تمامی فعالیت ها
این جریان به طور خودکار بروزرسانی می شود
- ساعت گذشته
-
حالا هم که دارم این نامه را برایت مینویسم، یاد خندههایمان در کافهها و رستورانها افتادهام. چه کیفیت نایابی داشتند آن لحظهها میفهمی که هیچوقت با هیچکس مثل تو صمیمی نمیشوم. -نامه روبر لاشنه به فرانسوآ تروفو
-
دارم فکر میکنم چه خوب است پیدا کردن کسی که زورش به بیحوصلگی ما برسد. -عباس کیارستمی
-
اگر من شما را از دست داده ام شما هم در عوض دلی را از دست دادهاید که تپش های عاشقانه آن را در هیچ جای دیگر نخواهید یافت... -نامه فروغ فرخزاد به پرویز شاپور
-
گرفتاری من و تو این است: به شکلی دوستت دارم که بزرگتر از آن است که پنهانش کنم و عمیق تر از آن است که دفنش کنی! -غسان کفنانی
-
وإني لأوصيك بروحي،فهي تسافر إليك أكثر مما تستقر لدي... +و جانم را به تو میسپارم ،چراکه جانم بیشتر از آنکه پیشِ من باشد بسوی تو سفر می کند. -احمد شوقی
-
با من مدارا کن! بعدها دلت برایم تنگ خواهد شد... -سید علی صالحی
-
شادیِ تو بیرحم است و بزرگ وار. نفسات در دستهای خالیِ من ترانه و سبزی است. من برمیخیزم! چراغی در دست، چراغی در دل ام. زنگارِ روح ام را صیقل میزنم. آینه ای برابرِ آینهات میگذارم تا از تو ابدیتی بسازم... -احمد شاملو
-
میگویند همسر حمیدمصدق «لاله خانم» روی درِ ورودی سالن خانهشان با خطِ درشت نوشته بود: حمید بیماری قلبی دارد. لطفا مراعات کنید و بیرون از خانه سیگار بکشید. خوِد حمید مصدق هم میآمد بیرون سیگار میکشید و میگفت: به احترام لاله خانم است...
-
اینجا زندگیام میان امید و ناامیدی در نوسان است. همزمان آرزو دارم بمیرم و آرزو دارم که زندگی کنم. گاهی اوقات به زندگی نظم میدهم و گاهی هرجومرج است که زندگیام را میبلعد؛ اکنون که مینویسم دومی بر جریان روزهایم غلبه دارد، شاید به همین دلیل دارم برایت مینویسم لئون. -نامه آلخاندرا پیثارنیک به لئون استروف
-
بی آن که تو را ببینم، در تو رها میشوم و در کف دریا چشم میگشایم. رودم و به غرقه شدن در تو معتادم ... -شمس لنگرودی
-
از چیزهایی که قلبم دوست دارد: تو و صدایت! -نزار قبانی
-
مانند دویدن کودکی در سراشیبی است به تو فکر کردن. اندکی هیجان، اندکی هراس زمین خوردن. -جمال ثریا
-
حتی اگر نباشی، می آفرینمت چونان که التهاب بیابان سراب را -قیصر امین پور
-
می گویند که درد، آدم ها را به هم نزديک مىكند؛ به من بگو کداممان شاد هستيم که این همه از هم دور مانده ایم؟ -اغوز آتای
-
فراموش نکن که آدمی در این جهان هست که همیشه و هرلحظه میتوانی پیش او برگردی. روزی از ته قلبم تمام آنچه دارم و آنچه هستم را به تو بخشیدهام. تو قلبم را با خود خواهی داشت تا وقتی که من این جهان غریب را ترک بگویم، جهانی که دارد خستهام میکند. تنها امیدم این است که روزی تو بفهمی چقدر دوستت داشتهام... -نامه آلبر کامو، به ماریا کاسارس
-
عشق، اسلحهای است در دستان کسانی که دوستشان داریم به آنها قدرت میدهد که زخمیمان کنند و تنهایمان بگذارند... -غادة السمان
-
هر کار که بکنی میدانم که درست است، چون از وقتی میشناسمت با احساسی عمیق فهمیدهام که تو هرگز چیزی نمیگویی که با هستیات در تضاد باشد. درواقع من اگر مرد به دنیا آمده بودم دلم میخواست یکی مثل تو باشم... -نامه ماریا کاسارس به آلبر کامو
-
دلم پیش توست و امروز بیشتر از همیشه حاضرم بهترین داشتههایم را بدهم تا بتوانم تو را با تمام غمم ببوسم. -نامه آلبر کامو به ماریا کاسارس، ۱۵ ژانویه ۱۹۴۶
-
دلم پیش توست و امروز بیشتر از همیشه حاضرم بهترین داشتههایم را بدهم تا بتوانم تو را با تمام غمم ببوسم. -نامه آلبر کامو به ماریا کاسارس، ۱۵ ژانویه ۱۹۴۶
-
در غیاب تو درِ دنیا را به روی خود بستهام. یعنی من عملا نبستهام، خودش بسته شده است. دنیایی که تو در آن نیستی، میخواهم اصلا نباشد... مرا بگو که اینقدر خرم و نمیفهمم که نوشتن این مطالب خیال تو را ناراحت میکند. اصلا مردهشور مرا ببرد که به قد و قواره زندگی تو تراشیده نشدهام. -نامه جلال آل احمد به سیمین دانشور، دی ماه ۱۳۳۱
-
« و من خودم را با خستگی تمام از میان این فصل عبور می دهم، فقط به این امیدِ نورِ کم سویی که در دوردست ها می درخشد. » -نامه اولگا کنیپر به آنتوان چخوف، ۱۰ فوریه؛ مسکو
-
دوستت دارم. خدا میداند که چهقدر دوستت دارم. آنقدر به تو بستهام و از تو هستم که انگار اصلاً در تن تو به دنیا آمدهام و در رگهای تو زندگی کردهام و از دستهای تو سرازیر شدهام و شکل گرفتهام و از صبح تا شب در دایرهای که مرکزش یادها و خاطرات توست دارم دور می زنم. دور میزنم و هیچچیز راحتم نمیکند. نه دریا، نه آفتاب، نه درختها، نه آدمها، نه فیلمها، نه لباسهایی که تازه خریدهام. نمیدانم چهکار کنم. بروم و سرم را به درختها بکوبم، داد بزنم، گریه کنم، نمیدانم. فقط میخواهمت... -نامه فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان
-
دوستت دارم. خدا میداند که چهقدر دوستت دارم. آنقدر به تو بستهام و از تو هستم که انگار اصلاً در تن تو به دنیا آمدهام و در رگهای تو زندگی کردهام و از دستهای تو سرازیر شدهام و شکل گرفتهام و از صبح تا شب در دایرهای که مرکزش یادها و خاطرات توست دارم دور می زنم. دور میزنم و هیچچیز راحتم نمیکند. نه دریا، نه آفتاب، نه درختها، نه آدمها، نه فیلمها، نه لباسهایی که تازه خریدهام. نمیدانم چهکار کنم. بروم و سرم را به درختها بکوبم، داد بزنم، گریه کنم، نمیدانم. فقط میخواهمت... -نامه فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان
-
ایران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفکرانِ بد و دشت های دلپذیر و همین. -بخشی از نامه سهراب سپهری به احمد رضا احمدی
-
چقدر با من بودن را بلدی تو... -بخشی از نامه آلبر کامو، به ماریا کاسارس