است. -حمید سلیمی
-
اما براى من تو آن هميشه اى. -قیصر امین پور
-
مَردُم همه تو را به خدا سوگند میدهند اما برای من، تو آن همیشهای که خدا را به تو سوگند میدهم! -قیصر امین پور
-
« وَ لِأنّی أحبَبتُک جدّاً أرجوک لاتَکُن وَجَعاً أحکیهِ یَوماً ما لِغریبٍ » +و چون دوستت داشتم امیدوارم آن دردی نباشی که روزی دربارهاش با غریبهای صحبت میکنم.
-
هم میترسم دوستت داشته باشم، آنوقت بروی و درد بکشم. هم میترسم دوستت نداشته باشم، که فرصت «عاشق تو بودن» از دستم میرود و پشیمان میشوم. حالا تو بگو! «کیف احبک بلا الم، و کیف لااحبک بلا ندم». چطور عاشقت باشم و درد نکشم، و چطور عاشقت نباشم و پشیمان نشوم؟! -نزار قبانی
-
نوشت دلم میخواد نوازشت کنم. پاک کرد. نوشت دنیا مجال بوسه نمیدهد عزیز. پاک کرد. نوشت دلم برای نفسهایت تنگ است. پاک کرد. نوشت شب بخیر... -حمید سلیمی
-
«دوستت دارم» خموش و خسته جان... -فروغ فرخزاد
-
او نگفت دوستت دارم، اما نامه اش را اینگونه تمام کرد: بال تو را میبوسم پرنده قلبم.... -فرانتس کافکا
-
او نگفت دوستت دارم، اما نامه اش را اینگونه تمام کرد: بال تو را میبوسم پرنده قلبم.... -فرانتس کافکا
-
مثل ابری سپید بود در آسمان آبی نمیشد لمسش کنی یا او را به آغوشت بکشانی یا لبش را ببوسی تنها میشد نگاهش کنی، دوستش بداری و اجازه بدهی عبورِ آرام او از روز جهانت را کمی زیبا کند. -حمید سلیمی
- امروز
-
بیا همدیگر را دوست بداریم،چون همگی خواهیم مرد... -میچ آلبوم
-
اَحِبَني بشَکلٍ لا یُبقي اَيُ اُمنیَةٍ اُخري بقَلبي... +جوری مرا دوست بدار؛ که آرزوی دیگری در دلم باقی نَمانَد... -نزار قبانی
-
بهار را دنبال میکنم به دست های تو میرسم... -شمس لنگرودی
-
همدیگر را دیدیم همدیگر را باز شناختیم، تسلیم هم شدیم عشقی آتشین از بلور ناب ساختیم... من با تو سرچشمه ای از زندگی را بازيافته ام كه گمش كرده بودم. شايد آدم برای اينكه خودش باشد به بودن كسی نياز دارد. معمولا همين طور است. من به تو نياز دارم تا بيشتر خودم باشم... -آلبر کامو
-
حالتی از تیمارستان را در زندگی خودم احساس میکنم. بیگناه و در عین حال خطاکار، نه در یک سلول، بلکه در این شهر زندانی ام! -نامه فرانتس کافکا به فلیسه
-
گفتم چند دقیقه این جا بنشین و به من تکیه بده. گفت کارم از تکیه گذشته، دلم میخواهد توی بغلت بمیرم.... -عباس معروفی
-
گفتم چند دقیقه این جا بنشین و به من تکیه بده. گفت کارم از تکیه گذشته، دلم میخواهد توی بغلت بمیرم.... -عباس معروفی
-
باز با گریه به آغوش تو بر می گردم چون غریبی که خودش را برساند به وطن -فاضل نظری
-
کسی را مثل تو اکنون، کسی را مثل تو بعدا، کسی را مثل تو هرگز، کسی را مثل تو اصلا... -قنبرعلی رودگر
-
تنهایی چیزهای زیادی به انسان میآموزد اما تو نرو بگذار من نادان بمانم. -ناظم حکمت
-
و چشم به راه صدایت خواهم ماند و در این دره تنهایی تو آب روان باش و زمزمه کن من خواهم شنید... -سهراب سپهری
-
و چشم به راه صدایت خواهم ماند و در این دره تنهایی تو آب روان باش و زمزمه کن من خواهم شنید... -سهراب سپهری
-
و من او را طوری نگاه می کردم انگار آخرین گلی بود که در جهان باقی مانده بود. -جمال ثریا
-
نامه را همینجا رها میکنم و به رختخواب میروم. البته نه از سرِ خستگی، که از رویِ ناامیدی. -نامه کافکا به فلیسه
-
تو آنجایی و "آنجا" نمیداند که چقدر خوشبخت است -ناظم حکمت