تمامی فعالیت ها
این جریان به طور خودکار بروزرسانی می شود
- ساعت گذشته
-
چشمان خیسات را میبوسم نازنین دلواپسِ آینده نباش. این شبها میگذرد و میرسد روزی که در آغوشِ هم از سَرِ شوق گریه سر میدهیم...! -علی سلطانی
-
سیمای آرام و دلنشین رودخانه، از من طلب بوسهای کرد. -نامهی خودکشی لنگستون هیوز
-
چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل داد زد: دیوانه من میبینمش! -شهریار
-
دلخوش نشسته ام که تو شاید گذر کنی؛لعنت به شایدی که مهیا نمی شود... -لنگرودی
-
+ چطور میتونی با کسی خداحافظی کنی وقتی نمیتونی زندگی رو بدون اون تصور کنی؟ -من خداحافظی نکردم؛ من فقط رفتم... -MY BLUEBERRY NIGHTS
-
گفت: بیمعرفت! چجوری عواطف و خاطرات را قورت دادی؟ هستهی آلبالو که نبود! -عباس معروفی
-
«أتَعلمُ مَا هُوَ الحَنين؟ الحَنينُ هُوَ حينَ لَا يَستطيعُ الجَسدُ أن يَذهبَ حَيثُ تَذهبُ الرُّوح ...» میدانی "دلتنگی" چیست؟ دلتنگی آن است که جسمت نتواند به آنجایی برود که جانت به آنجا میرود... -محمود درویش
-
باید بدانی که وسط بوی گوگرد و باروت، در این روزها که همهی راهها بسته است و نمیتوانم صدایت را بشنوم یا چیزی برایت بفرستم، در این جنگ که نفسهای آخرش را میکشد، هر لحظه به یاد تو بودم. این فقط یک جنگ نیست رز. این تقابل به تمام معنای خیر و شر است. دوستان ما بیهوده کشته نشدهاند و من بیهوده از تو دور نیستم. -نامه ای از سربازان جنگجهانی دوم
-
یالوم تو کتاب وقتی نیچه گریست میگه: «رویای عشقی رو دارم که فراتر از اشتیاق پیوستن دو تن باشه...»
-
جایی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست ... -شفیعی کدکنی
-
به من در عُمقِ نگاهت،که ناکجای جهان است، وطن بده! - افشین یداللهی
-
من از تو میمُردم، اما تو زندگانیِ من بودی... -فروغ فرخزاد
-
من در پی خویشم به تو بر میخورم اما! -هوشنگ ابتهاج
-
بیشتر از هرچیز دلم میخواست، میتوانستم روحم را در چشمانم بگذارم و تا ابد تا هنگام مرگم، به تو نگاه کنم… -آلبرکامو| نامه به ماریا کاسارس
-
از خویش گریزانم و سویِ تو شتابان... -شفیعی کدکنی
-
از انکارها خسته ام،بیا بنشین کنارم و بگو چقدر مرا دوست میداري؟ -الهام پورعبدالله
-
تو را باید خواند با لذت مثل یک کتاب شعرقدیمی از کتابخانه ی پدر بزرگ... -حامد نیازی
-
دلم میخواست چیزِ محکمی بهش بگویم که بداند چقدر دوستش دارم؛ گفتم: تو مسیحِ منی... -عباس معروفی
-
تو میتوانستی به چشمانم نگاه کنی و گلویم را با چاقوی تیزی ببُری و من میتوانستم در آخرین نفس از تو بهخاطر خونی شدن دستهایت معذرت بخواهم... -الیاس علوی
-
زیبایی؛ همچون پراکندگی یک ایل در کوهستان، همچون گذر یک رودخانه. زیبایی؛ همچون قایقی در غروب یک دریا، همچون قطاری در عمق سبز یک دره. زیبایی؛ همچون رقص دود سیگار. در زیباییات رفتنی نهفته است... -علیرضا قاسمیان خمسه
-
«همه را مدیون توام...زمانی که تو را ملاقات کردم ویران شده بودم...تو مرا ساختی، دستم را گرفتی و بلند کردی.. من هم تو را مثل یک تکه نان بوسیدم، روی پیشانیام گذاشتم و عزیز و مقدس دانستمت... و عشق پدیدار شد، عشق...» -جمال ثریا | نامه به زحل
-
ابتدا فکر می کردم شاید یک اتفاق ساده باشد تا اینکه بعد از او هیچ اتفاق دیگری در من رخ نداد. -مهدی کیانی مهر
-
درست آنجا که ترکم کردهای، ایستادهام. اما همانند زمانی که ترکم کردی نیستم. بسیار تغییر کردهام و یاد گرفتهام انسانها برای جمع شدن پیکرشان، نیاز مبرم به فروپاشی عمیق دارند. برای فروپاشیدنم از تو بسیار ممنونم. -جمال ثریا
-
من دیروز، حتی هفته پیش و یا ماه پیش بلکه حتی سال پیش، نزدیک به فروپاشی بودم، چون تو کنارم نبودی... -دیدم ماداک، سیامک تقی زاده
-
مانند دویدن کودکی در سراشیبی است به تو فکر کردن. اندکی هیجان، اندکی هراس زمین خوردن. -جمال ثریا