رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

ارسال‌های توصیه شده

پارت بیست و پنجم

این چه زود خودمونی شد،با چشمای گرد نگاهش کردم که با دستش به کمرم فشار وارد کردو به سمت سرویس هدایت کرد .

از شک خودمونی شدنش درومدم و بینیم رو شستم ،دستمالی از رول کندم و روی بینیم گرفتم چند دقیقه نگه داشتم تا خون بند اومد.

شروین دم در دستشویی وایساده بود زل زده بود به من.اینم خل بودا دستمال رو تو سطل انداختم اومدم بیرون که در باز شد و صدای کامی قبل خودش اومد که می گفت :صدف نمیدونی چی کشف.. .
با دیدن شروین صداش قطع شد و با چشمای گرد ایستاد.شروین با دیدن قیافه کامی چشماش خندید
خدایی قیافه کامی بامزه شده بود با چشمای سبز درشتش زل زده بود به شروین و لبهاش کمی از هم فاصله گرفته بودن ،دیدم خیلی کامی داره تابلو بازی درمیاره با گفتن مرسی به شروین سمت کامیلا رفتم و بازوش رو گرفتم و کشون کشون بردمش سمت در و به بیرون هدایتش کردم .

 کامیلا هنوز تو هپروت بود محکم زدم پس کلش که سرش پرت شد جلو و با خشم برگشت سمتم و گفت :چته وحشی؟

لبخنده عریضی زدم و گفتم:جای تشکرته ،تویه تابلویه مجنون و از رسوایی نجات دادم تازه از دنیای هپروتم بیرون اوردم بده مگه؟!

کامی چشماش و بست و نفس عمیقی کشید و یهو پرید سمتم و تند گفت:وای شروین بهت چی گفت؟اصلا اونجا چی کار داشت ؟منو بگو که اومدم بگم شروین و دیدم نگو تو زودتر دیدیش، چی شد؟

دستم و جلو دهنش گرفتم و سمت صندلیا کشیدمش و نشستیم .دستم برداشتم گفتم:یه نفس بگیر عزیزم ،میترسم خفه بشی.

حرصی نگام کرد و گفت :اه بگو دیگه.

شیطون زل زدم بهش و گفتم:چیه؟چرا انقدر برات مهم شده شروین؟

پارت بیست و ششم

نگاهش رو ازم گرفت و به انگشتاش زل زد و گفت:میدونم که میدونی چه حسی بهش دارم،من  مثل تو نمیتونم خوب احساسم و پنهان کنم ،توام تیزی پس الکی عوضی بازی  در نیار .

لبخندی زدم و دستم و زیر چونش گذاشتم و به طرف خودم برگردوندم:حالا خجالت نداره که از کی خجالتی شدی.
لبخندی زدو گفت:تعریف کن دیگه.

منم براش همه چیزو گفتم و وقتی تموم شد گفت :اه کاش منم اونجا بودم ،همیشه موقعیت های حساس نیستم.خنده ریزی کردم و گفتم:راستی وقتی اومدی اونجا می خواستی یه چیزی بگی.

گفت:اهان خوبه گفتی ،اومدم بگم شروین و لوکاس ،دیوید و اروینم اومدن تو این باشگاه.

ابروهام و بالا انداختم و با خنده گفتم:اا خز شد دیگه اینجا همه اومدن.

کامی به بازوم زدو گفت:کم حرف بزن، بیا به جای زبونت از بدنت کار بکش پاشو...

بلند شد منم بلندشدم و گفتم:اره دیگه از این به بعد زیاد ورزش کن استعدادت به چشم بیاد .

کامی اومد حمله کنه که در رفتم سمت تردمیل ها.
یک ساعت و نیم گذشته بود خسته به سمت بطری ابم رفتم و یه نفس سر کشیدم. نگاهم به کامی افتاد که وزنه برداشته بود و دقیقا رو به روی شروین مشغول تمرین بود خنده ام گرفته بود از اول تا الان عین چی مشغوله دید زدن شروین بود و با نهایت توانش تمرین می کرد.

به گفتگو بپیوندید

شما در حال پست به عنوان مهمان هستید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
  • اضافه کردن...